ماهیت حق: واژه حق در لغت به معناى ثبوت و ثابت آمده است، اما نکته حائز اهمیت این است که در معناى اصطلاحى حق، همچنین تمایز آن از حکم و ملک، در بین فقها بحثهاى بسیار و نظرات مختلفى مطرح است؛ بدون آنکه به نتیجهاى مشخص و شفاف رسیده باشند. از این رو، برخى فقها چیزهایى را از مصادیق حق بر شمردهاند در حالى که برخى دیگر آنها را جزو احکام مىدانند.[۲] مهمترین دیدگاهها درباره حق عبارت هستند از:
۱ـ حق عبارت است از مرتبهاى از سلطنت اما ضعیفتر از سلطنت موجود در ملکیت که شارع مقدس آن را براى انسان به عنوان انسان یا براى فردى معین بر چیزى قرار داده است؛ خواه آن چیز عینى خارجى باشد، مانند حق تحجیر نسبت به زمین موات یا انسانى معیّن، مانند حق قصاص و یا عقدى مانند حق خیار که متعلقش عقد مىباشد.[۳]
۲ـ حق مرتبه ضعیفى از ملک یا نوعى از آن است؛ در نتیجه صاحب حق نسبت به آنچه زمام آن در دست او است، مالک مىباشد.[۴]
۳ـ حق عبارت است از اعتبارى خاص ـ غیر از اعتبار سلطنت و ملک ـ که داراى آثارى ویژه است؛ مانند: سلطنت بر فسخ در حق خیار یا بر تملک به عوض در حق شفعه.[۵]
۴ـ حق عبارت است از اعتبارى خاص ـ غیر از اعتبار ملک و سلطنت ـ که نزد عقلا سلطنت بر اسقاط و نقل را درپى دارد.[۶]
۵ـ حق با حکم یکى است و تنها تفاوت آن دو، در آثار است. در این دیدگاه، حق عبارت است از حکم تکلیفى یا وضعى که به فعل انسان تعلق مىگیرد و قابل اسقاط است.[۷]
۶ـ حق در معنى عام خود عبارت است از: سلطهاى که براى شخص بر شخص دیگر یا مال یا شیئى، جعل و اعتبار مىشود. به عبارت دیگر، حق توانایى خاصى میباشد که براى کس یا کسانى نسبت به شخص یا چیزى اعتبار شده است و به مقتضاى این توانایى، صاحب حق مىتواند در متعلق آن تصرف کند یا از آن بهره برگیرد.
جزییات بیشتر درباره این پایان نامه :
پایان نامه حقوق کودکان ناشی از ازدواج موقت و ازدواج های نوظهور از نگاه مذاهب فقهی
در تعاریف بالا چند گونه تعریف شده است که قابل ادغام میباشد. به طور خلاصه میتوان از حق چند تعریف کوتاه بیان کرد؛ ۱ـ حق همان حکم شرعی است. ۲ـ حق غیر از حکم شرعی میباشد. ۳ـ حق همان سلطنت است. ۴ـ حق مرتبهای از ملک میباشد.
۱ـ۲ تعریف طفل
۱ـ۲ـ۱طفل در لغت
طفل به معنی بچه آمده است و راغب نیز میگوید: طفل تا وقتى گفته میشود که فرزند، بدنش نرم باشد. در مجمع البیان نیز طفل به کوچک از مردم یا هر چیز تعریف شده و در نهایه نیز، طفل به معنى بچه آمده است و بر پسر و دختر و جمع اطلاق میشود. در اقرب نیز در تعریف طفل آمده است: «هو یسعى لى فى اطفال الحوائج»؛ یعنى: او در حاجتهاى کوچک براى من تلاش میکند. قاموس نیز معنى اولى آن را مثل اقرب گفته است.[۸]
۱ـ۲ـ۲ طفل در قرآن
کلمه طفل در آیاتی از قرآن کریم، آمده است که از آن جمله میتوان به آیات
ذیل اشاره نمود:
در آیه پنج سوره مبارکه حج آمده است: «وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً».
