تعریف تنظیم هیجان |
علاقه همزمان به تنظیم هیجان، همچنین پیشنهاد کاربردهایی در زمینه آسیبشناسی روانی، نوید بخش بهبود دیدگاههایی نوین در عرصه رشد هیجانی است (تامپسون، 1994). ریشههای پژوهش در این باره به مطالعه دفاعهای روانشناختی (فروید، 1956-1926)، استرس و مقابله روانشناختی (لازاروس، 1966)، نظریه دلبستگی (بالبی، 1969) و البته نظریه هیجان (فریجدا، 1986) بر میگردد (به نقل از گراس و تامپسون، 2007). علیرغم توافق همگانی آشکار درباره فقدان تعریف جامعی در زمینه تنظیم هیجان، هنوز گوناگونی قابل توجهی در تعریف ضمنی این مفهوم مشاهده میشود که توسط نظریهپردازان و پژوهشگران مختلف ارائه میشود (تامپسون، 1994).
تنها توجه به این جنبه که تنظیم نامناسب هیجان، ناسازگارانه و بر عکس، تنظیم مناسب آن سازنده است، بیش از حد سادهانگارانه است. ارزش مفهومی تنظیم هیجان وسیلهای است برای فهم اینکه چگونه هیجانها توجه و فعالیت را سازماندهی و کنشهای راهبردی، دیرپا یا قدرتمند را تسهیل میکنند تا بر موانع فایق آیند، مسائل را حل کنند و همزمان منجر به حفظ بهزیستی شوند؛ همانطور که در عین حال ممکن است استدلال و برنامهریزی را دچار نقص کنند؛ تعاملات و روابط بین فردی را بغرنج ساخته و سلامت را به مخاطره اندازند (گراس و مونیاس، 1995).
جزییات بیشتر درباره این پایان نامه ها :
پایان نامه نقش تنظیم شناختی هیجان، ذهن آگاهی و کمال گرایی در پیش بینی اضطراب امتحان دانش آموزان پسر سال سوم دبیرستان
تامپسون (1994) تنظیم هیجان را چنین تعریف میکند: تنظیم هیجان در برگیرنده فرایندهای درونی و بیرونی است که مسئول نظارت، ارزیابی و تعدیل واکنشهای هیجانی، به خصوص اشکال شدید و زودگذر برای نیل به اهداف فردی هستند. این تعریف در برگیرنده چندین مشخصه فرایند تنظیم هیجان است. اول این که، همسو با گفته مسترز[1] (1991) تنظیم هیجان میتواند به ابقا و تقویت برانگیختگی هیجانی و همچنین بازداری یا آرامسازی آن منجر شود. اغلب نظریهپردازان اعتقاد دارند در فرهنگهایی که بازداری، هیجان را تنظیم میکند، مهارتهای تنظیم هیجان منجر به فرونشینی برانگیختگی هیجانی میشوند. اما حتی در فرهنگهایی که این چنین القا میکنند، راهبردهای مدیریت هیجان اغلب به ابقا و تقویت برانگیختگی هیجانی منجر میشوند، مانند زمانی که افراد برای خودشان احساس تاسف میکنند، یا زمانی که بزرگسالان درباره احساسات گناه، خشم یا شرم در پاسخ به بیعدالتی اجتماعی نشخوار میکنند. دوم این که، تنظیم هیجان نه تنها راهبردهای خود مدیریتی اکتسابی را شامل میشود، بلکه تنوعی از تأثیرات بیرونی را به وسیله نوع هیجانی که تنظیم میشود، در بر میگیرد. علت این امر آن است که میزان قابل توجه فرایند تنظیم هیجان از طریق مداخلههای دیگران رخ میدهد. برای مثال در نوزادی، مراقبان کوشش قابل ملاحظهای برای نظارت، تفسیر و تعدیل حالتهای انگیختگی نوباوگان اختصاص میدهند، به بیان دیگر، هیجانهای آنها را تنظیم میکنند. همزمان با رشد فرزندان، والدین از مداخله های مستقیم و غیرمستقیم استفاده میکنند. والدین این عمل را هم برای بهزیستی روانشناختی کودک و هم برای اجتماعی کردن رفتار هیجانی انجام میدهند، طوری که با انتظارات مرتبط با احساسات و تجلی آنها منطبق باشند (سارنی، به نقل از تامپسون، 1994).
