زیگموند فروید­(1856-­1938­)­­­معتقد است عشق چیزی فراتر از غریزه­ی جنسی نیست. او «لیبدو» یا همان «شهوت» را کانون انگیزه­های جنسی جهت به حرکت درآوردن انسان به سوی عشق­ورزی می­داند. در نظر فروید عشـق اساساً پدیده­ای جنسی بود. هنگامی که انسـان به تجـربه دریافت که عشـق جنسی بالاترین خرسندی­ها را ایجاد می­کند و در نتیجه خرسندی جنسی مظهر همه­ی کامرانی­ها شد، به ناچار به دنبال این رفت که در مدار جنسی خوشی­های بیشتری دست و پا کند و شهوت­های جنسی را هسته­ی مرکزی زندگیش قرار دهد… در نظر او تجربه عشق برادرانه حاصل میل جنسی است، منتها در آن غریزه جنسی به جوششی impulse که با «هدف­های منع شده» همراهند، تبدیل شده است. عشق با هدف منع شده در اصل عشق شهوانی بوده است و هنوز هم در نفس نابهشیار انسان همین طور است. فروید مسئله­ آمیختگی و یگانگی (احساس وحدت) را که جوهر تجربه­ی عرفانی و ریشه­ی عمیق­ترین احساس وصل با شخص دیگر یا با هم­نوعان است، عارضه­ای روانـی می­داند که شخص را به سیـر قهقرایی به سوی حالت «خود فـریفتگی بی­پایان» سوق می­دهد … گرفتار عشق شدن همواره با کوری در برابر واقعیت همراه است؛ وسواس است، در زمره­ی عشق­های کودکی است که به جوانی یا بزرگسالی انتقال یافته است … (فروم، 1389: 115ـ114).
2-6-3 عشق از دیدگاه ویکتور فرانکل[2]

ویکتور فرانکل­(1905_1997­)­ روانپزشک اتریشی و بنیانگذار روش درمانی «لوگوتراپی[3]» عشـق را عالی­ترین و نهایی­ترین هدف می­داند که بشر در آرزوی آن است. او بر این عقیده است که رهایی بشر از راه عشق و در عشق­ورزی است. «عشق تنها وسیله­ای است که با آن می­توان به اعماق وجود انسانی دیگر، دست یافت؛ هیچ کس توان آن را ندارد، جز از راه عشق به جوهر وجود انسانی دیگر آگاهی یابد» (فرانکل، 1390: 168).

او ، عشق را تنها شیوه‌ای می­داند که به کمک آن می‌توان به اعماق وجود انسانی دیگر دست یافت. به عقیده او جنبه روحانی عشق است که افراد را یاری می‌کند تا صفات اصلی و ویژگی‌های واقعی محبوب را ببیند و حتی چیزی را که بالقوه در معشوق است و باید شکوفا گردد درک کنند. فرانکل معتقد است عاشق به قدرت عشق توان می‌یابد که معشوق را در آگاه شدن از استعداد‌های خود و تحقق بخشیدن به آن‌ها یاری کند.

او در کتاب «انسان در جستجوی معنا» رابطه­ی عشق و میل جنسی را بدین صورت تعریف می­کند: «عشـق عاملی پدیده­زا نیست که از سائق یا غریزه­ی جنسی مشتق شده باشد همچنین عشق شکل اعتلا یافته­ی میل جنسی نیست؛ بلکه عشق، خود مانند میل جنسی، پدیده­ای اصلی و بنیادی است. میل جنسی، آنجایی جایز و حتّی مقدّس است که حامل و ناقل عشق باشد؛ بنابراین عشق تنها اثر جنبی چنین میل جنسی نیست. بلکه میل جنسی شیوه­ای است برای ابراز نهایت همدمی و تعارضی که عشق، طالب آن است» (همان: 170).

2-6-4 عشق مثلثی اشترنبرگ[4]

اشترنبرگ­(1949­- 1988)­در میان روان­شناسان بیشترین توجه را به مفهوم عشق داشته است. وی نظریه­های مربوط به عشق را بررسی و سپس نظریه خویش را در مورد این موضوع مطرح کند. «وی یک الگوی سه وجهی ـ صمیمیّت، شهوت و تعهّد ـ را برای دوست داشتن و عشق ورزیدن پیشنهاد می­کند. بر مبنای این سه جزء، اشترنبرگ عشق را به انواع مختلفی تقسیم می­کند که در آن­ها جایگاه و ارتباط این سه جزء با همدیگر اساس نوع عشق است. عشق، زمانی بهترین حالت را خواهد داشت که هر یک از این سه عنصر را تقریباً به طور یکسان، شامل شود»(خداپناهی، 1386: 258).

