مفهوم نگرشهای ناکارآمد |
نگرش ناکارآمد در واقع جزیی از باورهای واسطهای ناکارآمد است که در کنار افکار خود کار در نظام شناختی فرد بر رفتار او تأثیر میگذارد. این اعتقادات واسطهای ناکارآمد، با نظرات منفی پیش بین (یو[۱] ۲۰۰۲) همراه است. نگرشهای ناکارآمد، نگرشها و باورهایی هستند که فرد را مستعد افسردگی و یا به طور کلی آشفتگی روانی میکند. این باورها که در اثر تجربه نسبت به خود و جهان کسب میشوند، فرد را آماده میسازند تا موقعیتهای خاص را بیش از حد منفی و ناکارآمد تعبیر کنند. از نظر بک نگرشهای ناکارآمد معیارهایی انعطافناپذیر و کمال گرایانه هستند که فرد از آن برای قضاوت دربارهی خود و دیگران استفاده میکند. از آنجا که این نگرشها انعطاف ناپذیر، افراطی و مقاوم در مقابل تغییراند، ناکارآمد یا نابارور قلمداد میشوند (دیویدسون، نیل و کرینگ[۲] ۱۹۹۸). در واقع نگرشهای ناکارآمد که بنیادهای آشفتهکنندهی افراد را تشکیل میدهند، دو ویژگی اساسی دارند (الیس ۱۹۹۱)؛ اولاً آنها در درون خود توقعات خشک، جزیی و قدرتمندی دارند که معمولاً در قالب کلماتی چون باید، حتماً، الزاماً و ضرورتاً بیان میشوند، ثانیاً موجب انتسابهای بسیار نامعقول و تعمیم مفرط و فاجعهآمیز میشوند. پژوهشها نشان میدهد که شانس بروز اختلالات روانی طی یکسال، در صورت افزایش نمرههای نگرش ناکارآمد بهطور معناداری افزایش مییابد (ویچ[۳] و همکاران ۲۰۰۳). به این ترتیب، چون نارسایی عملکرد تفکر از مهمترین علل آشفتگیهاست (والن[۴]و همکاران ۱۹۹۲) هرچه نگرشهای ناکارآمد و باورهای غیر منطقی افراد بیشتر سود آشفتگیهای هیجانی نیز بیشتر خواهد شد (اسمیت و هوستنکنت[۵] ۱۹۸۳؛ واتسون[۶] و همکاران ۱۹۹۸).
جزییات بیشتر درباره این پایان نامه :
پایان نامه اثربخشی شناخت درمانی در کاهش نگرشهای ناکارآمد و باورهای مرتبط با مواد در افراد دچار سوء مصرف مواد مخدر
۲-۳-۶- الگوهای شناختی و نظریات نگرشهای ناکارآمد
الگوی شناختی سالکووسکیس: جامعترین الگوی شناختی را سالکووسکیس[۷] (۱۹۸۵) بر مبنای الگوی شناختی افسردگی و اضطراب بک پیشنهاد کرده است. براساس این الگو، افکار، تجسمات و تکانههای مزاحم معمولی، زمانی به اغتشاش میانجامند که برای فرد مهم باشند و با افکار خودکار منفی مرتبط گردند. او همچنین بر جداسازی افکار خودکار از افکار مداخله گر تأکید داشت. برطبق نظریه سالکووسکیس (۱۹۸۵٫ ۱۹۸۹) افکار مزاحم ناخواسته، اغلب خودکار، منفی و ملالت آور میباشند (به نقل از حسن شاهی ۱۳۸۲، ۵۰).
نظریه آلیس: از نظر الیس[۸] (۱۹۷۳) انسانها، گرایش نیرومندی برای کژفکری دارند. از این نظر، عقاید نامعقول و نگرشهای ناکارآمد، به بنیانهای آشفتهکنندهی رفتار تبدیل میشوند. این فلسفه، از یک طرف اندیشهای الزام آور است که در نوع خود قدرتمند، خشک و جزمی است و از طرف دیگر، به استنباطهای فاجعهآمیز منجر میشوند (الیس ۱۹۹۱؛ الیس و درایدن[۹] ۱۹۹۶). الیس (۱۹۷۳) تأیید این فرایند را در یک چرخهی معیوب توضیح داده است؛ از نظر او افراد، خود را به خاطر اینکه از لحاظ هیجانی ناراحت هستند سرزنش میکنند، سپس خود را به خاطر سرزنش کردن
پیوستهی خود ملامت نموده و از اینکه درصدد روان درمانی برآمدهاند مجدداً سرزنش کرده و سپس نتیجه میگیرند که به طرز نا امید کنندهای مشکل دارند و کاری نمیتوان برای آنها انجام داد.
نظریه بک(۱۹۷۶): بک هر چند با مفاهیمی متفاوت، نقش نگرشهای ناکارآمد و شناختهای ناسازگارانه را در ایجاد رفتارهای ناسازگارانه مورد تأکید قرار داده است. از نظر او ابتدا، مراجعان باید از آنچه که به آن فکر میکنند آگاه شوند، در گام دوم، باید افکار غلط خود را شناسایی کنند و در ادامه با جایگزین کردن قضاوتهای درست به جای قضاوتهای نادرست و دریافت بازخورد لازم که بیانگر درست بودن تغییرات آنهاست دورهی درمان را به سرانجام برسانند. نقش باورها، نگرشها و فرایندهای ذهنی دیگر در بسیاری از اختلالات و مشکلات رفتاری نشان داده شده و معلوم شده است که باورهای غیرمنطقی میتوانند، رنجهای افراد را تشدید کنند (الیس ۲۰۰۴؛ ملمد[۱۰] ۲۰۰۳؛ سیاروچی[۱۱] ۲۰۰۴؛ رایس و دلو[۱۲] ۲۰۰۱؛ ویب و مک کاب[۱۳] ۲۰۰۲، ۴). مفهوم نگرشهای ناکارآمد[۱۴] (DA) اولین بار توسط بک (۲۰۰۶، ۱۹۷۵ و ۱۹۷۹) در توصیف افکار بیماران افسرده و به عنوان مفهوم اصلی مرکزی ایجاد و پایایی اختلال افسردگی مطرح شد.