علاوه بر این، روابط والد- فرزند و دیگر وابستگیهای اجتماعی معنادار بر مطالبههای تنظیم هیجان و کارایی راهبردهای مدیریت انگیختگی که کودکان در سایه این ارتباطات فرا میگیرند، اثر میگذارد. افراد در بزرگسالی و در شرایط ناکامکننده، با همدلی یا با استفاده از حس شوخی تلاش میکنند تا مکرراً هیجانهای دیگران را تنظیم کنند. بنابراین، رشد مهارتها مستلزم مدیریت هیجان خود فرد است که در بافت اجتماعی رخ میدهد و به طور معناداری مدیریت انگیختگی کودکان را از طریق تأثیرات تنظیم کننده بیرونی شکل میدهد. سوم این که، اگرچه تنظیم هیجان برخی مواقع هیجان گسسته تجربه شده توسط فرد را تحت تأثیر قرار میدهد (برای مثال، برانگیختگی گناه یا شرم به جای خشم، هنگام اتهام ناعادلانه)، به احتمال زیاد این فرایند اشکال زودگذر و شدید آن هیجان را تحت تأثیر قرار میدهد. به عبارت دیگر، جنبههای مدیریت هیجان، شدت هیجان تجربه شده را کاهش میدهد یا تقویت میکند؛ آغاز یا بهبود آن را به تأخیر میاندازد یا سرعت میبخشد؛ دوام آن را محدود یا تقویت میکند؛ میزان یا تغییرپذیری هیجان را کاهش یا افزایش داده و سایر اشکال کمی پاسخ هیجانی را تحت تأثیر قرار میدهد. در نهایت این که تنظیم هیجان باید از نظر عملکرد مرتبط باشد، طوری که در مسیر اهداف تنظیم برای موقعیت ویژهای باشد. این اهداف ممکن است گوناگون و متغیر باشند و آنها چیزی بیش از ابقا ساده خلق مثبت در خود یا دیگری است (تامپسون، 1994). ارائه و توسعه تعریف جامع و واضحی درباره این پدیده نیازمند کوشش بیشتری از سوی پژوهشگران است.
مدلهای تنظیم هیجان
پژوهش در مورد تنظیم هیجان منجر به ظهور رویکردهایی در زمینه وحدت یا جدایی دو پدیده هیجان و
تنظیم هیجان شده است. گروهی عنوان میکنند که هیجان به طور ذاتی نظمدهنده است و این که این دو مفهوم نمیتوانند مجزا شوند (برای مثال، استنسبری و گانر، 1994؛ به نقل از کول، مارتین و دنیس[2]، 2004)، گروهی دیگر ادعا میکنند که این اصطلاح به طور ضمنی به دو پدیده اشاره دارد – یکی در بر گیرنده فرایندهای مرتبط با تولید هیجان است و دیگری شامل مجموعه گستردهای از فرایندهایی است که به دنبال هیجان فراخوانده شده، ظاهر شده و درگیر مدیریت یا سوء مدیریت هیجان تولید شده میگردند. سردمدار این مدل دو عاملی، پژوهش کول و همکاران (2004) است که در آن رویکردهای پژوهشی تشویق به اتخاذ این موضع شدهاند که در ابتدا هیجان تولید شده را در نظر گرفته و سپس به این موضوع بپردازند که چگونه فرایند تنظیمی منجر به تغییر حالت هیجانی فراخوانده شده میشود. یکی از فرضهای آنها در مورد مجزا بودن این دو سازه این است که هیجانها بسته به این که چگونه تنظیم میشوند دارای تاثیرات مختلف هستند. در واکنش به این پژوهش، کمپوس، فرانکل و کمرز[3] (2004) رویکرد واحدی را به هیجان و تنظیم هیجان اتخاذ کردهاند. در این جا هدف ارائه دلایل آنها در تبیین چگونگی واحد بودن این دو پدیده نیست؛ به طور خلاصه آنها معتقدند که به نظر میرسد در دنیای واقعی فرایندهای زیربنایی هیجان و تنظیم هیجان یکسان است، در واقع پدیدههای واحدی هیجانها را تولید میکنند و همین فرایندها توجیه کننده تنوع تجلی و ابراز هیجان هستند (برای مثال، آنها را تنظیم میکنند).