اشترنبرگ چنین دسته بندی ازانواع عشق ارائه می­دهد:

– فقدان عشق: در این نوع رابطه، هیچ یک از عناصر عشق حضور ندارد. این رابطه را در زندگی روزانه، با مردم عادی می­توان مشاهده کرد.

– همدلی: این احساس زمانی دست می­دهد که هوس و تعهّد به مقدار کم وجود داشته باشند یا احتمالاً حضور نداشته باشند امّا صمیمیّت در حدّ بالایی باشد.

– وسـوسه یا شور و شوق: چیزی که فرد را در جهت برقـراری رابطه برمی­انگیزد، شور و شـوق از ویژگی­های روابطی است که در آن­ها هوس شدید است امّا صمیمیّت و تعهّد در سطح ضعیفی قرار دارد.

– عشق خالی: این عشق زمانی احساس می­شود که تعهّد قوی باشد امّا هوس و صمیمیّت در سطح پایینی قرار گیرند یا اصلاً وجود پیدا نکنند.

– عشق رمانتیک: در این عشق هوس و صمیمیّت شدید است. احساس تعهّد وجود ندارد.

– عشـق عاطفی: در این عشـق، صمیمیّت و تعهّد شدید امّا هوس ضعیف است. ارتباط طولانی در طرف این نوع عشق را به وجود می­آورد. دراین نوع عشق هردو طرف از یکدیگر رضایت دارند.

– عشق ساده­لوحانه: در این عشق، هوس و تعهّد بالا، امّا صمیمیّت ضعیف است.

– عشق آرمانی: این عشـق کامل، سه عنصر را به طور سخـاوتمندانه در خود جای می­دهد؛ عشقی که همه­ی ما آن را در خواب می­بینیم. همان­طور که اشترنبرگ می­گوید، رسیدن به این مرحله خیلی آسان­تر از نگه­داشتن آن است. وی معتقد است که سه جزء عشق باید در ترکیب و هماهنگی با هم باشند تا فرد به

 

عشق نهایی برسد. این عشق، ایده­آل و مطلوب است. (گنجی، 1388: 92ـ89)

2-6-5 عشق از دیدگاه اریک اریکسون[5]

اریکسون­(1902-1944)­­برای تشریح مفهوم عشق به مراحل رشد روانی ـ اجتماعی اشاره دارد. او «صمیمیّت» را به عنوان یکی از این مراحل، نقطه آغاز عشق ورزی می­داند. به عقیده­ی اریکسون افراد نیازمند برقراری ارتباط عاطفی با دیگرانند. او آغاز این حس نسبت به جنس مخالف را دوران نوجوانی می­داند، بنا بر نظریه اریکسون فرد در این دوره نسبت به دیگران نوعی احساس تعهّد پیدا می­کند.

توانایی در ایجاد یک رابطه­ی صمیمی به همراه تعهّد، که مستلزم مصالحه و گذشت است، به احساس هویّت شخصی فرد بستگی دارد؛ هویّتی که پایه­های آن در نوجوانی شکل گرفته است. جوانانی که از هویّت برخوردارند؛ آماده­اند که هویّت خود را با فرد دیگری سهیم شوند. به گفته اریکسون آن دسته از جوانانی که قابلیّت ایجـاد پیـوندهای سالم دارند؛ در حـل و فصـل بحـران­های گذشته خود موفّقیّت بیشتری داشته­اند. حتّی رابطه­ی جنسی سالم در زناشویی زمانی امکان­پذیر است که فرد به هویّتی مطلوب دست یافته باشد. به نظر اریکسون: «حـل بحـران صمیمیّت در برابر کنـاره­گیـری به توانایی عشـق ورزیدن می­انجامد که از نظر او، نوعی ازخودگذشتگی متقابل بین کسانی است که شریک زندگی یکدیگرند. به اعتقاد او فقدان چنین رابطه و خلأ ناشی از آن ممکن است آسیب­های روانی به دنبال داشته باشد» (احدی، جمهری، 1385: 221).

