۱- نظریه کارن هورنای : مفهوم اصلی هورنای، اضطراب اساسی است، به این معنی که فرد در نتیجه ی این اضطراب اساسی، شیوه های مختلفی را برای کنار آمدن با احساسهای اضطرابی خود ایجاد می کند، هر چیزی که سبب از هم گسیختن و آشفتگی امنیت کودک شود موجب پیدایش اضطراب اساسی در او       می گردد، هورنای در این باره چنین می گوید «اضطراب اساسی، احساسی است که کودک از جدا ماندن و بی پناه شدن در دنیای خصومت آمیز دارد. این احساس نا امنی در کودک ممکن است حاصل دامنه ی وسیعی از عوامل مخالف موجود در محیط باشد از قبیل: سلطه ی مستقیم و غیر مستقیم، بی اعتنایی، عدم ثبات در رفتار، عدم توجه به نیازهای فردی کودک و … (به پُرده ۱۳۶۹ ص ۱۱۷)
۲- نظریه آیزنک : آیزنک اظهار داشته است که تفاوت های فردی در تجربه اضطراب در نتیجه به ارث رسیدن یک ساختمان ژنتیکی خاص رخ می دهد. طوری که هر فرد آمادگی برای، نااستواری هیجانی اندک یا زیادی را پیدا می کند از این بیش زمینه ارثی به عنوان گرایش در هر فرد برای واکنش شدید یا ضعیف در برابر محرکی خاص که ممکن است موجب آشفتگی شود یاد می شود، آیزنک همچنین خاطر نشان          می سازد که در افراد معینی زمینه ارثی برای پاسخ کاملاً شرطی شده وجود دارد. بدین طریق نظریه های زیستی- پزشکی به نظریه های رفتاری ترکیب می شوند. (بخشی پور و رودسری۱۳۸۰، ص ۶۴)

۳- نظریه هری استاک سالیوان: به نظر سالیوان اضطراب تجربه ی تنش است که از تهدیدات واقعی یا غیر واقعی نسبت به امنیت فرد حاصل می شود. اضطراب زیاد کارایی شخص را کاهش می دهد سالیوان یکی از وظایف اصلی روان شناساسی را مطالعه ی آسیب پذیریهای اساسی نسبت به اضطراب در روابط بین فردی قلمداد می کند. (به پژده ۱۳۶۹، ص ۱۷۲)

۴- نظریه زیگموند فروید : فروید در دو نوبت به تدوین اضطراب پرداخته است. بار اول در نخستین آثارش اضطراب را نتیجه ی مستقیم سرکوب گری دانسته است. این مکانیزم بر اساس بیرون راندن تجسم      کشاننده ای به خارج از میدان هشیاری موجب می شود که بخشی از لیپیدو بکار گرفته نشود و همین  بخش است که بلافاصله تبدیل به اضطراب می گردد «اضطراب نوروزی محصول لیپیدو است هم چنانکه سرکه محصول شراب است» . (دادستان ۱۳۷۰ ص ۷۸)

در سال ۱۹۲۶ فروید نظریه اضطراب خود را بازنگری می کند و این بار«سرکوب گری» را مبنای اضطراب نمی داند بلکه آنرا به منزله نتیجه ی اضطراب تلقی می کند؛ در واقع هنگامی که یک تجسم کشاننده ای خطرناک، تهدید کننده یا گناهکارانه تلقی شود به ایجاد اضطراب در سطح «من» منتهی می گردد و آن وقت است که سرکوب گری دارد میدان می شود. چنین اضطرابی یک اضطراب خودمختار نیست بلکه اضطراب به منزله «علامت محرک» است (همان منبع، ص ۷۸)

جزییات بیشتر درباره این پایان نامه :

 

پایان نامه درباره میزان اضطراب و اعتماد به نفس دانش آموزان دختر

 

 

۵- نظریه ملانی کلاین : کلاین معتقد است که تعارض بین کشاننده زندگی و کشاننده مرگ انسان را از

 