همچنین در آیه ۳۱ سوره مبارکه نور نیز میخوانیم: «أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ» و نیز در آیه ۵۹ همین سوره مبارکه باز شارع مقدس میفرماید: «وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ فَلْیَسْتَأْذِنُوا».[۹]
۱ـ۲ـ۳ تعریف طفل نزد فقها
کودک یا طفل، در فقه به فردى اطلاق مىشود که به بلوغ شرعى نرسیده باشد. فقها هم در بخشهای وسیعی از فقه، به تناسب بحث، به تعریف کودک پرداختهاند؛ از آن جمله: حضرت امام خمینی(ره) در تحریر میفرماید:
«الصغیر و هو الذی لم یبلغ حد البلوغ محجور علیه شرعا لا تنفذ تصرفاته فی أمواله»؛ یعنی: صغیر کسی است که به حد بلوغ نرسیده باشد، این شخص از تصرفات در اموال خود ممنوع خواهد بود.
ایشان در ادامه میافزاید: هرچند که در کمال تمیزی و رشد باشد و تصرفاتش در نهایت سود و صلاح صورت گیرد.[۱۰] چنین شخصی از نظر فقها کودک تلقی میگردد.
دکتر وهبه الزحیلی در الفقه الاسلامی و ادلته مینویسد: کودکی دورهای است که به هر انسانی خواهد گذشت؛ آغاز آن هنگامه ولادت و پایان آن رسیدن به حد بلوغ است. وی در ادامه میگوید: علمای حنفی و مالکی گفتهاند که صغیر یا ممیز است یا غیر ممیز، و غیر ممیز کسی میباشد که هفت سال تمام را سپری نکرده است. و ممیز به کسی گویند که هفت سال تمام از عمرش گذشته است. چون پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرموده است: وقتی فرزندانتان به هفت سالگی رسیدند، آنان را به نماز عادت دهید.[۱۱]
پس از پایان دوره کودکی را بلوغ مینامند که در میان فرق اسلامى، شافعیان و حنابله سن بلوغ را در زن و مرد ۱۵ سالگی و مالکیان ۱۷ سالگی مىدانند، اما نزد احناف، پسر و دختر سن بلوغی منفاوت از یکدیگر دارند؛ ایشان بلوغ پسر را در ۱۰ سالگى و دختر را ۱۷ سالگى ذکر کردهاند.[۱۲] در فقه امامیه، اگرچه برخى متأخران شیعه بلوغ دختران را در ۱۳ سالگى محقق شمردهاند، اما غالباً سن بلوغ را در پسر ۱۵ سالگی و در دختر ۹ سال تمام قمرى مىدانند.[۱۳] با این همه، سن بلوغ شرعى براساس نظر بیشتر فقها،۹ سالگى در دختران و ۱۵ سالگى در پسران میباشد؛[۱۴] نکته قابل بیان دیگر اینکه، فقها افزون بر سن، نشانههاى دیگرى، مانند روییدن موى خشن زیر بغل و عانه فرد و احتلام را نیز شرط بلوغ ذکر کردهاند.[۱۵] البته در دختران عادت ماهانه و حمل، اماره بلوغ محسوب مىشود.[۱۶]شیخ طوسى در توضیح علامات بلوغ مىگوید:
«و البلوغ یکون بأحد خمسه اشیاء: خروج المنى و خروج الحیض و الحمل و الإنبات و السن؛ فثلاثه منها یشترک فیها الذکور و الإناث، و اثنان ینفرد بهمان الإناث؛ فثلاثه المشترکه فهى السن و خروج المنى و الإنبات، و الإثنان اللذان یختص بهمان الإناث: فالحیض و الحمل».[۱۷]
به اعتقاد ایشان هر گاه که هر یک از علامات نام برده شده محقق گردد، فرد بالغ خواهد بود. ایشان با استناد به آیه شریفه «وَ ابْتَلُوا الیَتامى حَتَّى إذا بَلَغُوا النکاح فإنْ اَنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فادفعوا إلَیْهِمْ أمْوالَهُمْ»، اختیار پیش از بلوغ را براى احراز رشد و دادن مال به صبى لازم دانستهاند، بنابراین پایان حجر مالى زمانى است که بلوغ و رشد احراز گردد.[۱۸]
