در این پژوهش نظریه های کنترل اجتماعی(نظریه­ بازداری ریکلس، نظریه­ پیوند اجتماعی هیرشی و نظریه­ خود-کنترلی گاتفریدسون و هیرشی) و همنشینی افتراقی ساترلند در رابطه با رفتارهای پرخطر و یادگیری اجتماعی بندورا در رابطه با مهارت های اجتماعی و ارتباطی بعنوان چارچوب نظری منتخب برگزیده شده است. تفوق نظریه­ کنترل اجتماعی نسبت به دیدگاه­های دیگر در این حوزه این است که نظریات دیگر بیشتر مربوط به بزهکاری جوانان طبقات پایین است، اما نظریه­ کنترل اجتماعی بر این پیش­فرض استوار است که رفتار بزهکاران متعلق به همه طبقات اجتماعی است و جنبه عمومی و جهان­شمول دارد. همچنین نظریه­ کنترل اجتماعی تأکید بیشتری بر عوامل اجتماعی و جامعه­پذیری دارد تا ویژگی‌های فردی. علاوه براین، نظریه­ کنترل اجتماعی بیشتر بر دلایل همنوایی به جای دلایل ناهمنوایی تأکید دارد. در نهایت، نظریه­ کنترل اجتماعی بیشتر به نقش بازدارندگی و نظارتی عوامل اجتماعی در ارتباط با رفتارهای بزهکارانه و پرخطر پرداخته است. نظریه­ همنشینی افتراقی هم تأثیر همنشینی با دوستان را در بروز رفتارهای پرخطر و نظارت والدین بر فرزندان را مورد تأکید قرار می دهد. یکی از گروه­های تأثیرگذار بر جوانان، گروه دوستان و همسالان هستند که تأیید و پذیرش جوانان از طرف آن­ها از اهمیت زیادی برخوردار است. ضمن اینکه، در این نظریه تعامل بین والدین و فرزندان و نظارت بر رفتار فرزندان نیز مورد توجه قرار گرفته است. از طرف دیگر، مهارت های اجتماعی در ارتباط با دیگران آموخته می شوند، و نظریه­ یادگیری اجتماعی بندورا نیز به خوبی این مسأله را مورد توجه قرار داده است.

نظریه­ کنترل اجتماعی، ارضا نشدنی بودن ماهیت انسان را مورد تأکید قرار می دهد. این نظریه بر این باور است که افراد دارای قابلیت بهنجار بودن یا نابهنجار بودن هستند و این رفتار بهنجار یا نابهنجار در درون جامعه معنی پیدا می­ کند. آنچه که در این نظریه مورد توجه قرار می گیرد این است که چه عواملی باعث محدود شدن رفتار می گردد. یا به عبارت دیگر به جای اینکه بپرسیم چرا کجرفتاری واقع شده، باید سؤال کنیم که چرا همه­ی مردم هنجارشکنی نمی­کنند؟(ممتاز، ۱۳۸۱: ۱۱۹)

دو نوع کنترل اجتماعی رسمی و غیر رسمی وجود دارد. قوانین بعنوان پدیده‌ای اجتماعی، شکل رسمی کنترل اجتماعی هستند، و کنترل اجتماعی غیررسمی شامل روابط خانوادگی، دین و غیره است(بیرن و مزرشمیت، ۲۰۱۱: ۶۹).

نظریه­ کنترل اجتماعی بر این پیش فرض مبتنی است که برای کاستن از تمایل به رفتار بزهکارانه و مجرمانه، همه ی افراد باید کنترل شوند. این نظریه بر عمومی و جهانشمول بودن رفتار انحرافی تأکید نموده و آن را نتیجه­ی کارکرد ضعیف سازوکارهای کنترل اجتماعی و کنترل شخصی و درونی می داند. بنابراین، بزهکاری و جرم، از یک سو محصول عوامل فردی کنترل مانند خودپنداره­ی منفی[۱]، ناکامی، روان پریشی و اعتماد به نفس[۲] پایین است، و از طرف دیگر، نظام های کنترل ناقص اجتماعی و فقدان تقید و تعهد نسبت به نهادهای اجتماعی مانند خانواده و مدرسه به رفتار انحرافی منجر می شود(احمدی، ۱۳۸۴: ۸۶). نظریه­پردازانی مانند ریکلس بر عوامل کنترل شخصی و هیرشی بر عوامل کنترل اجتماعی تأکید می ورزند.

