جایگاه زن در شاهنامه فردوسی |
بسیاری از قهرمانان و شخصیت های برجسته ی شاهنامه، زنان هستند که در داستان های عشقی شاهنامه نیز نقش های اساسی را ایفا می کنند. بررسی جایگاه و سیمای زن در شاهنامه، تنها با توجّه به جایگاه و وضعیت زن در فرهنگ و ادبیات این سرزمین قابل بررسی است.
در عصر سرودن شاهنامه، زن جایگاه ممتازی در جامعه نداشته است و همواره به عنوان جنس دوّم در مقامی پایین تر از مرد قرار گرفته است. فردوسی نیز مانند همه ی اندیشمندان کهن از تأثیر شرایط اقتصادی سیاسی، اجتماعی و به طور کلّی شرایط فرهنگی روزگار خویش در امان نبوده و این مسأله در شاهنامه نیز انعکاس یافته است.
به زنان در شاهنامه به دو صورت پرداخته شده است؛ گاه با زنانی وفادار، باهوش و خردمند مواجه ایم و گاه با توجّه به شرایط حاکم بر جامعه شاهد حضور زنانی بی خرد و قبیح هستیم.
امّا در مجموع می توان نگاه فردوسی به زن را نگاهی مثبت تلقّی کرد. در شاهنامه زنان، دارای خرد، آگاهی و بینش هستند و در مواجه با مشکلات با نیروی خرد و با تدبیر بهترین راه را برمی گزیند و برای دست یابی به هدف دلاورانه تلاش می کنند. در این زمینه می توان به چاره اندیشی و خردمندی سیندخت مادر رودابه اشاره کرد که با پختگی و تدبیر، ضمن اینکه دخترش را از خشم پدر نجات داده و شرایط ازدواجش را فراهم می کند، کشورش را نیز از بلایی که در شرف وقوع بود، رهایی می بخشد؛ سیندخت که همسرش، مهراب را نگران و درمانده از نبرد با ایران و ارتش منوچهر می بیند، خود پیشگام می شود و به نوعی با دیپلماسی مشکل را برطرف می کند.
قدمعلی سرّامی درباره ی نوع نگاه به زن در شاهنامه می نویسد: «در شاهنامه از مهربانی فرانک، کاردانی سیندخت، دلیری گردآفرید، وفاداری فرنگیس، منیژه، شیرین و سپینود، و دانایی گردیه سخن رفته است. همه ی زنانی که در داستان های بهرام گور اجرای نقشی را عهده دارند، از دست زنان نیک و در خور ستایش هستند، امّا در جمع بندی کلّی زن در شاهنامه دارای قدر و منزلتی برابر با مردان نیست. و بارها و بارها از زبان قهرمانان مرد این حماسه مورد سرزنش قرار گرفته است. مهراب، رستم، افراسیاب و پاره ای دیگر از قهرمانان شاهنامه نکوهنده ی زنان هستند و فردوسی به پیروی از قهرمانان حماسه ی خویش، گاه از زنان به نیکی و گاه از آنان به بدی یاد می کند. امّا آنچه انکار ناپذیر است، این است که حماسه در زنان به چشم انسان های ناتمام می نگرد[…]با این همه فردوسی علی رغم نامهربانی های زمانه نسبت به جنس لطیف، دوستدار و پشتیبان زنان است و بیش از دیگر روشنفکران دوران زمینداری به زنان بها داده است. تصویری که این حماسه پرداز از زن خویش در سرآغاز داستان بیژن و منیژه به دست می دهد گویای ارجمندی مقام زن در چشم اوست […] در چشم او زن دلخواه آمیزه ای از زیبایی و مهربانی است. زیبایی ظاهر و مهربانی باطن زن است که مرد را شیفته می کند» (سرّامی، 1388: 700ـ693).
همان گونه که گفته شد نگاه منفی به زن مختص شاهنامه نیست، بلکه تحت تأثیر جوّ حاکم بر روزگار سرودن شاهنامه بوده و در آثار سایر شعرای هم عصر فردوسی و دوره های بعد نیز نمونه های بسیاری از آن یافت می شود. به نمونه هایی از این نوع تفکّر در باب زنان در شاهنامه اشاره می کنیم:
در داستان های زال و رودابه، پس از آنکه مهراب از رابطه ی عاشقانه ی پهلوان ایرانی و دخترش آگاه می شود، به قدری خشمگین می شود که از اینکه چون گذشتگان در بدو تولّد دخترش را نکشته است، اظهار پشیمانی می کند و او را شایسته ی مرگ می داند:
مرا گفت چون دختر آید پدید ببایستش اندر زمـان سـر برید
نکشتــم، بگشتــم ز راه نیــا کنون ساخت بر من چنین کیمیا
(فردوسی، 1379: 824ـ823)
در داستان بیژن و منیژه، نیز با تصویری مشابه
مواجه ایم؛ زمانی که افراسیاب از ورود یک پهلوان ایرانی در کاخ دخترش و به خواست دخترش آگاهی می یابد:
کرا از پس پرده دختر بود اگر تاج دارد بد اختر بود
کرا دختر آید به جای پسر به از گـور داماد ناید بدر
(همان: 263ـ262)
و یا پس از کشته شدن سیاوش با حیله ی سودابه از زبان رستم خطاب به کاووس می خوانیم:
کسـی کاو بود مهتـر انجمــن کفـن بهتر او را ز فــرمان زن
سیاوش به گفتار زن شد به باد خجسته زنی کاو ز مـادر نزاد
(همان: 2618ـ2617)
نکته ی دیگری که درباره ی حضور زنان در شاهنامه قابل توجه است؛ ویژگی های ظاهری و جسمانی این زنان می باشد. تمامی زنانی که نقش معشوق را در ماجراهای عشقی بازی می کنند، خوش چهره و زیبا، با اندامی متناسب و جذّاب هستند به گونه ای که قهرمان داستان در یک نگاه به آنان دل می سپارد. می توان گفت فردوسی به نوعی در ایجاد تناسب بین پهلوانان و شاهزادگان مرد با زنانی که در مقابل این افراد قرار می گیرد، دقّت فراوانی به خرج داده است. زنی را در مقابل مرد برجسته ی داستان قرار می دهد که به لحاظ ویژگی های فردی و اجتماعی برجسته و متناسب با او باشد. نکته ی قابل ذکر دیگر اینکه؛ در توصیف چهره¬ این بانوان استفاده از عناصر حماسی برجسته می باشد.
