نظریه برچسب زنی |
در اوایل دهه ۱۹۶۰، رهیافتی متفاوت از نظریه جرمشناسی به وجود آمد. اگرچه این رویکرد با عنوان نظریه برچسب زنی، شاخه ای از نظریه های پیشین به حساب میآمد، اما از دیدگاهی جدید پرسشهایی در مورد بزه و بزهکاران مطرح می کند که با تعاریف پیشین در مورد کج رفتاری به چالش بر میخاست.[۲]
نکته شایان توجه این است که نظریه پردازان برچسب زنی بنا داشته اند تا این دیدگاه، بیشترین کاربرد خود را در حوزه تشکیلات قضایی جوانان و نوجوانان داشته باشد. استدلال آنها در این خصوص، آن است که افراد جوان از آسیبپذیری ویژه ای در برابر فرآیند برچسب زنی برخوردارند و به همین سبب احتمال بیشتری دارد که بدون توجه به پیامدهای کار، در برابر واکنش اجتماعی رسمی عکسالعمل نشان دهند.[۳]
طرفداران برچسب زنی به ملاحظه تاثیر برچسبها بر روی فردی که برچسب خورده پرداختند. این جنبه از برچسب زنی، برچسب را به عنوان یک متغیر مستقل و یک عامل سببی نگاه می کند که رفتار انحرافی را بوجود می آورد. این مساله ممکن است از دو راه به وجود آید: ۱) برچسب ممکن است توجه مخاطبان برچسب زن را جلب کرده و موجب شود تا آنان برچسب زدن فرد را نگاه کرده و دنبال کنند. ۲) برچسب ممکن است از سوی فرد درونی شود و به قبول نوعی مفهوم خودی از انحراف بیانجامد .هرکدام از این دو فرآیند ممکن است به تقویت کج رفتاری و آفرینش یک «منحرف حرفه ای» بیانجامد.
در میان مسایلی که برچسب به وجود میآورد، به واکنش بعدی نیز می توان اشاره کرد. افرادی که برچسب خوردهاند، از این نظر که مردم نسبت به آنها توجه بیشتری دارند، در چشم میآیند. این بیشتر در چشم آمدن، اغلب موجب میشود که کارهای آنان از نزدیکتر و دقیقتر مورد توجه قرار گیرد و لذا کشف دوّمین و سوّمین موارد رفتار انحرافی احتمالاً بیشتر از مورد اول امکانپذیر است. مساله مهمتر آنکه افرادی که در مشاغل مرتبط با فرآیند انحرافی قرار دارند (عوامل مربوط به عدالت کیفری)، زمانی که یک فرد مورد توجه دستگاه آنان قرار گرفت، افراد با دقت بیشتر و از نزیکتر مورد توجه قرار می دهند. به بیان دیگر افراد برچسب خورده به مشتریان نظام عدالت کیفری تبدیل میشوند و مانند دیگر مشاغل خوب تجاری ، این نظام، حساب مشتریان خود را به خوبی دارد. آنانی که یک بار برچسب خوردهاند، مثلاً کسانی که به طور مشروط آزادند یا مجرمان سابق، مشکل میتوانند از این مورد توجه مخاطبان قرار گرفتن بگریزند و لذا رفتار بعدی آنان، احتمالاً مورد شناسایی و برچسب خوردن دوباره قرار خواهند گرفت.
زمانی که یک برچسب اصلی قرار است احتمالاً در میان افراد دارای ویژگی های طبقه پایین توزیع شود، این توجه، به تقویت تقصیر آن افراد به عنوان منحرف می انجامد. افرادی که به عنوان «کج رفتار» شناسایی شده اند، دارای شانس کمتری برای درستکاری در دنیای عادی خود هستند. این مساله بدان معناست که راه های رایج به سوی موفقیت اغلب قطع شده و راه های غیر قانونی به عنوان تنها راه باز باقی مانده، نمایان می شوند. لذا برچسبزنی بر این استدلال است که طبقه پایین از فرآیند برچسبزنی، لطمه خورده است و دارای عنوان منحرف میباشد که از خلال برچسبزنی باقی مانده است.[۴] نقاط عمده این نظریه به شرح ذیل است:
جامعه دارای ارزشهای چندگانه ای است که با درجات مختلف بر روی یکدیگر قرار میگیرند.
کیفیت رفتار هر فرد تنها وسیله به کارگیری ارزش ها تعیین می شود. شناسایی یک فرد به عنوان رفتار
انحرافی از خلال واکنش نسبت به آن رفتار تعیین میشود.
انحراف، کیفیتی از واکنش است و ذات یک رفتار نیست. اگر واکنشی وجود نداشته باشد، انحرافی وجود ندارد.
زمانی که یک رفتار از سوی مخاطبان اجتماعی دریافت شد و برچسب انحراف خورد، فردی که آن رفتار را مرتکب شده، نیز برچسب فرد منحرف را می خورد.