در تنظیم هیجان چه چیزی تنظیم میشود؟
شاید اساسیترین معما در تعریف تنظیم هیجان با این مسأله سروکار دارد که هنگام مدیریت هیجان چه چیزی تنظیم میشود. به دلیل این که هیجان پدیدهای چند وجهی است (شامل برانگیختگی فیزیولوژیکی، کنشوری عصبشناختی، ارزیابی شناختی، فرایندهای توجهی و تمایلات پاسخدهی)، راههای گوناگونی برای مدیریت هیجانها وجود دارد. ملاحظه این راهها نشان میدهند که اصطلاح تنظیم هیجان به پدیده واحدی اشاره ندارد، بلکه این پدیده تحت عنوان مفهوم گستردهای است که حوزهای از فرایندهای به نسبت مرتبط را شامل میشود (تامپسون، 1994). در نقطه ثقل این فرایندها، سازماندهی سیستم عصبی قرار دارد که درگیر تنظیم برانگیختگی هیجانی از طریق فعل و انفعالات درونی و بیرونی است. ظرفیتهای تنظیم هیجان و خود مدیریتی، بخشی بر پایه مؤلفههای عصبی- فیزیولوژیکی استوارند که در طول سال اول ظهور میکنند و مبنایی برای اشکال پیچیدهتر مدیریت هیجانی در سالهای بعد فراهم مینمایند. در واقع فرایندهای عصبی- فیزیولوژیکی زیرساخت انگیختگی هیجانی و مدیریتی، بخشی است از آنچه که تنظیم میشود. مدیریت درون دادهای مربوط به اطلاعات از نظر هیجانی برانگیزاننده، روش دیگری است که هیجان از طریق آن میتواند تنظیم شود. فرایندهای توجهی از همان اوایل زندگی، عهدهدار کارکردی برای تنظیم هیجان هستند. به این صورت که در برخی از موقعیتها، تمرکز توجه و دروندادهای اطلاعاتی که موقعیت هیجانی فرد را تحت تأثیر قرار میدهند، تنظیم میشوند. در مواقع دیگر، هیجانها از طریق مؤلفههای دیگر فرایند اطلاعاتی تنظیم میشود. در این روش به جای محدود کردن دروندادهای مربوط به اطلاعات از نظر هیجانی برانگیزاننده، افراد از طریق تغییر تفسیر یا تحلیل این اطلاعات، هیجانهای خود را تنظیم میکنند (تامپسون، 1994).
پاسخ دیگر به این سؤال که چه چیزی تنظیم میشود، این است که افراد معمولا رمزگردانی نشانههای درونی انگیختگی هیجانی را هنگام تنظیم هیجان، مدیریت میکنند. به عبارت دیگر، برانگیختگی هیجانی نه تنها از طریق تفسیر چرخههای برانگیزاننده هیجان، بلکه از طریق تفسیر شاخصهای درونی انگیختگی هیجان مانند ضربان سریع قلب، افزایش میزان تنفس (یا تنفس منقطع و کوتاه)، عرق کردن و دیگر ملازمات انگیختگی هیجان، نیز مدیریت میشود. تنظیم هیجان از طریق تسهیل دسترسی فرد به منابع مقابلهای نیز رخ میدهد، در این صورت میزان دسترسیپذیری حمایت بیرونی برای مدیریت برانگیختگی هیجان، چیزی است که تنظیم میشود. پاسخ دیگر به این سؤال این است که تنظیم هیجان معمولاً در برگیرنده پیشبینی و کنترل ملازمات هیجانی در موقعیتهایی است که افراد معمولاً با آنها مواجه میشوند. یعنی تجربه هیجانی همان طور کنترل میشود که فرد رویدادهای زندگی دارای مطالبههای هیجانی کنترلپذیر را انتخاب میکند و میآفریند. مثل دیگر سبکهای مدیریت هیجان، تنظیم مطالبههای هیجانی موقعیتهای خانوادگی، روشی است که والدین از بیرون تجربه هیجانی فرزندان را مدیریت میکنند (تامپسون، 1994).
به طور مختصر، مسیرهای رشدی گوناگونی برای تنظیم هیجان وجود دارند که از کوشش عوامل خارجی به منظور مدیریت هیجانهای کودکان و گنجایش رشدی کودک برای خودتنظیمی نشأت گرفتهاند. اینها بر پایههای عصبی- فیزیولوژیکی برای تنظیم انگیختگی، کنترل فرایندهای توجهی، تحلیلهای جایگزین برای موقعیتهای از نظر هیجانی برانگیزاننده، تغییر رمزگردانی محرکهای هیجانی درونی، افزایش دسترسی به منابع مقابلهای، تنظیم مطالبههای هیجانی موقعیتهای خانوادگی و انتخاب سبکهای انطباقی برای تجلی هیجان مبتنی هستند. هر یک از این مسیرها پاسخهای متفاوتی برای پاسخ به این سؤال که چه چیزی تنظیم میشود، فراهم میکنند. بنابراین، تنظیم مؤثر هیجان میتواند هر یک از این فرآیندها را به صورت مجزا یا ترکیبی از هم در بر گیرد (تامپسون، 1994).