¬ از عناصر ویژه زبان حماسی چون کمند، کمان، حلقه در توصیف چهره ی معشوق استفاده شده است. در توصیف چهره ی رودابه می خوانیم:
پس پـرده او یکـی دختــر است که رویش زخورشید روشن تر است
ز سـر تا به پایش به کـردار عـاج به رخ چون بهشت و به بالای ساج
برآن سفت سیمینش مشکین کمند سـرش گشته چـون حلقـه ی پایبند…
دو ابــرو بسـان کمـــان طـــراز برو تــوز پوشیـــده از مشــک ناز
(همان: 318ـ313)
سرّامی درباره ی خصلت های ظاهری و باطنی زنان شاهنامه می نویسد: «ویژگی مهـم داستان های عشقی شاهنامه، حالت مینیاتوری کاراکتر بیرونی و درونی قهرمانان زن آن هاست. ظاهر همه زیباست و اوصاف زیبایی هایشان در محتوا یکسان است. کاراکتر درونی آنها نیز درست موافق تصوّرات مردان باستان از زن است. کم و بیش همه در جستجوی کام از نام می گذرند. همه حیله گر و عیّارند و کارهایشان با خردمندی مردانه سازگار نیست» (سرّامی، 1388: 81).
3ـ 1ـ 2 عشق در سایر آثار حماسی
در کنار شاهنامه ی فردوسی می توان از آثار حماسی دیگری نام برد که با چاشنی عشق آمیخته شده اند. در منظومه ی حماسی «گرشاسب نامه»¬ی اسدی طوسی، ماجرای عشقی جمشید و دختر کورنگ، پادشاه کابل آمده است. این داستان نیز از جمله داستان های عاشقانه ای است که با حماسه تلفیق شده و به آن رنگ و بویی خاص بخشیده، به ویژه این که، اسدی طوسی، گرشاسب نامه را با این داستان آغاز کرده است.
همچنین داستان «ورقه و گلشاه» که توسط «عیّوقی» شاعر قرن پنجم به نظم درآمده، منظومه ای است عاشقانه که محتوای حماسی بسیار بالایی را داراست.
به طور کلّی در آثار حماسی، اختلاط عشق و حماسه، زمینه ی عدم یکنواختی اثر را فراهم آورده و بر جذّابیّت و تلطیف فضای منظومه ها افزوده است.
دیگر از منظومه ی «ازهر و مزهر» اثرسعدالدین نزاری قهستانی شاعر قرن هفتم را می توان نام برد که بر وزن و به تقلید از خسرو و شیرین سروده شده است. هر چند این اثر شرح ماجرایی عشقی بین ازهر (معشوق) و مزهر (عاشق) است امّا در خلال داستان باز با ترکیب عشق و حماسه مواجه ایم، که ناشی از شرایط بد محیط پس از حمله ی مغول بوده است و قهرمانان، جنگ ها و حوادث داستان تحت تأثیر شرایط محیط زندگی شاعر به وجود آمده اند. «این منظومه فقط یک داستان عاشقانه و به تعبیر دیگر یک هوس نامه نیست، بلکه منظومه ای است که محتوای سیاسی و اجتماعی قوی در آن نهفته و شاعر اسماعیلی مذهب برای بیان مقاصد خود آن را به نظم درآورده است» (بابا صفری، 1388: 117).
3-2 عشق در ادبیات غنایی
ادبیات غنایی به اشعاری اطلاق می شود که احساسات و عواطف شخصی و درونی شاعر را مطرح کنند. «ادب غنایی نوعاً درونی است و اگر از یک واقعیت بیرونی بحث کند، برای بیان عاطفه ی خود نسبت به آن واقعیت است. بدون تردید شعر غنایی اولین راز گویی های انسان با پدیده های زمینی و زمانی و انسانی است. توصیف محسوسات را می توان همان رازگویی های اولیه ادب غنایی دانست. ادبیات غنایی بیشترین بخش¬ معنایی را داراست، زیرا به هر نسبت که عواطف بیشتر باشد، به معنی هم بیشتر توجه می شود. ادبیات غنایی زاییده ی آرامش و آسایش است و به تعبیر دیگر، حاصل دوران لذّت جویی است و در اضطراب شکل نمی گیرد»(باباصفری،115:1388).
ادب غنایی از نظر فکری«شعری درونگرا و به اصطلاح سوبژکتیو است. زیرا مسائل درونی مطرح می شود، معمولا غم گراست نه شادی گرا، همان طور که عشق گراست، نه عقل گرا»(شمیسا،136:1386).
جزییات بیشتر
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1399-01-31] [ 09:31:00 ق.ظ ]
|