والتر ریکلس با مطرح کردن نظریه­ بازداری[۳]، بیشترین توجه را به عوامل فردی بزهکاری معطوف داشت. بازدارنده یا کنترل های درونی به توانایی های درونی برای نظارت بر خود شخص مرتبط می شود. خودانگاره[۴]، خودپنداره و خودادراکی[۵] از مؤلفه های توانایی های درونی است که زمینه برای برای مسؤولیت پذیری فرد فراهم نموده و در نتیجه مرتکب رفتار انحرافی نشود(همان، ۸۷). این نظریه بر این پیش فرض مبتنی است که بزهکاری نتیجه­ی خودپنداره­ی ضعیف است(شرودر، ۲۰۱۵: ۲۲۱). بر اساس این دیدگاه که خودانگاره های منفی را در بزهکاری دخیل می داند، پسرانی که دیدگاه و تصور مثبتی نسبت به خودشان دارند، علیه فشارها و نیروهایی که آنها را به سوی بزهکاری می کشاند، مقاومت می کنند. جهت گیری به سوی اهداف مورد تأیید اجتماع، آستانه­ی تحمل ناکامی بالا و سطح بالایی از پایبندی به هنجارها، از بزهکاری جلوگیری می کند(شومیکر، ۱۳۸۹: ۲۶۱-۲۶۳).

ریکلس برای عوامل درونی مانند احساسات شخصی، وسواس، خودپنداره، ناکامی و اعتماد به نفس اهمیت بیشتری نسبت به عوامل اجتماعی قائل است. وی معتقد است که همچنان که فشارهای خارجی نظیر فقر، بیکاری، شرایط زندگی، تبعیض نژادی، قومیت، خرده فرهنگ ها و جذابیت رسانه های گروهی می توانند در کاهش کنترل افراد در گرایش به رفتار بزهکارانه تأثیرگذار باشند، فشارهای درونی مانند تنش ها، لذت جویی های آنی، احساس بی کفایتی، ترس و ضایعات مغزی نیز در این زمینه مؤثر هستند(احمدی، ۱۳۸۴: ۸۷-۸۸).

از میان متغیرهای درونی، خودپنداره از اهمیت بیشتری برخوردار است. مطالعات مختلفی تأثیر خودپنداره­ی ضعیف بر گرایش به جرم و بزهکاری را مورد تأیید قرار داده اند(کاپلان و همکاران[۶]، ۱۹۸۶؛ ون ولزنیس[۷]، ۱۹۹۷). خودپنداره­ی منفی به دلیل عدم پذیرش و طرد خود، همراه با تجارب شکست در خانه و مدرسه یا در اجتماع، موجب آمادگی برای بزهکاری یا گرایش به بزهکاری می شود(شومیکر، ۱۳۸۹: ۲۶۷). از طرف دیگر، خودپنداره به معنی تصور مثبت فرد از خودش بعنوان یک نیروی کنترل درونی در مقابل فشارها و عواملی که می خواهند فرد را به سوی رفتار بزهکارانه و مجرمانه هدایت کنند، عمل می نماید. فردی که خودپنداره­ی مثبت دارد و به منظور تأیید خود رفتار می کند، معمولاً از اعتماد به نفس بالا و موفقیت های

پایان نامه - مقاله - متن کامل

 

بیشتری در زندگی برخوردار است، در نتیجه کمتر برای دستیابی به اهدافش از راه های غیرقانونی استفاده می کند(احمدی، ۱۳۸۴: ۸۸).