۱ـ۳ تعریف ازدواج
۱ـ۳ـ۱ ازدواج در لغت
زوج: «زوج الشی بالشی،و زوجه الیه یعنی قرنه به» [۱۹] یعنی: اقران، نزدیک بودن و پیوستن است. خداوند متعال میفرماید: « اِنَّهُ خَلَقَ الزَّوجَینِ الذَّکَرَ وَ الاُنثی».[۲۰] در کلام عرب، زوجین به معنی اثنان میباشد که هر کدام از آنان زوج است؛ مذکر باشد یا مؤنث.[۲۱] پس زوج، هم به زن اطلاق میشود «یا آدَمُ اسکُن اَنتَ وَ زَوجُکَ الجَنَّهَ»[۲۲] و هم به مرد[۲۳]. «فَلا تَحِلُّ لَهُ مِن بَعدُ حَتّی تَنکِحَ زَوجاً غَیرَهُ»[۲۴]
۱ـ۳ـ۲ نکاح در لغت
نکاح در اصل و ریشه به معنی وطی است که در صیغه عقد ظهور پیدا میکند. از این رو، به سبب وطی، به عقد و صیغه، اطلاق شده است که همان تَزَوجتُ و نکحتُ میباشد.[۲۵] ازهری بیان کرده است که اصل نکاح در زبان عربی همان الوط است که عقد میباشد و ازدواج کردن، نکاح میگویند. گفته میشود نکحتها و نکحتُ همان تزوجتُ است. [۲۶]
۱ـ۳ـ۳ منظور ازازدواج
ازدواج، نکاح، زناشویی و همسر گرفتن مرد یا زن است به سبب عقد. ازدواج همراه با شرایط آن تحقق مییابد. عقد ازدواج یا برای مدتی معین منعقد میشود یا برای همیشه که از اولی به متعه یا ازدواج موقت و از دومی به ازدواج دائم تعبیر میشود. [۲۷] اما ملک یمین یعنی کنیزى که مملوک انسان است و به واسطه مملوک بودن بر مولى حلال است.
معاصران اهل سنت مانند ابو زهره ازدواج را این گونه تعریف میکند: ازدواج عقدی است که استمتاع بین زن و مرد را به شکل مشروع حلال میکند و برای هر کدام از آنان حقوق و تکالیفی قرار داده میشود.[۲۸]
پس در نزد فقهای ما ازدواجهای مشروع و حلال به طور کلّى سه قسم است:
۱ـ ازدواج دائم؛
۲ـ ازدواج موقّت یا متعه؛
۳ـ ملک یمین.
موقت در لغت: از وقت گرفته شده و به معنای مقداری از زمان است؛ هر چیزی که زمان مشخصی دارد به آن موقت گفته میشود و چیزی که نهایت آن تعیین شده باشد. [۲۹]
ازدواج موقت در اصطلاح: ازدواج موقت عقدی زناشویی است که زمان آن مشخص و اجرت آن معین و موصوف میباشد و به نکاح متعه و نکاح موقت نیز تعبیر میشود که با انتهای مدت آن، منحل میشود و به طلاق و لعان نیاز ندارد. [۳۰] ریشه ازدواج موقت این سخن خداوند است که میفرماید:
«وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَهً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَهِ إِنَّ اللَّه کانَ عَلِیماً حَکِیماً».[۳۱]
یعنی: و زنان شوهردار بر شما حرام است؛ مگر آنان را که (از راه اسارت) مالک شدهاید؛ اینها احکامى است که خداوند براى شما مقرر داشته است. اما زنان دیگر غیر از اینها (که گفته شد)، براى شما حلال است که با اموال خود، آنان را اختیار کنید؛ در حالى که پاکدامن باشید و از زنا، خوددارى کنید و زنانى را که متعه (ازدواج موقت) مىکنید، واجب است مهر آنان را بپردازید و در آنچه بعد از تعیین مهر با یکدیگر توافق کردهاید، گناهى بر شما نیست. خداوند دانا و حکیم است.