بدو تولد در معرض اضطراب قرار می دهد. بنابراین از دیدگاه کلاین، برای درک اضطراب بایدبه غریزه ی مرگ متوسل شد، به طور کلی در نظریه کلاین، نیروهای درونی مبتنی بر غریزه ی مرگ و پرخاشگری بزرگترین خطراتی هستند که ارگانیزم را در آغاز تولد تهدید می کنند و چون به هنگام جدایی از مادر این نیروها آزاد می گردند بنابراین می توان اضطراب جدایی را به منزله واکنش در مقابل ویرانگری درون تلقی کرد با در نظر گرفتن تمایزی که فروید بین اضطراب ناشی از خطر شناخته شده برونی» و اضطراب نوروزی «اضطرابی که از یک خطر ناشناخته درونی بر می خیزد» ایجاد می کند،کلاین می گوید که این دو نوع اضطراب در ترسی که کودک به مناسبت از دست دادن  مادر احساس می کند مشارکت دارند و بدین ترتیب اضطراب عینی را مولود در وابستگی کامل کودک به مادر به منظور ارضای نیازها و تقلیل تنش هایش می داند و اضطراب نوروزی را منبعث از تصورات کودک در مورد ویران ساختن مادر به وسیله برانگیختگی های آزادگرانه یا خطر چنین تخریبی تلقی می کند. (دادستان ۱۳۷۰، ص ۷۹)

اندازه گیری اضطراب :

برای اندازه گیری گرایش دانش آموزان برای تجربه اضطراب در موقعیت های ارزشیابی کننده، چند وسیله خود سنجی توسعه یافته این وسیله ای که در مورد کودکان بکارگرفته شد مقیاس اضطراب امتحان برای کودکان (TASC ) بود که توسط ساراسون و همکارانش (۱۹۶۰) توسعه یافت، دانش آموزان به سؤالاتی مانند آیا موقع امتحان احساس ناآرامی می کنید؟ یا آیا فکر می کنیدکه در مقایسه با کودکان دیگر نگرانی بیشتری دارید؟ » پاسخ می دهند، چون تعدادی از کودکان (خصوصاً پسرها) به نظر می رسد که به گزارش کردن اضطراب تمایل ندارند، ساراسون و همکاران یک وسیله اندازه گیری دفاعی یعنی مقیاس دروغ سنجی برای کودکان (LDC ) با سؤالاتی مانند «تا به حال نگران شده اید» توسعه دادند ان مقیاس تکمیلی مقامت کودکان را در  پذیرش احساس اضطراب می سنجد. (حسن زاده، عموئی ۱۳۸۱، ص ۱۲۱)

تجدید نظر نسبتاَ خوبی از TASC که TASC- Rx  خوانده می شود توسط فلودلوئیس (۱۹۶۹) توسعه یافته است، این سؤال «آیا موقع امتحان دادن احساس آرامش می کنید» نمونه ای از سؤالهای مقیاس است. فلودلوئیس دریافت که با بهره گرفتن از تحلیل عامل، پاسخهای دانش آموزان به پرسشنامه به چهار طبقه کاهش می یابد :

۱- نگرانی خاصی در مورد امتحانات

۲- واکنش های فیزیولوژیکی به فشار و ارزشیابی

۳- خود ارزشیابی منفی

۴- در خانه نگران مدرسه بودن (همان منبع، ص ۱۲۱)

فردی که در عامل چهارم نمره ی بالا می گیرد درباره ی امتحان شکست درمدرسه، حتی وقتی که در خانه است به خیال پردازی می پردازد.کودکانی که در یک عامل یا طبقه نمره بالا کسب می کنند ضرورتاً درطبقات دیگر نمره بالا کسب نمی کنند بنابراین به نظر می رسد که کودکان در موقعیت های مختلف به شیوه های متفاوت، اضطراب را تجره می کند.

نتایج این مطالعات تحلیل عامل برای کلاس درس تلویحات بالقوه دارد، با توجه به نوع اضطرابی که شخص تجربه می کند، روش های درمانی برای اضطراب بالا ممکن است متفاوت باشد، برای مثال فردی که در موقعیت های امتحان واکنش های فیزیولوژیکی ناخوشایند دارد در مقایسه با شخصی که در مورد توانائیش برای موفق شدن دیدگاه منفی دارد، ممکن است به نوع متفاوتی از مداخله نیاز داشته باشد، ممکن است به تجربه موفق شدن و اقدامات دیگری که برای ایجاد اعتماد به نفس طرح می شود نیاز داشته باشد. (حسن زاده ۱۳۸۱،ص۱۲۲)هارنیش،هیلوفیاس(۱۹۸۰)برای ساختن شاخص آرامش امتحان هفت سؤال از(TASC- Rx ) عمدتاً از طبقات نگرانی امتحان را انتخاب کرده اند، این مقیاس همانند مقیاس های دیگر در کلاسهای درس برای مقاصد تشخیصی و پژوهشی به طور گسترده قرار می گیرد، هیل (۱۹۸۴) گزارش می دهد کارکنان مدرسه TCI را به دلیل اجرای ساده ی آن بسیار رضایتبخش می داند. (همان منبع ۱۳۸۱، ص ۱۲۴)

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...