علیرغم اینکه تحقیقات تجربی، بازدارنده های شخصی و درونی را در رفتار انحرافی، به ویژه در بزهکاری جوانان مؤثر می دانند، ولی در شرایطی که عوامل اجتماعی و محیطی نظیر خانواده، مدرسه و گروه های همسالان نقش فعالی را ایفا می کنند، عوامل درونی و شخصی به تنهایی قادر به کنترل رفتار فرد نیستند. بنابراین، در پاسخ به این سؤال که چه عواملی باعث می شود که جوانان مرتکب رفتار بزهکارانه گردند، برخی از نظریه پردازان کنترل براساس میزان تعلقات و تقیدات جوانان نسبت به نهادها و سازمان های اجتماعی مانند خانواده، مدرسه و گروه های همسالان، این نوع رفتار را تبیین می نمایند(همان: ۸۹-۹۰).

تراویس هیرشی مهمترین پایه گذار نظریه­ کنترل اجتماعی است. وی موضوع پیوند اجتماعی را مطرح می سازد. هیرشی بر این باور است که کجرفتاری زمانی واقع می شود که پیوند میان فرد و جامعه ضعیف باشد یا گسسته شود(هیرشی، ۱۹۶۹: ۱۶). این نظریه که پیوستگی اجتماعی نیز نامیده شده است، اساساً برای تبیین بزهکاری نوجوانان تدوین شده است، گرچه در سایر مطالعات مربوط به رفتارهای بزهکارانه به ویژه مصرف مواد مخدر و مصرف الکل نیز به طور گسترده به کار گرفته شده است(طالبان، ۱۳۸۳: ۵).

هیرشی در نظریه­ خود، نقش سازمان های کنترل اجتماعی مانند خانواده و مدرسه را مورد تأکید قرار می دهد و بر این باور است که چون برخی از نیروهای اجتماعی بازدارنده و کنترل کننده ی انحراف اجتماعی از بین رفته یا کارکرد آنها ضعیف شده است، جوانان مرتکب رفتار بزهکارانه می شوند(احمدی، ۱۳۸۴: ۹۰). نظریه­ کنترل اجتماعی می خواهد به این سؤال اساسی پاسخ دهد که چرا اکثر مردم درگیر فعالیت های مجرمانه نمی شوند؟ به عبارت دیگر، اگر انحراف طبیعی است، پس همنوایی غیرطبیعی است و لذا نیازمند تبیین می باشد. عمل طبیعی انسان ها مسأله ای نیست که نیاز به تبیین داشته باشد، بلکه مسأله اصلی این است که چرا اکثر مردم رفتارهای انحرافی انجام نمی دهند(شرودر، ۲۰۱۵: ۲۲۰). پاسخ هیرشی به این سؤال این است چون جرأت این کار را ندارند، رفتارهای انحرافی انجام نمی­دهند(هیرشی، ۱۹۶۹).

وقتی کنترل های اجتماعی ضعیف یا غایب باشند، افراد آزادی عمل بیشتری برای زیر پا گذاشتن قوانین دارند. پیوستگی ضعیف افراد به نهادهای اجتماعی آنها را بیشتر ترغیب به انحراف از قانون می کند، در حالی که وقتی بین فرد و نهادهای اجتماعی پیوستگی و پیوند قوی و محکمی وجود داشته باشد، رفتار غیرقانونی و نامشروع، شبکه­ی مناسبات اجتماعی و تصویر مثبت فرد نزد دیگران وی را تهدید می کند. بنابراین، بستگی ها یا قیود اجتماعی از طریق افزایش هزینه های پیش شده­ی کجروی، احتمال وقوع آن را کاهش می دهد(اریکسون و همکاران[۸]، ۲۰۰۰).

