3-3 عشق در ادبیات عرفانی
دکتر صفا می نویسد: «دوره ی کمال اشعار غنایی در زبان پارسی از قرن چهارم، آغاز شد. در این عهداست که شاعران سرودن نوع خاصی از شعر را که غزل می نامند و جای دادن تعزّلات دل پسند و نشیب قصائد را آغاز کردند» (صفا،51:1374)
بدین ترتیب در عصر سامانیان و غزنویان مضامین عاشقانه در نظم و نثر فارسی، به دور از هرگونه عرفان است و عشق، پیرامون زیبایی های جسمانی معشوق و شوق وصال و تلخی هجران است و بیشتر از عشق مادی و زمینی سخن به میان آمده است. معشوق در چشم شاعران این دوره، مظهر حسن و جمال ظاهر است و غالباً کنیز و غلامی است که دارای مقام و منزلتی نیست.
در دوره غزنویان، اگرچه غزل و تغزل راه تکامل پیمود، امّا در مفهوم عشق و رابطه ی عاشق و معشوق تحول چندانی روی نداد.
در این دوره «معشوق بیش و کم همان معشوق دوره ی سامانی است و عاطفه ی عشق به معنی حقیقی کلمه، همان عاطفه ی شدید انسانی است. معشوق باز هم در مقام معشوق به چشم شاعر عاشق، مظهر حسن و جمال بی مانند معشوق است» (پورنامداریان،71:1388)
بدین گونه عشق در دو قرن چهارم و پنجم، حول محور زیبایی های صوری بوده که در آثار «فرخی» به کمال خود رسید. در این فاصله منظومه ی عاشقانه ی بسیاری چون: «وامق و عذرا»ی عنصری، «ورقه و گلشاه» عیّوقی، «ویس و رامین» اسعد گرگانی، و نیز منظومه های حکیم نظامی چون: «خسرو و شیرین»، «لیلی و مجنون»، «هفت پیکر»، … پدید آمدند که در تمامی این آثار، عشق، عشقی مجازی و زمینی است و از اندیشه های عرفانی، فاصله ی بسیار دارد و در حقیقت از رودکی تا سنایی نشانی از عرفان در آثار شاعران نیست.
با ورود تصوّف و عرفان در شعر، تحولی عظیم در مفهوم عشق نیز رخ می دهد. قرن ششم را می توان آغاز این تحول دانست؛ چرا که از یک طرف با سر کار آمدن سلجوقیان که علاقه ی چندان به شعر و شاعری نشان نمی-داند. اوضاع شاعران متحّول گردید و از طرف دیگر ورود اصلاحات و اندیشه های صوفیانه، راه را برای ورود عرفان در شعر و ادب هموار کرد. کم کم سخن از معشوق حقیقی به میان آمد و تدریجاً عده ای از صوفیه و شاعران، به سرودن اشعاری بر مشرب خویش که همان غزل عارفانه بود، همت گماشتند.
«به اعتقاد صوفیه¬، تحصیل کمال نفسانی برای بشر، جز از راه تبدیل مزاج روحانی و قلب ماهیّت اخلاقی و ولایت دوم به یارمندی واسطه و میانجی ای که «جان جان¬ شناس » دارد، میسّر نیست و البته اگر قوه ای باشد از عهده این مهم یعنی پیوند دادن جان با جانان برآید، همین عشق است و بس» (ستّاری،217:1389)
در واقع، اندیشه ی رسیدن به حقیقت از پل مجاز و به همراه آن اصطلاحات صوفیانه، در شعر شاعران نمود می یابد. که آغازگر این نوع آثار عرفانی را «سنایی» و به کمال رساننده اش را مولانا دانسته اند.
دکتر صفا می نویسد: «از مهم ترین کسانی که توانست اولین بار در این راه، موفقیّت شایانی کسب کند، سنایی است… بعد از سنایی، پرداختن به غزل های عرفانی بسیار متداول شد و کسی که در اوایل قرن هفتم، غزل های عرفانی را بسیار تکامل بخشید، فریدالدین عطار نیشابوری است و بعد از او جلال الدین محمد مولوی که دیوان غزل های پرشور و عارفانه اش به نام شمس تبریزی مشهور است و فخرالدین عراقی در این راه به غایت قصوی رسیدند» (صفا،53:1374).
دکتر شریفی نیز می نویسد: «تصوف مولوی استمرار عطار است و تصوف عطار، صورت تکاملی تصوف سنایی است که از جوانب زهد آن کاسته شده و بر صبغه ی شیدایی و تغنی و ترنّم آن افزوده است» (عطار،19:1386).
بدین ترتیب در منظومه های عرفانی این شاعران است که عشق استوارترین رشته پیوند میان حق و خلق بهترین و مطمئن ترین راه برای سیر و سلوک به سوی خداوند معرّفی می گردد و سالک به راهبری عشق به وصال حق نایل می گردد و این اعتقاد دریافته می شود که:«عشق که انگیزه و مهیّج آن جمال ات، تنها یک محبوب و معشوق حقیقی دارد و آن خداست؛ زیرا خدا ذات مطلق زیبایی است که دوستدار زیبایی است و برای تجلّی کردن بر خود و مشاهده ی خود، دنیا را آفریده تا در آینه اش خود و زیبایی خویش را نظاره کند و معنای باطنی «یُحبِبکُم الله» (سوره ی آل عمران، آیه ی 31) این است که او خود را در شما دوست دارد» (ستّاری، 1389: 241ـ250).
مولانا می فرماید:
خوب رویان، آینه ی خوبی او عشق ایشان عکس مطلوبی او
(مولوی، 1387.ج6: 146)
نمودن جمال معشوق (خدا)، خویش را در آینه در حکایت زیر از عطّار نمایان است:
پادشاهی بود بس صاحب جمال در جهان حُسن، بی مثل و مثال
فُلکِ عالم مصـحـف اســــرار او در نکــویی آیتـــی دیــدار او
… نه کسی را صبر بودی زو دمـی نه کسی را تاب او بودی همی
…چون نیامد هیچ خلقــی، مرد او جمله می مردند و دل پر درد او
آینــه فرمــــود، حالـــی، پادشاه کانـدر آیینـه توان کـردن نگـاه
شاه را قصـری نکـو بنگاشتنـــــد و آیینه انــــدر برابر داشتنــــد
بر سر آن قصر رفتـــی پادشـــاه وانگهــی در آینـه کردی نگــاه
ســــوی او از آینــه می تافتـــی هر کس از رویش، نشان یافتــی
(عطّار، 1383: 62)
بنابراین عرفان و اعتقاد به عشقی راستین و معشوقی فناناپذیر که سراسر لطف و نیکویی و زیبایی معنوی است، دارویی شد برای همه ی یأس ها و ناامیدی های ناشی از مسائل سیاسی و اجتماعی روزگار، از جمله¬ حمله ی مغول، و این عرفان مبتنی بر تصوّف عاشقانه، نه زاهدانه در قرن هفتم بیشترین نمود را در آثار شاعرانی چون عطّار و مولانا دارد؛ شاعران عارف که جان و دلی سوخته از عشق معشوق حقیقی دارند. عطّار از این عشق جانسوز، این گونه می گوید:

عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت مرغ جان را نیز چون پروانه، بال و پر بسوخت

 

/>عشق آتش بـود، کردم مجمرش از دل چو عود آتش سوزنده، هم بر عود و هم مجمر بسوخت
(عطّار، الف1386: 168)
شیخ عطّار که به حقّ، بزرگ ترین عارف قرن ششم هجری است در منظومه های عرفانی خود از این عشق عرفانی و معشوق حقیقی به زیبایی سخن می گوید. او عشق را ضرورت زندگی می داند و همه ی انسان ها را به پویه در طلب جانان فرا می خواهد و معتقد است که:
جان بی جانان، که را آید به کار گر تو مردی، جان بی جانان مدار
(عطار، 1383: 41)
مناجات های پرسوز و عاشقانه اش با خداوند در این اثر حکایتگر اشتیاقی مقدّس است:
ای جهانی خلق حیران مانده تو به زیر پرده پنهان مانده
پرده برگیر آخر و جانم مسوز بیش ازین در پرده پنهانم مسوز
(همان: 14)
او در منظومه عرفانی «منطق الطیر» به شرح وادی های هفتگانه سلوک (طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فقر و فنا) می پردازد و بسیاری از رموز عرفانی را می کاود.
منظومه «مصیبت نامه» یکی دیگر از مثنوی های عرفانی عطّار است که شرح سفر روحانی سالکی است که برای رسیدن به معرفت حق و معشوق حقیقی، متحیّر و سرگشته، با راهنمایی پیر، سفری روحانی را آغاز می کند. در این منظومه نیز عطّار پیوسته تأکید دارد که عشق و فنای در راه معشوق لازمه ی رسیدن به معشوق است:
گـرم باید مـرد عاشق در هــلاک محو باید گشت در معشوق پاک
در ره معشوق خود، شو بی نشان تـا همه معشوق باشی، جـاودان
(عطار، ب1386: 437)
او دلش آکنده از عشق به حق است و انسان ها را به عشق حقیقی ورای آب و گِل فرا می خواند:
پای در عشق حقیقی نِه تمام نوش کن با اژدها، مردانه جام
(عطار، 1383: 128)
دلا یک دم رها کن آب و گِل را صلای عشق در ده اهل دل را
(عطار، 1388: 46)
بدین ترتیب در تمام منظومه های عرفانی عطّار آهنگ عشق به گوش می رسد. عشقی آبستن درد که عاشق را آماده هر گونه رنج و فداکاری در راه معشوق می گرداند. عشقی که مرگ در راه یا به دست معشوق را نشانه ی محبّت خالصانه می داند.

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

«پس از عطّار، مولانا جلال الدین بلخی، با توسّل به عشقی راستین، به همه ی اندیشه های عرفانی پیش از خود کمال بخشید و چه در مثنوی معنوی اش و چه در غزلیات شورانگیز خود نداگر عشقی حقیقی است. عشق بنیاد اندیشه، جهان بینی و عرفانی اوست و محرّک او در این وادیست؛ عشق مولانا، عشقی الهی و معنوی است. این عشق، در همه عالم هست و همه ی عالم را جاذبه ی عشـق، حفظ و نگهبانی می کند. و اگر آن را از عالم باز گیریم، نظام آفرینش فرو می پاشد.» (محمّدی، 1386: 93).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...