آثار حماسی که جایگاه بیان دلاوری ها و جنگ های یک ملّت محسوب می شود نیز، به مناسبت، گریزی به یک ماجرای عشقی زده می شود. در تعریف این نوع آثار می خوانیم: «آثار حماسی انتقال دهنده ی خاطرات جمعی یک ملّت است که در یک فرآیند دراز مدّت تاریخی شکل گرفته است. شخصیت ها و قهرمانان آثار حماسی معمولاً ابرمردهایی هستند که برای دفاع از ارزش های موجود در یک جامعه با نیروی اهریمنی و شر نبرد می کنند و برای پیشرفت و پیروزی نیروهای اهورایی و خیر، همه ی نیروی خود را به کار می گیرند» (باباصفری، 1388: 114).
در حقیقت می توان گفت حماسه درباره ی کنش های بیرونی انسان ها گفت و گو می کند. حال آن که عشق و عاطفه کنشی درونی محسوب می گردد و در حوزه ی ادب غنایی جای می گیرد. در ادبیات «گاه دو عرصه ی شعر حماسی و شعر غنایی، به بیان دیگر، دو عرصه ی عشق و حماسه، با یکدیگر درآمیخته-اند و ترکیب زیبایی از کنش ها درونی و رفتارهای بیرونی را به نمایش گذاشته اند» (همان: 115).
آمیخته گی دو حوزه ی حماسه و غنا در ادبیات اکثر ملل دیده می شود: «در آثار حماسی جهان، نشانه-های عشق و افکار غنایی، بسیار دیده می شود و این دسته از کنش های حماسی، این گونه کتب را رونق و شکوه و جلالی خاص بخشیده است. زیرا در آنها تناوری و دلاوری پهلوانان و زیبایی و لطافت زنان و عواطف دقیق به هم درمی آمیزد و از آن میان، عشق به همان درجه از قوت آشکار می شود که طنطنه و شکوه پهلوانی و رزم آرایی» (صفا، 1387: 250).
دکتر صفا در این باره می گوید: «ما همیشه در بهترین منظومه های حماسی جهان، آثار بیّن و آشکاری از افکار و اشعار غنایی درمی یابیم: در شاهنامه، داستان های عشق بازی زال و رودابه، تهمینه و رستم، سودابه و سیاوش، بیژن و منیژه و … از بهترین اشعار غنایی و در عین حال حماسی فارسی است. در گرشاسپ-نامه، داستان عشق بازی جمشید با دختر کورنگ شاه، در سام نامه عشق بازی سام با پریدخت، در برزونامه داستان عاشقی سهراب و شهرو، از بدایع اشعار غنایی فارسی شمرده می شود» (همان: 35).
3-1-1 عشق در شاهنامه فردوسی
فردوسی در شاهنامه علاوه بر توصیف میدان های جنگ، وصف یلان، دلاوران و گردان، بیان تضادّ بین نیکی و بدی، نور و ظلمت، شادی و غم، و نبرد علیه اهریمنان، به مفهوم «عشق» نیز پرداخته است. ظرافت و قدرت عشق در شاهنامه از آن جهت است که در دل حماسه قرار گرفته و با ایجاد شادی و امید در دل پادشاهان، جنگاوران و پهلوانان شاهنامه به پیشبرد جریان حماسه کمک می کند. فردوسی، عشق را در متن داستان ها قرار داده و نقشی یکسان و فعّال را برای زن و مرد در متن روایت های عشقی قائل شده است.
هر چند عشق در مقایسه با رزم، بخش کوچکی از شاهنامه را در برمی گیرد، امّا همین بخش کوچک از حسّاس ترین و در عین حال زیباترین قسمت های آن محسوب می شود.