هیرشی از چهار عنصر اصلی صحبت می کند که باعث پیوند فرد و جامعه می شوند. این عناصر شامل تعلق و وابستگی[۹]، تعهد[۱۰]، شمول و درگیری[۱۱] و اعتقاد[۱۲] می باشند(هیرشی، ۱۹۶۹؛ استولی[۱۳]، ۲۰۰۵: ۱۱۵-۱۱۶). منظور از تعلق این است که فرد نسبت به افرادی که برایش مهم هستند و با آنان پیوندهای نزدیکی دارد دارای عواطف و احساساتی است که موجب می شود نسبت به قضاوت های آنان و آنچه که درباره­ی رفتارش می اندیشند مراقب باشد، بنابراین، کنترل بزهکاری با تعلقات جوانان نسبت به والدین شان، دوستان صمیمی و افراد مهم دیگر پیوند می خورد. منظور از تعهد، به سرمایه گذاری هایی اشاره دارد که فرد در جامعه انجام داده است. هرچه قدر سرمایه گذاری های مردم در تحصیلات، سوابق شغلی و سایر دارایی های خود بیشتر باشد، دلیل بیشتری دارند که همنوا باشند تا بتوانند از دستاوردهای خود محافظت کنند. بنابراین، به خاطر از دست ندادن سرمایه گذاری های خود، از قانون پیروی نموده و از بزهکاری و جرم اجتناب می کنند. منظور از شمول و درگیری این است که وقت و انرژی افراد محدود است و لذا افراد بیشتر مشغول فعالیت های متعارف زندگی مانند کار، درس و یا زندگی خانوادگی هستند، بنابراین فرصت کمی دارند که در اعمال بزهکارانه مشارکت نمایند. اما کسانی که وقت آزاد بیشتری دارند، فرصت بیشتری برای انجام دادن رفتارهای بزهکارانه دارند. منظور از اعتقاد و باور، وفاداری فرد به ارزش ها و اصول اخلاقی یک جامعه می باشد. بدین ترتیب، فرد به این باور می رسد که قواعد و قوانین حاکم بر جامعه صحیح است و خود را ملزم به پیروی از آنها می داند. بنابراین، هرچه شخص کمتر به هنجارهای عادی معتقد باشد، احتمال بیشتری وجود دارد که هنجارها را نقض و مرتکب رفتار بزهکارانه شود(احمدی، ۱۳۸۴؛ شومیکر، ۱۳۸۹؛ ممتاز، ۱۳۸۱؛ طالبان، ۱۳۸۳).

در دهه های اخیر گاتفریدسون و هیرشی (۱۹۹۰) با طرح نظریه خود-کنترلی[۱۴]، رابطه ویژگیهای شخصیتی فرد را با انحراف، بزهکاری و آسیب های اجتماعی مورد بررسی قرار داده­اند. آنان در تبیین ماهیت جرم، به جای جرم مفهوم مجرمیت[۱۵] را مطرح نمودند که به تمایل شخص به ارتکاب جرم برمی گردد. مجرمیت به عنون بخشی از ویژگی شخصیتی فرد ارتباط معناداری با میزان خودکنترلی وی دارد. اشخاص با خودکنترلی ضعیف در جستجوی کامروایی آنی بوده و به دنبال راه های ساده و آسان برآوردن امیال و آرزوهای شان هستند. رفتارهای انحرافی مانند کسب پول بدون کار، رفتار جنسی بدون ازدواج و ارتکاب رفتار جنایی به دلیل هیجان انگیز و پرشوق و شعف و مخاطره­آمیز بودن آن از فعالیت های افراد با خودکنترلی پایین است(احمدی، ۱۳۸۴: ۹۳).