تفاوتهای فردی در تنظیم هیجان
به دلیل اینکه تنظیم هیجان در بر گیرنده فرآیندهای رشدی نامتجانس است، احتمالاً تفاوتهای فردی در تنظیم هیجان به جای محور واحد، در طول ابعاد چندگانه رخ میدهد. برای مثال، احتمالاً افراد در دانش خود درباره نیاز به تنظیم هیجان در موقعیتهای خاص، در آگاهی آنها درباره راهبردهای جایگزین؛ در انعطافپذیری در به کار بستن راهبردهای تنظیمی مختلف؛ و دیگر مؤلفههای کنترل هیجان متفاوت هستند. این که چرا افراد باید در تمام جنبههای تنظیم هیجان یا در همه موقعیتها نقص نشان دهند، نیازی به دلیل ندارد؛ ممکن است الگوهای فردی مهارت، دشواری و جبران حکم فرما باشند. آنچه که نیاز به تعریف روشن دارد، تنظیم بهینه هیجان است. تنظیم بهینه هیجان میتواند برای اهداف بالینی یا پژوهشی به عنوان یک فرایند یا برونداد تعریف شود. بسیاری از صورتبندیهای تنظیم هیجان به تنظیم بهینه از جنبه بروندادهای آن مینگرند: فرد توان آن را دارد که هیجانها را تحت کنترل مطلوب در آورد تا از این طریق فرصتی برای رابطه بینفردی و معاشرتپذیری، پیش قدم شدن برای روابط اجتماعی در وقت مناسب، همدلی نسبت به دیگران، جرأتمندی هنگام نیاز و یا سایر نشانههای عملکرد موفق فراهم آورد. اعتقاد بر این است که تنظیم مؤثر هیجان ترکیبی از این رفتارها باشد و نشانههای “نارسا تنظیمگری هیجان”[4] معمولاً در غیاب این تواناییها ظاهر میشوند. اما از سوی دیگر، تنظیم بهینه هیجان میتواند به عنوان یک فرایند در نظر گرفته شود: به کارگیری راهبردهایی که منجر به بازارزیابی سریع و انعطافپذیر موقعیتهای برانگیزاننده هیجان، دسترسی به طیف وسیع هیجانها و جهتیابی مطلوب هدف میشوند. در این خصوص، تنظیم هیجان از جنبههای کیفیت هیجانی صرفنظر از سایر نتایج رفتاری آن تعریف میشود. باید به خاطر داشته باشیم که تنظیم بهینه هیجان (نارسا تنظیمگری هیجان) برای افراد مختلف، در موقعیتهای مختلف و با هدفهای مختلف متغیر است (تامپسون، 1994).
گراس و تامپسون (2007) هیجان را مجموعه ای از حالت های حادی که در پاسخ به محرک های خاص رخ می دهند، نامیدند. با استناد به این گفته، می توان فرض کرد که افراد دچار اختلالات خلقی، هیجان های ناخواسته را تشدید کرده و روی تجربه این هیجان ها پافشاری می کنند (در واقع تنظیم هیجان غیر مؤثر را به کار می برند). می توان فرض کرد که افراد دچار اختلالات هیجانی، برای مدت مدیدی از راهبردهای غیرانطباقی برای اداره ی عواطفی که با خلق منفی آنان مربوط است، استفاده کرده اند. مطالعات اخیر نیز نشان داده اند که افراد دچار اختلالات خلقی و هیجانی، در نحوه برخورد با هیجان هایشان با دیگر افراد تفاوت دارند. از جمله، در درک هیجان ها، واکنش های منفی تر به تجربه هیجانی، دشواری بیشتر در اصلاح هیجان های منفی بیش از کنترل آن (منین، هیمبرگ، تورک و فرسکو[5]، 2005).اختلالات خلقی و هیجانی با تجارب هیجانی منفی و شدید تشخیص داده میشوند که شامل تنظیم افزاینده ی هیجان های منفی و تنظیم کاهنده ی هیجان های مثبت است. بر این اساس، پژوهش های اولیه روی تنظیم هیجان چشم انداز جدیدی در درمان اختلالات خلقی و هیجانی ارائه می دهد. به ویژه، دراین پژوهش ها سعی شده است در دومینوی درمان مشکلات هیجانی، حلقه های خالی شناسایی شده و تکمیل گردد (کمپبل و بارلو، 2007).
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1399-01-31] [ 09:13:00 ق.ظ ]
|