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

2-6-6 عشق از دیدگاه آبراهام مزلو[6]

مـزلو(1908-1970)­­عشـق را یکی از ارکان نیـازهای بشـری دانسته؛ وجود آن را از ضروریّات ساخت شخصّیت   می­داند. وی علاوه بر استناد به وجود ژن و محیط در رشد و پرداخت شخصیت به طور عمومی، با نگرشی دقیق­تر و ظریف­تر، انگیزش شخصیّت را در پرداخت­های به موقع به نیازهای متعادل و به جای افراد، از مهمترین عوامل به شمار می­آورد. او برای بیان ساده­تر این نیازها آن­ها را به پنج گونه تقسیم کرده و «عشق» را یکی از ارکان نیازهای اصلی انسان در ساخت شخصیت سالم معرّفی می­کند. «نیازهای پنج­گانه مورد نظر «مزلو» در خصوص ساخت و رشد یک شخصیت سازنده، موفّق، بارور و زایا که لقب «شخصیت خودشکوفا» را به دوش می­کشد؛ عبارتند از:

– نیاز فیزیولوژیک (گرسنگی، تشنگی، جنسی)

– نیاز ایمنی (داشتن امنیت)

– نیاز به عشق (نیاز به محبّت و احساس تعلّق)

– نیاز به احترام (نیاز به مورد توجه قرار گرفتن)

– نیاز به خودبهسازی (نیاز به خودشکوفایی)» (فکری ازگمی، 1380: 16ـ15).

مزلو معتقد است محرومیّت فرد از هر یک از موارد فوق، سبب وارد آمدن آسیب­های روانی و درنهایت منجر به ساخت شخصیّت «روانژند[7]» می­شود. توجه به این نکته که «نیاز به عشق»، سوّمین نیاز واقعی و حیاتی انسان برای جذب شخصیت شکوفا مورد نظر قرار گرفته، به خوبی اهمیّت این امر را نمایان می­سازد. مزلو معتقد است که نیازهای مذکور برای بقای بشر ضرورت دارند و از اصل تعادل حیاتی پیروی می­کنند. حتّی عشق و اعتبارخواهی احتیاجاتی­اند که برای حفظ سلامت روانی فرد مورد نیازند: «به عقیده او این نیازهـا همـانند کشـاننده­های نخـستین در ساختار ژنتیـک فرد موجودند و به همین دلیل این نیـازها را شبه­غریزی[8] می­نامند. در فرآیند تحوّل، فرد از این سطوح عبور می­کند و چنانچه در مسیر تحوّل با موانعی روبه­رو باشد، شاید در آن مرحله از نیازها برای آسایش و آرامش زندگی تثبیت شود» (خداپناهی، 1386: 198).

مازلو در تقسیم بندی عشق به دو نوع عشق اشاره می‌کند. یک نوع عشق که آن­را عشق خودخواهانه، تسخیری و حریص می­نامد و نیازهای برآورده نشده فرد را در آن دخیل می­داند. یعنی فرد دیگران را به این دلیل دوست دارد که نیازهایش را ارضا کند. مازلو این عشق را، عشق کمبود می‌نامد. فرد خود را به دیگری می‌آویزد و نمی‌تواند بدون دیگری هیچ کاری انجام دهد. می­توان گفت که عشق رمانتیک اشترنبرگ در حقیقت همان عشق کمبودساز مازلو است.

نوع دیگر عشق، عشق وجودی است. عشقی بالغ که براساس عشق به‌وجود دیگری بنا می‌شود. این نوع عشق متّکی به خویش است. عشق وجودی به مراتب ارزشمندتر، بالاتر و باشکوه‌تر از عشق کمبود است. میل به سخاوت و تمایل به بخشش و خشنود کردن دیگری در این عشق دیده می‌شود.

2-6-7 عشق از دیدگاه رنه آلندی[9]

رنه آلندی (1889-1942)­روانپزشک و روانکاو بلند آوازه­ی فرانسوی عشق را یک کنش روانی می­نامد که موجب تکامل فرد می­شود و در خودآگاه و ناخودآگاه او مؤثراست. آلندی عقیده دارد: عشق موجب انسجام درونی فرد است. جسم و روان و خودآگاهی و ناخودآگاهی را هماهنگ می­سازد، راهبر و رهنمون احساسات است، مؤیّد خصائل جنسی و جسمانی و اخلاقی است، و سپس آدمی را با جهان پیرامون سازش می­دهد. تضادهای اجتماعی را از میان برمی­دارد، فرد را با خواست­های نوع و با هر چه از او برتر است، با «الوهیتی» که در وی ساکن است، یگانه می­سازد و این چنین به مرگ معنا می­بخشد» (آلندی، 1378: 9).

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
نظر از: کلثوم ادهمی [بازدید کننده]
کلثوم ادهمی

بسیار عالی و شفاف ممنونم از تلاش ارزنده شما بزرگواران در ارتقای سطح دانش جامعه
لطف ایزد منان بدرقه راه انشاالله!

1401/04/20 @ 19:20


فرم در حال بارگذاری ...