د ـ اظهار عشق اغلب از طرف زنان صورت می گیرد
در ماجرای دلباختن تهمینه به رستم؛ این تهمینه است که نیمه شب بر بالین رستم می رود و عشق خود را به او اظهار می کند. همچنین در ماجراهای سودابه و سیاوش، گلناز و اردشیر، آرزو دختر ماهان گوهرفروش و بهرام گور، زنان در ابراز عشق پیشگام هستند.
در سایر موارد، این مرد است که معشوق را از عشقی که در دل دارد، آگاه می سازد؛ در ماجراهای عاشقانه زال و رودابه، شیرویه و شیرین و همچنین در عشق کوتاه سهراب به گردآفرید شاهد پیشگامی مردان در ابراز عشق هستیم.
ه ـ بهار، موسم عشق ورزی است
با اندکی تأمّل در عاشقانه های شاهنامه، درمی یابیم که اکثر ازدواج ها و صحنه های عاشقانه در فصل بهار رخ داده است.
داستان های دلدادگی زال و رودابه؛ رستم و تهمینه؛ سهراب و گردآفرید؛ سیاوش و فرنگیس؛ بیژن و منیژه همگی در فصل بهار صورت گرفته است.
3-1-1-2 آغاز عشق در شاهنامه
نکته ی قابل ذکر در ماجراهای عاشقانه شاهنامه اینکه عشق عموماً به دو صورت اتّفاق می افتد:
الف ـ شنیدن وصف معشوق
«یکی از جنبه های سنّتی عشق که به ویژه در عالم داستان های شرقی زیاد دیده می شود، دل باختن پیش از دیدن دلدار است» (حمیدیان، 1387: 207). در شـاهنامه گاه عشّاق با شنیدن وصف زیبایی ها، پهلوانی ها و دلاوری های طرف مقابل به او دل می بندند. داستان دلـداگی «زال» پسر سام نریمان و «رودابه» دختر مهراب کابلی به یکدیگر که همه سنّت های موجود را زیر پا می نهـد؛و یکی از زیباترین داستان های عشقی ـ حماسی ادبیات فارسی را رقم می زند، بدین صورت شکل می گیرد. آنجا که زال به کابل سفر کرده و با مهراب امیر آن دیار هم نشین می شود و در همان جا وصف زیبایی دختر او را شنیده و دلش به مهر رودابه می جنبد:
پس پـرده او یکـی دختـــر است که رویش زخورشید روشن تر است
ز سـر تا به پایش به کـردار عـاج به رخ چون بهشت و به بالای ساج
برآن سفت سیمینش مشکین کمند سـرش گشته چـون حلقـه ی پایبند
بـر آوردمر زال را دل بجــوش چنان شد کـزو رفـت آرام و هوش
(فردوسی، 1379: 320ـ313)
رودابه نیز با شنیدن وصف زال از زبان پدر شیفته و دلباخته ی او می شود:
رخــش پـژمـراننـده ی ارغـــوان جـوانسـال و بیـداد و بختش جوان
به کین اندرون چون نهنگ بلاست به زین اندرون تیز چنگ اژدهاست…
از آهو همان کش سپید است موی نگـوید سخـن مـردم عیب جــوی
سپیــدی مـــویش بـزیبد همــی تو گـویی که دل هـا فـریبد همــی
چـو بشنید رودابه آن گفت و گـوی برافروخت و گلنارگون گشت روی
دلش گشت پر آتش از مهــر زال ازو دور شـد خـورد و آرام و هـال
(همان: 374ـ363)
تهمینه، دختر شاه سمنگان، نیز پس از آن که نیمه شب بر بالین رستم می آید، اعتراف می کند که صفات رستم را شنیده و عاشق شده است و با پروردگار خود عهد کرده که غیر از او جفت نگیرد:
به کـردار افسـانه از هــر کسـی شنیـدم همـی داستانت بسـی
…چون این داستـان ها شنیدم ز تو بسی لب ز دندان گـزیدم ز تو
بجستم همی کفت و یال و برت بدین شهر کرد ایزد آبشخورت
تو را ام کنـون گـر بخواهی مـرا نبیند جز این مـرغ و ماهی مرا
یکـی آنک بر تو چـنین گـشته ام خــرد را ز بهـر هـوا کـشته ام
و دیگـر که از تـو مگـر کـردگار نشــاند یکـی پورم اندر کنـار
(همان:: 85ـ69)
در داستان عاشقانه ی بیژن و منیژه، پهلوان ایرانی نیز پس از شنیدن سخنان گرگین در وصف

پایان نامه - مقاله - متن کامل

 

بزمگاه منیژه و جمال و کمال او، به او دل می بازد و این آغازی است برای گرفتای بیژن در چاه، وفاداری منیژه و در نهایت نجات بخشی رستم:
… پـری چهـر بینی همه دشت و کوه ز هر سـو نشسسته بشـادی گروه
منیــــژه کجــا دخــت افــراسیاب درفشــان کند باغ چـون آفتــاب
همـه دخــت تـوران پوشیــده روی همه ســرو بالا همه مشــک بوی
همه رخ پر از گل، همه چشم خواب همه لب پر از مـی ببـوی گـلاب…
چو گــرگین چنین گفت بیژن جوان بجــوشیدش آن گوهــر پهلــوان

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...