3-2-2 عشق درمنظومه های نظامی
درخمسه نظامی ردپای عشق به وضوح قابل رویت است و همین مقوله بر جذابیت آثار او افزوده است. در مخزن الاسرار، خسرو وشیرین لیلی ومجنون، هفت پیکر و اسکندرنامه از بزرگترین منظومه های غنایی ادبیات فارسی محسوب می شوند، عشق جلوه ای خاص یافته است .
نظامی اساس آفرینش را بر عشق استوار و بی عشقی را مترادف با مرگ دانسته است.
مراکز عشق به ناید شعاری مبادا تا زیم جــز عشــق کــاری
فلک جز عشق محرابی ندارد جهــان بی‌خاک عشــق آبی نـدارد
غلام عشق شو کاندیشه این است همه صاحب دلان را پیشه این است
جهان عشقست و دیگر زرق سازی همــــه بازیســت الا عشقبــــازی
اگر بی‌عشــق بودی جـــان عــالم کــــه بودی زنـــده در دوران عالم
کسی کز عشق خالی شد فسردست کرش صد جان بود بی‌عشق مردست
(نظامی،ب 1382 :33)
3-2-2-1 انواع عشق در خمسه نظامی
در این بخش به بررسی مقوله ی عشق در خمسه ی نظامی پرداخته می شود؛ به طور کلی می توان عشق را درسروده های نظامی به سه دسته ی عشق، عشق جسمانی، عشق عرفانی و عشق عذری تقسیم کرد.
الف-عشق جسمانی
ادبا درتعریف عشق جسمانی می گویند: «عشق جسمانی کیفیتی ست نفسانی، مبتنی بر اشتیاق و میل شدید به تملّک زیبایی. ( مدّی، 1371: 30)باتوجه به تعریف فوق می توان گفت منشاء این نوع از عشق حسن و زیبایی ظاهری معشوق است و دوام این نوع عشق در ادب فارسی و در بسیاری از قصّه ها و روایات به دوام زیبایی وجمال معشوق وابسته است . اگر معشوق زیبایی ظاهری اش را از دست داد، عشق به او هم خواهد مرد. زیرا هدف از این نوع عشق صرفاً بهره از جسم معشوق است. بنابراین با از بین رفتن زیبایی، عشق نیز بیرنگ می-شود.
عشق ارشمیدس به کنیزک چینی در اقبال نامه، مصداق کامل این نوع عشق است. ارشمیدس دل به مهر کنیزی می بندد که به او هدیه شده به گونه ای که از حضور در محضر استاد خود، ارسطو، غافل می شود و در پاسخ به علت غیبتش می گوید :
مرا بیشتر زانـک بنواخت شـاه به من داد چینی کنیزی چو ماه
جوانی و زانسان بتی خوب‌چهر بدان مهر بان چون نباشم به مهر
بــدان صید وامانده‌ام زینش کار که یک دل نباشد دلی دردو کار
(نظامی، 1378 :57)
ارسطو با زیرکی پی می برد که شاگردش فریفته ظاهر کنیزک شده، بنابراین با معجون زشت کننده، کنیزک را به طور موقتی از زیبایی محروم می کند و ارشمیدش را به کلاس درس باز می گرداند. اما چون زیبایی کنیزک ذاتی بوده، دوباره به او برمی گردد. ارشمیدش دوباره کلاس درس را ترک می کند و شب و روز را با کنیزک سپری می کند . تا زمانی که مرگ کنیزک را از ارشمیدش جدا می کند و این عشق پایان می یابد. این نوع عشق، حجم بسیار زیادی از خمسه ی نظامی را به خود اختصاص داده است و بر طبق همین اصل توصیفات جسمانی معشوقکان کمان ابرو و حوریان در جای جای خمسه نمایان است. در داستان عشق بهرام به کنیزکی فتنه نام؛ درمرحله ی اول آنچه بهرام را شیفته ی کنیزک می کند، ویژگی های ظاهری است:
فتنه نامی هــزارفتنــه براو فتنــه شـاه وشـاه فتنـــه دراو
تازه روئی چو نو بهار بهشت کش خرامی چو باد برسرکشت
انگبینـــی به روغن آلـــوده چرب و شیرین چو صحن پالوده
(نظامی، الف 1380: 108)
و زیرکی کنیزک در رتبه ی دوم علت شیفتگی شاه بر او قرار می گیرد. همچنین در وصف شکّر می خوانیم:
به زیر هر لبش صد خنده بیشست لبش را چون شکر صد بنده بیشست
رطب پیش دهانش دانه ریزاست شکر بگذار کو خود خانه خیز است
چو بردارد نقــــاب ازگوشه ماه برآید ناله صد یوسـف از چـــــاه
( نظامی، ب1382: 278)
و در توصیف شیرین:
لب و دندانی از عشق آفریده لبش دندان و دندان لب ندیده
رخ از باغ سبک روحی نسیمی دهـان از نقطه موهـوم میمـی
کشیده گرد مه مشگین کمندی چـراغـی بسته بـر دود سپندی
(همان: 327)
همان گونه که گفته شد در منظومه ی خسرو و شیرین¬، عشقی که بین خسرو و شکّر اصفهانی رد و بدل می-شود؛ عشق صرفاً جسمانی و بر مبنای نیازهای جسمانی است. خسرو با شنیدن وصف شکّر، سودای دیدار او را در سر می پروراند . با فراهم شدن شرایط سفر به اصفهان، خسرو موفق به دیدار شکّر اصفهانی می شود و درنهایت با گذشت زمان و وقوع جریاناتی اورا همسری بر می گزیند.
ارژنگ مدّی بر آن است که عشق خسرو به شیرین نیز در عین برخی تعابیر عرفانی، در دسته ی عشق های جسمانی قرار می گیرد و به نوعی هدف از آن بهره ی جسمانی بوده است. اما این عشق مشکلاتی را نیز با خود به همراه داشت. ازجمله خیانت، فراق و جدایی بین دو دلداده، وجود رقیب و … (مدّی، 1371: 110-111).
در خسرو و شیرین نظامی عشق با تمام شکوهش در نزدیکی بدن ها معنا می شود و نقطه ی اوج و محور اصلی تمام داستان وصال جسمانی با معشوق است «هر دو طرف با آنکه عشق بزرگی در سینه دارند؛ داستانی را می-آفرینند که حاصل خودداری آنها از تسلیم در برابر عشق است. داستانی که باز به شکلی، قصه ی نیاز عاشقانه و ناز معشوقانه را مکرر می کند. پارادوکس عشق که لازمه اش گذر از خود در راه دیگری است و غرور که در آن من نقطه ی محوری در رابطه با اوست، تناقض است که نزدیک شدن به داستان و باور عشق متعالی که آنها در سینه دارند را مشکل می کند. شاید بتوان به تعبیر خود نظامی، این داستان را هوسنامه خواند»(تبریزی، 1386 : 119).
تقریباً در تمامی عشق هایی که در هفت پیکر از آن ها نامبرده شده، رنگ و بوی بعد جسمانی عشق مشهود است. عشق اسکندر به روشنک، عشق او به کنیزک چینی و همچنین عشق او به کید هندو از جمله داستان های ذکر شده درشرفنامه نیز، دراین دسته