3-1-1-1 مختصات عشق در شاهنامه
به طور کلّی می توان ویژگی های عشق در شاهنامه را در موارد زیر مورد بررسی قرار داد:
الفـعشق در خدمت مصالح ملّی
ب ـ عشق از نوع زمینی است
ج ـ عشق طربناک و خالی از سوز و گداز است
د ـ اظهار عشق اغلب از طرف زنان صورت می گیرد
ه ـ بهار، موسم عشق ورزی است
الف ـ عشق در خدمت مصالح ملّی
عشق در شاهنامه غالباً در خدمت مصالح ملّی است. این عشق مقدمه ای برای وقوع جریانات سیاسی، جنگ های بزرگ و یا تولّد پهلوانی نام آور برای حفظ منافع ملّی است؛ عشق کاووس به سودابه، زمینه ساز جنگ بزرگ رستم با شاه هاماوران، دلدادگی سودابه به سیاوش، سبب کینه و جنگ میان ایران و توران و در نهایت سرنگونی سلطنت افراسیاب و عشق گلنار کنیزک اردوان به اردشیر زمینه ساز فرار او و ایجاد سلطنت ساسانیان می باشد. عشق زال به رودابه، مقدّمه تولّد رستم و عشق تهمینه به رستم با این نیّت شکل می گیرد که پسری از نژاد رستم بتواند در توران همان نقشی را بازی کند که رستم در ایران. «هر یک از ماجراهای عاشقانه ی شاهنامه، به رویداد دیگری راه می گشاید و اگرچه خود چون عشق رودابه از عمق و شفّافیّتی ظریف نیز بهره ور است، باز هم حضور تبعی است و در حقیقت حضور فردی برای ماجرایی عمومی» (مختاری، 1379: 140).
عشق ورزی پادشاهان شاهنامه با شکوه و جلال شاهانه و گاه با جنگ همراه است: در عشق پادشاهان شاهنامه «جز حوادث رسمی درباری واقعه ای نمی یابیم. کاووس چون شیفته دختر هاماوران گشت او را به زنی از پدر بخواست؛ بهرام دختران برزین دهقان یعنی فرانک و ماه آفرید و شنبلید و همچنین چهار دختر آسیابان را به میل پدر و به آیین کیومرث و هوشنگ به زنی گرفت و در همه این مراسم مذهبی و درباری و آیین و جلال مرئی است» (صفا، 1387: 202).
امّا در مورد پهلوانان تا حدودی ماجرا متفاوت است: «پهلوانان ایرانی، به عشق گرفتار می شوند و به سبب آن در پی تغییر روابط و رفتارها برمی آیند؛ امّا نه رقیبی در این عشق ها در میان است و نه خود عاشق با چنان سدّی روبروست که برای از میان برداشتنش به نبرد برخیزد» (مختاری، 1379: 139).
جزییات بیشتر
در مورد سنجش پهلوانان با شاهان در عرصه ی عشق می توان اینگونه گفت: «بی تردید در تمام دوره ی
پهلوانی، این پهلوانانند که ماجراهای پرشکوه عاشقانه را پدید می آورند، نه شاهان. در برابر، تصاحب به نیروی زور یا جاه، ازدواج های سیاسی و مصلحتی یا معاشقات هوسبازانه یکسره از جانب شاهان بوده است. بیشتر پهلوانان بزرگ با عشقی پرشور و سرشار از بیم و امید و فراز و نشیب ازدواج می کنند» (حمیدیان، 1387: 208).
ب ـ عشق زمینی است
عشقی که در شاهنامه وصف می شود؛ بر خلاف عشق در دوره های بعد، از نوع عشق افلاطونی نیست که در آن «سالک راه عشق را که جاویدانی است، نخست از عشق صورت شروع می کند و اندام های زیبا را طالب است. آن گاه از عشق صورت های فردی می گذرد و به عشق صورت زیبا به کلّی دل می بندد. از این مرحله نیز که گذشت به زیبایی های جان دل می دهد» (افلاطون، 1389: 58). بلکه عشقی طبیعی است و با مشارکت جسم و جان. عاشق و معشوق رنگ و بوی زمینی دارند. عاشق چنان بی پرواست و جسـورانه، پرشـور و با صـلابت داستـان را پیش می برد که می توان گفت در عشـق ورزی نیز حمـاسه
می آفریند.