زمانی که برچسب خورده ها از نظر اجتماعی نسبت به مخاطبان خود از قدرت کمتری برخوردار باشند، احتمال انجام فرآیند واکنش نشان دادن و برچسب زدن، بیشتر است. از این رو، مربوط کردن انحراف به آنانی که در جامعه از قدرت کمتری برخوردارند، رایج تر است.
واکنشکنندگان (افراد، گروه های اجتماعی، موسسات مجری قانون) آنانی راکه به عنوان مجرم شناسایی شده اند از نزدیکتر و دقیقتر مورد مشاهده قرار می دهند و لذا، انحرافات بیشتری را در آنها پیدا می کند. اعمال بعدی به عنوان نوعی واکنش، با سرعت بیشتری صورت میگیرد و برچسبها نیز با شدت بیشتری زده میشوند.
زمانی که یک فرد برچسب خورد، مخاطبان اورا با همان عنوانی که برچسب حکایت از آن دارد، میبیند. فردی که برچسب مجرم بودن را خورده، پیش از هر چیز و بیش از هر چیز، مجرم در نظر آورده میشود. دیگر خصوصیاتی که توسط برچسب پوشیده نشده است، ممکن است به فراموشی سپرده شود.
یک فرد، علاوه بر آنکه ممکن است از نظر مخاطب به یک منحرف «تبدیل» شود، این احتمال نیز هست که فرد شروع به پذیرش برچسب به عنوان یک هویت شخصی کند.پذیرش یک برچسب، به قدرت مفهوم شخصی اولیه فرد (از خودش) نیروی فرآیند برچسب زنی بستگی دارد.
تغییر در مفهوم شخصی، منجر به درونی شدن ویژگی فرد منحرف، با تمام خصوصیتها و اسنادهای آن می شود.
رفتار انحرافی بیشتر( انحراف ثانویه) محصول زندگی و عمل در درون نقش برچسب منحرف است که اغلب به عنوان بخشی از خرده فرهنگ انحرافی تلقی می شود.[۵]
این نظریه را شاید بتوان در میان عواملی قرار داد که نوجوانان و جوانان را به سوی تکرار جرم سوق میدهد. کودکان و نوجوانان مجرمان واقعی و بالذات نیستند، به عبارت دیگر جرم در آنها بیشتر محصول یک اشتباه و خطاست که یا از طرف خانواده یا از طرف محیط سر زده است به عبارت دیگر بیشتر قربانیان محیط جرمآلودند. این کودکان و نوجوانان وقتی در فرایند رسیدگی های قضایی، با سیستم عدالت کیفری برخورد پیدا می کنند، برچسب متهم، مجرم، سابقه دار، محکوم و… را بر خود لمس می کنند. به عبارت دیگر آنها با این عناوین زندگی می کنند و از آنجا که در سنین هویت یابی قرار دارند به راحتی در «قالب مجرم» شکل بندی می شوند. این امر باعث می شود که کودک و نوجوان تا آخر عمر خود را با عنوان یک مجرم بشناسد و سعی در زندگی در گروه های کند که از نظر آنها این برچسب قابل پذیرش باشد. این امر را می توان عاملی در مسیر تکرار جرم از سوی آنها تلقی کرد. زیرا کودکان و نوجوانان دیگر این امر را قبول کردهاند که آنها یک مجرماند و دیگر ترسی از برخورد دستگاه قضایی باآنها ندارند پس در همان قالب با ویژگی های آن زندگی را ادامه می دهند.
ه- نظریه یادگیری اجتماعی
پیش از آنکه بتوان نظریه یادگیری اجتماعی را ستود، فهمی پایه ای از نظریه یادگیری عامل- پایه ضروری است. نظریه یادگیری عامل در ارتباط با تاثیر رفتار یک فرد بر روی محیط و به دنبال آن پیامدهای آن تاثیر بر روی فرد میباشد .به گفته اسکینر [۶] رفتار به واسطه پیامدهایش شکل میگیرد و حفظ میشود. لذا رفتار محصولی از رخدادهای حال و گذشته زندگی فرد است. احتمالات مربوط به تقویت و مجازات (انگیزه فرد) است که تعیین می کند آیا تکرار یک رفتار خاص افزایش یافته یا کاهش پیدا کرده است.
یادگیری بدان دلیل روی میدهد که پیامدها درارتباط با رفتار هستند. اگر یک فرد بعد از انجام کاری، تقویت شد، آن رفتار دوباره تکرار میشود، یعنی رفتار یادگرفته شده است. از سوی دیگر، بعد از انجام یک رفتار معین، مجازات صورت پذیرد، فرد یاد میگیرد که از آن رفتار باید اجتناب کند. از آنجا که همه مردم دارای تجارب یکسانی از پاداش و تنبیه در گذشته نیستند، برخی از آنها، برخی رفتارها را آموخته، و برخی دیگر را چنین نکرده اند .سرانجام هر محیطی شامل موقعیت های احتمالی گوناگونی است که هر کدام می تواند نشانه ها و پیامدهای گوناگونی را برای یک رفتار فراهم می آورد. تفسیر نادرست از یک موقعیت و به دنبال آن، این فرض که یادگیری گذشته، به کار بسته خواهد شد، کاری نسبتاً ساده است اما مساله اینجاست که در واقع چنین نخواهد شد.