بر اساس نظریه­ همنشینی افتراقی، رفتار انحرافی آموختنی است و در فرایند رابطه با افراد دیگر، به ویژه در گروه­های کوچک و غیررسمی آموخته می شود. ساترلند با طرح نظریه­ همنشینی افتراقی، رفتار انحرافی را براساس یادگیری اجتماعی تبیین می کند(همان: ۹۴-۹۵). یادگیری به عنوان وسیله برقراری ارتباط و تعامل با محیط و کسب اداها، تعاملات کلامی، روش‌ها و الگوهای متفاوت زندگی نقش مهمی در نظریه او دارد(محسنی،۱۳۸۶: ۷۲). همنشینی افتراقی بر این پیش فرض بنا شده است که رفتار انحرافی موروثی نیست و به همان روشی یاد گرفته می شود که هر رفتار دیگری آموخته می شود. در فرایند یادگیری، معاشران فرد قواعد حقوقی را به عنوان امور مناسب یا نامناسب تعریف می کنند و فرد این تعاریف را از آنان یاد می­گیرد. فرد به دلیل اینکه در معرض تعاریفی قرار می گیرد که قانون شکنی را بر احترام به قانون ترجیح می دهند، بزهکار یا جنایتکار می شود. واضح است که همه مردم با این گونه تعاریف برخورد دارند، اما مسأله­ اساسی میزان برخورد است(احمدی، ۱۳۸۴: ۹۵). فرد در صورتی تبدیل به بزهکار و کجرفتار می شود که تعاریف موافق قانون شکنی فراوانی بیشتری از تعاریف مخالف قانون شکنی داشته باشند. فراوانی معاشرت از نظر دفعات وقوع، مدت، ارجحیت و شدت می تواند متفاوت باشد(ممتاز، ۱۳۸۱: ۹۱).

ساترلند معتقد است انواع الگوهای درستکاری و انحراف اجتماعی در جامعه وجود دارد، اما توزیع آنها و احتمال برخورد افراد با آنها به نظارت اجتماعی بستگی دارد. برای مثال، هنگامی که به علت مهاجرت و تحولات شهرنشینی، جابه جایی مکانی و اجتماعی و بیگانگی در جامعه­ی شهری گسترش می یابد، احتمال بیشتری وجود دارد که فرد با الگوهای انحراف اجتماعی برخورد کند و آنها را بیاموزد. در حالی که این احتمال در اجتماعات کوچک که در آنها نظارت اجتماعی شدید است، کمتر وجود دارد(احمدی، ۱۳۸۴: ۹۵-۹۶).

نظریه­ یادگیری اجتماعی[۱۶] بندورا[۱۷] برای تبیین مهارت های اجتماعی به عنوان متغیر مستقل اصلی انتخاب شده است. این نظریه مجموعه ­ای از مشاهدات و اصول، درباره­ی رشد طبیعی و یادگیری رفتار اجتماعی است. براساس این نظریه، رفتارهای اجتماعی حاصل آمیزه­­ای از مشاهده­ اعمال دیگران و پیامدهای طبیعی اعمال خود فرد است. نظریه­ یادگیری اجتماعی متکی بر کارهای اولیه­ی اسکینر[۱۸] درباره­ی اثر پیامدهای مثبت و منفی(شرطی شدن عامل[۱۹]) بر رفتار است(بلاک و همکاران[۲۰] ، ۱۳۹۱: ۸۸).

بندورا در نظریه­ خود بیان می­ کند که رفتار در نتیجه­ی کنش متقابل بین شناخت و عوامل محیطی به وجود می آید، یعنی مفهومی که تأثیر متقابل نامیده می شود(احمدی، ۱۳۸۴: ۹۴). از نظر وی، تمامی رفتارها به جز رفلکس­های اولیه مانند پلک زدن آموختنی هستند. این یادگیری از طریق مدل­سازی و تقلید رفتارهای بزرگسالان مانند والدین، معلمان یا همسالان صورت می­گیرد. کودکان در دوران کودکی مانند والد همجنس خود راه می­روند و صحبت و رفتار می­ کنند. اما بعدها گویش همسالان خود را یاد می­گیرند و در صحبت از آنها پیروی می­ کنند(هارجی و همکاران، ۱۳۹۲: ۱۴).

جزییات بیشتر درباره این پایان نامه ها  :

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...