دیدگاه آسیبپذیری – تنیدگی الیور[۱۵] و همکاران: از نظر الیور و همکاران (۲۰۰۷) آسیبپذیری شناختی در قالب دیدگاه آسیبپذیری – تنیدگی بر مبنای دو نظریهی ناامیدی و نظریهی بک به صورت سبک شناختی منفی و نگرش ناکارآمد، مفهوم سازی شده است. تلفیق این دو دیدگاه در مفهوم الگوی شناختی ناسازگارانه که شامل سبک شناختی منفی و نگرشهای ناکارآمد است میتواند در طول فرایند رشد پدید آید (الوی[۱۶] و همکاران ۲۰۰۰) و موجب اختلالات رفتاری مختلف شود (وایزمن[۱۷] و بک ۱۹۷۸؛ هفل[۱۸] و همکاران ۲۰۰۳).
۲-۳-۷- نقش افکار و باورها در مصرف مواد بر مبنای دیدگاههای شناختی
طبق دیدگاههای شناختی، وجود برخی افکار و باورهای غیر منطقی بر روی خلق اثر مستقیم دارند. الیس اعتقاد به ۱۱ باور غیر منطقی را علت آشفتگی روانی مثل اضطراب، افسردگی و دلیل شاد نبودن فرد، میداند. الیس و بک (۱۳۸۰) معتقدند که در افراد سوء مصرف کننده مواد، وجود چند نگرش و باور غیر منطقی رایج، منجر به تحمل پایین ناکامی و در نتیجه احساسات منفی مثل خشم و غمگینی میشوند. یکی از این باورهای غیر منطقی، این است که «امور همیشه باید بر وفق مراد باشد» زمانی که فرد انتظار دارد همه چیز باید بر وفق مرادش باشد، مواجهه با کوچکترین مانعی او را تحریک پذیر و آشفته میکند و شیوههای دیگر رسیدن به هدف را نادیده میگیرد، در چنین شرایطی فرد برای مقابله با مشکل و کاهش تنش به سوء مصرف مواد اقدام میکند. بنابراین، خلق منفی بالا که زمینه ساز گرایش به سوء مصرف مواد است، با احساس درماندگی، ساختار انگیزشی غیر انطباقی و باورهای غیرمنطقی و ناکارآمد، رابطه مستقیم دارد. نتایج تحقیقات نشان میدهد که تعدیل خلق منفی میتواند گرایش به رفتارهای اعتیادی را کاهش دهد (کولو[۱۹]و همکاران ۲۰۰۵؛ به نقل از رسولی ۱۳۸۶). در مورد سوء مصرف مواد، نظریههای مختلفی مثل شناختی-رفتاری، روان تحلیلی و انگیزشی مطرح میشوند که هر کدام با توجه به دیدگاه خود به اعتیاد، راهکار درمانی ارائه میکنند. دیدگاه شناختی-رفتاری و تمام رویکردهای درمانی در این حوزه، بر اهمیت افکار، احساسات و رفتار در اختلال مصرف مواد توجه دارند و با روش اصلاح الگوی شناختی فرد یا بازسازی شناختی، آموزش مهارتهای اجتماعی و مقابلهای به درمان آن اقدام میکنند
۲-۳-۸- ارتباط نگرش و باور با مصرف مواد بر اساس نظریه یادگیری اجتماعی
از دیدگاه یادگیری اجتماعی، انتظارات مثبت از مصرف مواد سبب ادامهی مصرف و بازگشت به مصرف میشود، در حالی که انتظارات منفی از مصرف مواد جلوگیری میکنند (جونز و مک ماهون[۲۰] ۲۰۰۱). در همین چارچوب، براساس نظر بک اکثر بیماران سو مصرفکنندهی مواد دارای مجموعهای از باورها و نگرشهای مثبت نسبت به مواد هستند که وقتی تصمیم به توقف مصرف میگیرند، فعال میشوند. در این هنگام چون فرد تصور میکند قادر به کنترل تمایلات خود نیست، احتمال کمی وجود دارد که برای کنترل آن تلاش کند. از این دیدگاه، یک محور مانع عمده در ترک مصوف مواد یا مصرف الکل، شبکه عقایدی ناکارآمدی است که بر محور داروها و مواد متمرکز است و نیز یکی از دلایلی که سبب میشود فرد سو مصرفکنندهی مواد همچنان تمایل قوی به مصرف مواد داشته باشد، این است که عقاید اساسی او نسبت به مزایا و معایب مواد، اساساً تغییر نکرده است (گودرزی ۱۳۸۴).
[۱] Liu
[۲] Davison, Neale & Kring
[۳] Weich
[۴] Walen
[۵] Smith & Houstonkent
[۶] Watson
[۷] Salkovskis
[۸] Ellis
[۹] Dryden
[۱۰] Melmed
[۱۱] Ciarrochi,
[۱۲] Rice & Dellwo
[۱۳] Wiebe & Cabe
[۱۴] Dysfanctional Attitude
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1399-01-31] [ 06:37:00 ق.ظ ]
|