به نظر می آید فردوسی نمی خواهد وارد مباحث نظری این مفهوم شده و درباره ی چیستی آن سخن بگوید. او واقعیت جسمانی عشق را می بیند و آن را وصف می کند. عشق در شاهنامه نمونه ی کامل عشق زمینی و مهیّج سبک خراسانی است که از بدبینی های دوره و سبک عراقی در آن خبری نیست.
تمامی عشق ها در شاهنامه (غیر از عشق سودابه به سیاوش و شیرویه به شیرین) به وصل می انجامند. در شاهنامه با عشق به عنوان یک واقعیّت جسمانی، که در تن انسان تجسّم یافته، مواجه هستیم. معشوق کاملاً زمینی و دست یافتنی است و هرگز سخنی از معشوق آسمانی و صعب الوصـول که برای رسیدن به آن باید راه های پرخطری را سپری کرده و عاقبت به خیالی از او دل خوش نمود، نیست. دکتر صفـا در این باره می نویسد: «اصولاً باید دانست که در عاشقی های شاهنامه، زبونی و شیفتگی عشّاق که به ضعف تن و پریشانی فکر و خفّت عقل کشد، وجود ندارد و پهلوانان عاشـق تا آخرین نفس سجـایای پهلوانی و مـردانگی خود را نگاه می دارند» (صفا، 1387: 251).
ج ـ عشق طربناک و خالی از سوز و گداز است
در شاهنامه؛ تحمّل سختی ها و ناملایمات در راه عشق، دفع موانع و وصال را در پی دارد. در نتیجه اثری از سوز و گدازهای عاشقانه، گله و شکایت هجران و بی وفایی معشوق ـ که در مضمون های عاشقانه دوران بعد یافت می شود ـ وجود ندارد. و این امر را در حقیقت می توان از برجسته ترین ویژگی های اشعار غنایی شاهنامه دانست.
«زال و رودابه، بیژن و منیژه و سایر عشّاق شاهنامه، پس از تحمّل ناملایمات و برطرف کردن موانع، در نهایت طعم وصال و شیرینی کامجویی را می چشند. تنها در دو داستان سیاوش و سودابه و شیرین و شیرویه که اتفاقاً یکی نگاتیو دیگری است، فرجام دلدادگی، ناکامی است. قهرمانان زن هر دو داستان به ناکام یکی به دست چهان پهلوان و دیگری به دست خویش کشته می شوند. و در هر دو داستان مایه ی اصلی عشق حرام است، عشقی میان فرزند و زن پدر. در یکی زن پدر عاشق است و فرزند معشوق. و در دیگری بعکس فرزند عاشق است و زند پدر معشوق» (سرّامی، 1388: 82). البتّه نباید از یاد برد که متن حماسی است و همه چیز در خدمت حماسه قرار می گیرد. به عنوان مثال در داستان بیژن و منیژه هر چند وصال صورت می پذیرد، در پایان آنچه برجسته می شود؛ پهلوانی رستم است. و یا ماجرای سودابه و سیاوش زمینه ساز درخشش رستم می شود.
بین عشق در شاهنامه و واساساً شعرهای سـروده شده در حد فاصل قرن 4 تا قرن 6 و عشـق در دوره-های بعد و مشخصاً در غزل فارسی، تفاوت های عمده ای وجود دارد: «مضامین و مفاهیم شعر این دوره در رهگذر پند و اندرز و توصیف طبیعت و حماسه آفرینی، به روشنی نماینده ی گونه یی
[یکشنبه 1399-01-31] [ 09:35:00 ق.ظ ]
|