 

جای می گیرند.
عشق جسمانی، به دور از افراط و تفریط، به خودی خود، مذموم نیست و در قیاس با عشق عرفانی از ارزش کم تری برخوردار است. ضمن این که این نوع عشق می تواند نردبانی برای عروج به عشق الهی باشد.

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

ب – عشق عرفانی
«عشق عرفانی، عشقی فراتر از مقوله ی دوجسم است. عاشق عارف دیگر نظر بر چشم و خال و ابروی معشوق ندارد . زیرا معشوق او از محسوسات فراتر است و بالاترین نیروی عالم و منبع جمال لایتناهی است وآن نیروی خداست» (مدّی، 1371 : 118). همانگونه که ازتعریف فوق بر می آید این نوع عشق مرتبه ای بالاتر از عشق جسمانی دارد¬. زیرا از نصیب و بهره ی مادی پاک است. اگر در خمسه، مخزن الاسرار را که در زهد و حکمت سروده شده است، کنار بگذاریم، در بیشتر داستان های نظامی حکایت از عشق های طبیعی و مادی است. هر چند از برخی حکایات برداشت های عارفانه ¬ای نیز صورت گرفته است. «پرندآبی که شیرین در هنگام شست و شوی تن، درمسیر تیسفون به کمر بسته، گیسویی که بخشی از چهره اش را پوشانده، وبه نوعی او را درحجاب کرده است، شبدیز؛ نوع نگاه شیرین و خسرو به یکدیگر که به هر دو هم نقش عاشقی بخشیده و هم نقش معشوقی از جمله مواردی است که از آنها تعابیر عرفانی صورت گرفته است»(پورجوادی، 1372: 34).
در تفسیر عرفانی از منظومه ی هفت پیکر می خوانیم:
«هفت گنبد از سیاه تا سفید، همه رنگها و از کیوان تا زهره، همه سیارگان از شنبه تا جمعه، همه زمانها را در بر می گیرد وبه زبان رمز، تمامی قصه ی آفرینش را از سیاه، که رمزی از اسم باطن یا مقام ذات الهی و خلوت ابدی شاهد هستی با خویش است تا سفید که ظهور کمال همه ی رنگها و تجلی اسم ظاهر از اسمای حسنای الهی است، بازمی گوید[…]سیاه همه رنگها را درخود نهفته است و هیچیک را باز نمی تابد. از این روی رمز سکوت مطلق و غیب مطلق و مقام لااسم و لارسم یا عنقای مغرب است و سفید، همه رنگ ها راباز می تابد وچون روز، همه چیز را آشکار می کند و رمز جمال الهی است» (الهی قمشه ای، 1381 : 363).
داستان های هفت گنبد را می توان در حقیقت همان هفت مرحله ی سیر و سلوک دانست که سالکان طریق حق وجود دارد : قصه ی روز شنبه و گنبد سیاه رنگ با اولین وادی یعنی توبه، مطابق دارد . قصه ی روز یکشنبه و گنبد زرد رنگ با وادی دوم یعنی «ورع» سازگار است . قصه ی روز دوشنبه و گنبد سبز با وادی سوم یعنی زهد وقصه ی روز سه شنبه و گنبد سرخ با وادی چهارم یعنی« فقر» یکی است.
قصه ی روز چهارشنبه و گنبد پیروزه رنگ با وادی پنجم یعنی صبر سازگار است و قصه ی روز پنجشنبه و گنبد صندلی با وادی ششم یعنی توکل در ارتباط است و قصه ی روز آدینه در گنبد سپید با آخرین وادی سیر و سلوک یعنی رضا مطابقت دارد.(همان : 382-333)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...