تعریف دیگر ازدواج موقّت، نکاحى است که همه ارکان عقد دائم و آثار آن را دارا میباشد و فرق آن با عقد دائم در ذکر مدّت و بعضى از احکام مانند عدم نفقه و ارث و مانند آن مىباشد.[۳۲]
عدم آگاهى از تعریف صحیح نکاح موقّت موجب سوء برداشتهایی شده است؛ از آن جمله که گاهى تصور میشود متعه چیزى غیر از نکاح میباشد؛ در حالى که شک نداریم که نکاح موقّت و متعه قسمى از نکاح است و به همین دلیل در اکثر احکام با نکاح دائم یکسان است و تنها در بعضى از احکام با آن تفاوت دارد که در بحث های ذیل به آنها پرداخته میشود.
ملک یمین: ملک یمین ازدواج با کنیز است که دو گونه دارد: گاه انسان مالک کنیز است، در این صورت، آمیزش مالک با کنیز جایز است، مگر آن که به ازدواج شخص دیگری درآمده باشد[۳۳] و گاه مالک زناشویی با کنیزش را به شخص دیگری مباح میکند که در اصطلاح به آن تحلیل گویند. هر دو فرض مذکور، در ملک یمین قرار دارد. اغلب، تحلیل را تملیک منفعت دانستهاند؛ ولی برخی، آن را نیز نوعی از عقد به شمار آوردهاند.[۳۴]
۱ـ۴ ارکان ازدواج دائم
رکن در لغت: چیزی است که شی با آن قوی میشود و قویترین جزء آن است و جوانبی میباشدکه شی به آن مستند میشود. ارکان عبادات جوانبی میباشد که مبنای آنهاست که با ترک آن جوانب، عمل باطل میشود.[۳۵]
رکن در اصطلاح: «جوانبه التی یسند الیها و یقوم بها»؛ به جزء اصلی و بادوام از هر عمل گفته میشود و همین طور شروط اصلی عمل که با ترک آنها چه عمداً و چه سهواً آن عمل باطل میشود.[۳۶]
۱ـ۴ـ۱ ارکان ازدواج در امامیه
در امامیه ارکان ازدواج عقد نکاح به ایجاب و قبول لفظی است که باید با لفظ صریحی که غیر از نکاح (مثل اجاره) از آن برداشت نشود، باشد.[۳۷]
۱ـ۴ـ۲ ارکان ازدواج در اهل سنت
در اهل سنت، در بین مذاهب اربعه، اختلاف چندانی در خصوص ارکان ازدواج وجود ندارد؛ ارکان ازدواج در حنفیه ایجاب و قبول است از دو طرف. [۳۸] و در غیر احناف، چهار رکن است؛ صیغه (ایجاب و قبول)، زوج، زوجه، ولی و شاهدان.همچنین در روایتی از ابن حبان از عایشه نقل کردند که « لا نکاح الا بولی و شاهدی عدل ما کان من نکاح علی غیر فهو باطل»[۳۹] ارکان نکاح در فقه شافعیه عبارت هستند از: صیغه، زوجین، دو شاهد و ولی؛[۴۰] عدهای از ائمه شافعی، شاهدان را از شرایط نکاح میدانند.[۴۱]مالکیه: ولی زوجه، صداق (مهریه)، زوج، زوجه و صیغه؛ البته برخی گفتهاند که مهریه رکن و شرط نیست.[۴۲] ارکان عقد نکاح در مذهب حنبلی، صیغه، ولی، دو شاهد و زوج میباشد [۴۳]در احوال شخصیه ابو زهره بیان شده است و ازدواج با ایجاب و قبول از هر دو طرف یا به وسیله وکیل آنان در مجلس منعقد میشود و این نشان میدهد که در مذاهب اهل سنت بیشتر به ایجاب و قبول زوجین تأکید دارند و آن را رکن اصلی ازدواج میدانند. [۴۴]
۱ـ۵ ارکان ازدواج موقت
اما ارکان عقد ازدواج موقت در نزد فقهای امامیه به شرح ذیل است:
۱ـ صیغه: عقد متعه همچون سایر عقود از ایجاب و قبول تشکیل مىگردد.