نظریه یادگیری اجتماعی همچنین مفهوم تقلید یا «مدلسازی» را به عنوان مفهوم محوری فرایند یادگیری مورد لحاظ قرار میدهد. این مساله با ملاحظه رفتار دیگران وارد فرایند یادگیری میشود. به عنوان مثال اگر برخی افراد برای برخی رفتارها پاداش بگیرند، فردی که شاهد آن موقعیت است، می تواند آن رفتار را یاد بگیرد. در این حال، مشاهدهگر، به نیابت از سوی او تقویت می شود. نظریه مستقیم عامل به این نکته تاکید دارد که یادگیری باید بر پایه رفتار و پیامدهای به کار گرفته شده برای فرد و نه دیگر افراد باشد. لذا، نظریه یادگیری اجتماعی از این نظر متفاوت است که محیط اجتماعی را به فرایند یادگیری اضافه می کند. تحت چنین رهیافتی است که نه تنها از دیگر افراد اطراف ما، بلکه از تلویزیون و سینما نیز می توان یاد گرفت.
در سال ۱۹۶۵ جفری[۷] اولین مقاله خود مربوط به رفتار مجرمانه و نظریه یادگیری عامل را به چاپ رساند. خلاصه کوتاه از عوامل تقویت ترجیحی( نظریه جفری) به قرار زیر است. مردم دارای تجربه یکسانی با گذشته نیستند؛ از این رو، ماجراهای ایجاد کننده شرایط در آنها متفاوت است. تجربه انگیزه روزانه مردم نیز دارای معانی مختلفی است که اشکال گوناگونی از تقویت را بوجود می آورد. در میان این انگیزه ها، برخی بیشتر بر روی رفتار مجرمانه، اثر داشته اند. لذا برخی از مردم برای انجام رفتار مجرمانه تقویت شده اند و برخی نیز مجازات گردیدهاند. از آنجایی که اغلب پیامدها نسبتاً متناوب هستند (به ندرت چیزی همیشه پاداش داده میشود یا مجازات می گردد) رفتار مجرمانه هر بار که واقع می شود، تقویت یا مجازات نمی شود. در عوض تجربه گذشته برای حفظ رفتار مجرمانه جاری کافی است.
سرانجام جفری تاکید نمود که مهمترین اشکال تقویت، تقویت مادی مانند پول و اتومبیل است. در نتیجه تقویت ترجیحی بدین معنی است که فرد نیازمند داشتن معاشرت ها نیست تا پیامدهای تقویت کننده رفتار مجرمانه را فراهم آورد، زیرا محصول جرم به خودی خود می تواند تقویت کننده باشد.
به طور خلاصه می توان گفت که توسعه نظریه یادگیری اجتماعی محصول ترکیب نظریه معاشرت ترجیحی با نظریه های یادگیری روانشناختی است. رفتار چه انحرافی و چه غیر انحرافی، اگر در یک محیط اجتماعی تقویت شده باشد، می توان انتظار حفظ آنرا داشت. لذا مساله مربوط به جرم شناسان رفتاری، فهم این مساله است که این تقویت ها از کجا ریشه می گیرد؟ امروزه جفری پیشنهاد می دهد که تقویت بیولوژیکی، بر پایه مرکز لذت- درد در مغز قرار دارد. نقاط عمده این نظریه به شرح ذیل است:
رفتار انسان، گرد جست و جو به دنبال لذت و پرهیز از درد دور میزند.
دو مفهوم موجود در یادگیری رفتار عبارتند از تقویت و مجازات، تقویت موجب افزایش تکرار یک رفتار میشود در حالیکه مجازات موجب کاهش این تکرار میگردد.
رفتار مجرمانه از خلال تقویت های مادی و اجتماعی آموخته میشود، درست به همان شکل که هر رفتار دیگری آموخته میشود. این فرایند یادگیری محصول تجارب گذشته و حال است. از این رو، تمام افراد دارای دستگاه مختلفی از رفتارهای فرا گرفته شده و پیامدهای مورد انتظار هستند.
تقویت اجتماعی هم به عنوان عامل یادگیری رفتار انحرافی و هم عامل تعیین ارزش هایی( تعاریفی) که رفتار خوب یا رفتار بد، و رفتار مطلوب و یا نامطلوب را تعریف می کند، عمل می کنند.
تعاریف اجتماعی که اساساً به شکل دیگر رفتار، فراگرفته میشود، به عنوان نشانه هایی برای اینکه آیا یک رفتار خاص تقویت خواهد شد یا نخواهد شد، عمل مینماید.
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1399-01-31] [ 03:49:00 ق.ظ ]
|