ایجاب که توسط زن خوانده مىشود، به قول مشهور، باید با یکى از الفاظ «زوّجتُکَ»، «متّعتُکَ» یا «أنکحتُکَ» باشد و عقد با الفاظ دیگر مانند «تملیک»، «هبه» و «اجاره» منعقد نمىشود و قبول توسط مرد با لفظى که بر انشا رضایت او دلالت کند ـ مانند «قبلتُ النّکاح»، «قبلتُ المتعه»، «قبلتُ التّزویج» یا «قبلتُ» به تنهایى ـ محقّق مىگردد.[۴۵]
۲ـ زوجین: ازدواج موقّت میان مرد و زن مسلمان و نیز به قول مشهور بین متأخّران، میان مرد مسلمان و زن کتابى (اهل کتاب) صحیح است، لیکن میان زن مسلمان و مرد کتابى جایز نیست.[۴۶]
مستحب است زنى که براى عقد منقطع اختیار مىشود، با ایمان (شیعه) و عفیف باشد و در صورت متهم بودن، از حال وى سؤال شود. به قول مشهور، ازدواج موقّت با زن زناکار مکروه و به قول برخى، حرام است. در صورت متعه کردن وى، بازداشتن او از زنا مستحب است.[۴۷]
۳ـ مهر: ذکر مهر، شرطِ صحّت عقدِ منقطع است و اگر ذکر نشود، عقد باطل است و اختلافی در آن نیست. از امام صادق (علیه السلام) آمده است:
«لاتکون متعه بامرین: باجل المسمی و اجر المسمی» [۴۸] و زن به صرف عقد، مالک مهر میشود.[۴۹]
۴ـ مدّت: ذکر مدّت، شرط صحّتِ عقدِ منقطع است و به قول مشهور، در صورت عدم ذکر آن، عقد دائم واقع مىشود.[۵۰] مدّت، باید معیّن و غیر قابل افزایش و کاهش.[۵۱] در ازدواج موقّت، طلاق نیست و زن و شوهر با تمام شدن مدّت یا بخشیدن آن توسط مرد، از یکدیگر جدا مىشوند.[۵۲]
۱ـ۶ شرایط ازدواج
۱ـ۶ـ۱معناى شرط
۱ـ۶ـ۲ شرط در لغت
به معناى علامت[۵۳]، عهد، پیمان و تعلیق چیزى به چیز دیگر[۵۴] میباشد، همچنین در معناى شرط آمده است؛ «إلزام الشىء و التزامه فى البیع»[۵۵] الزام کردن به چیزى و ملتزم شدن به آن را در بیع گویند.
۱ـ۶ـ۳ شرط در اصطلاح منطقیون
«ما یلزم من عدمه عدم المشروط و لا یلزم من وجوده الوجود.»[۵۶] شرط عبارت است از آنچه که از نبود آن، نبود مشروط لازم مىآید ولى از وجودِ آن وجودِ مشروط لازم نمىآید؛ این معنى در مقابل معنى سبب میباشد چرا که در تعریف سبب آمده است: «ما یلزم من وجوده الوجود و من عدمه العدم لذاته»؛ یعنى، آنچه از وجودش وجودِ مشروط لازم مىآید و از عدمِ آن عدمِ مشروط. پس از ناحیه وجود بین شرط و سبب، فرق هست زیرا در سبب از وجودش وجودِ مشروط لازم و ضرورى است در حالى که در شرط اینگونه نیست.[۵۷]
۱ـ۶ـ۴ شرایط عقد ازدواج در امامیه
عقد ازدواج شرایطى دارد از جمله:
۱ـ احتیاط آن است که صیغه به زبان عربى صحیح خوانده شود، ولى در صورتى که مرد و زن نتوانند صیغه را به عربى بخوانند، مىتوانند به زبان خود بخوانند و گرفتن وکیل براى خواندن صیغه به زبان عربى واجب نیست، ولى باید لفظى بگویند که معنى همان صیغه عربى از آن فهمیده شود.
۲ـ کسى که صیغه را مىخواند باید قصد انشا داشته باشد؛ یعنى، قصدشان این باشد که با گفتن این الفاظ، همسرى در میان آن دو برقرار گردد.
۳ـ کسى که صیغۀ عقد را مىخواند باید عاقل و احتیاطاً بالغ باشد؛ هر چند از طرف دیگرى وکیل باشد.