عشق و تنهایی و اندوه در شعر کلاسیک و معاصر |
یکی از ثمرات عشق، غم و اندوهی است که عموماً به واسطه ی دوری از معشوق گریبان عاشق را می گیرد. سعدی در این باره می گوید:
همای شخص من از آشیان شادی دور چو مرغ حلق بریده به خاک بر میگشت
(سعدی،437:1382)
این ویژگی از عشق در شعر معاصر اینگونه بروز کرده است:
آنکه می گوید دوستت دارم
خنیاگر غمگینی است
که آوازش را از دست داده است.
…آنکه می گوید دوستت دارم
دل اندوهگین شبی ست
که مهتابش را می جوید
ای کاش عشق رازبان سخن بود
(شاملو: 826)
سهراب نیز عشق را اندوهبار می داند:
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
(سپهری: 306)
شاعر چنان با تنهایی خو کرده استکه از معشوق می خواهد او را رها کند :
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان!
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پر پر کنم.
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم.
(سپهری: 84)
سهراب در همه حال، نگران در هم شکستن حریم تنهایی اش است. تنهایی که شاید بتوان آن را ثمره ی نگاه عارفانه ی او به هستی و مقوله ی عشق دانست:
به سراغ من اگر می آیی
نرم و آهسته بیا
تا مبادا ترکی بردارد چینی نازک تنهایی من
(سپهری:216 )
نرم نرمک خدای تیره غم
می نهد پا به معبد نگهم
می نویسد به روی هر دیوار
آیه هایی همه سیاه،سیاه
(فرخزاد:98 )
لیک ای عشق این همه از کار توست
سوزش من از ره رفتار توست
زندگی با تو سراسر ذلت است
غم، همیشه غم، همیشه محنت است
هرچه هست از غم به هم آمیخته است
وآن سراسر بر سر من ریخته است
(یوشیج: 37)
5-1-8 حضور دغدغه های اجتماعی در شعر امروز
شاعر عاشقانه سرای کلاسیک، گرایش و تمایلی برای سرودن درباره ی مردم و گفتن از دغدغه های اجتماعی دوره ¬ی خود ندارد. زیرا که معشوق همه وجوه زندگی او را به خود اختصاص داده است، اما عاشقانه ترین مجموعه ی شعرهای معاصر نیز ردپای حضور مردم و اجتماع قابل مشاهده است:
من به تن دردم نیست…
دم به دم در تن من
تن من یا تن مردم همه را با تن من ساخته اند.
(یوشیج: 758)
و یا در شعر فروغ چنین می خوانیم که:
من در میان توده ی سازنده ای قدم بر عرصه ی هستی نهاده ام
که گرچه نان ندارد، اما جای آن
میدان دید باز و وسیعی دارد
که مرزهای فعلی جغرافیایی اش
از جانب شمال به میدان پرطراوت و سبز تیر
و از جنوب به میدان باستانی اعدام
و در مناطق پر از ازدحام به میدان توپخانه رسیده است.
(فرخزاد: 134 )
سه عنصر انسان، اجتماع و سیاست را نمی توان از شعر معاصر جدا کرد. به سبب حضور این سه عنصر شعر از حالت فردیّت شاعر خارج شده و زندگی شاعر خواسته یا نا خواسته با اجتماع و سیاست پیوند یافته و شعر وسیله ای برای به تصویر کشیدن شرایط اجتماعی شده است:
هوا دلگیر
در ها بسته، سر ها در گریبان، دست ها پنهان
نفس ها ابر
دل ها خستهو غمگین
درختان اسکلت های بلورآجین
زمین دلمرده
سقف آسمان کوتاه
غبارآلوده مهر و ماه
زمستان است.
(اخوان، زمستان:97)
5-1-9 نقش پر رنگ تقدیر در شعر کلاسیک
وجود اندیشه تقدیرگرایی در اشعار عاشقانه ی کلاسیک به خوبی مشهود است؛ در شعر کلاسیک فارسی با این تصویر مواجهیم که عاشق نه به
خود بلکه بنا بر تقدیری که برایش رقم خورده، عشق می ورزد:
می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار این موهبـت رسیـد ز میـراث فطــرتــم
(حافظ، 1385: 255)
رضا به داده بده، وزجبین گره بگشـای که بر من و تو در اختیـار نگشـاده ست
( همان:112)
جزییات بیشتر
اعتقاد به این ویژگی در شعر شعرای مورد بررسی معاصر، فقط در سروده های سهراب دیده می شود:
کار ما نیست شناسایی “راز” گل سرخ،
کار ما شاید این است
که در “افسون” گل سرخ شناور باشیم.
(سپهری:298)
5-2 مقایسه ی ویژگی های معشوق در شعر گذشته و امروز
5-2-1 بیان ویژگی های فیزیکی معشوق در شعر کلاسیک و امروز
در همه ادوار شعر فارسی، شعرا، به بیان توصیفاتی از ظاهر معشوق پرداخته اند. البته با توجه به اینکه ملاک های زیبایی شناسی در هر دوره متفاوت است، معشوق سبک ها و دوره های گوناگون در زبان فارسی با خصوصیّتی خاص برجسته می شود. یکی از خصوصیات توصیف معشوق در شعر کلاسیک بهره بردن از عناصر جسمانی برای بیان ویژگی های جسمانی معشوق بهره می بردند:
آنچه سر پنجه سیمین تو با سعدی کرد باکبوترنکند پنجه که با شاهین است
(سعدی، 1382: 122 )
در شعر معاصر، شعرا معشوق را با توصیفات ظاهری مورد ستایش قرار می دهند:
و آن گاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم
در آستانه پر نیلوفر باران
که پیراهنش دستخوش بادی شوخ بود.
(شاملو: 362)
لبانت
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان درآید
و گونه هایت
با دو شیار مّورب
که غرور ترا هدایت می کنند و
سرنوشت مرا
(شاملو: 495)
فروغ به عنوان نخستین زنی که در این عرصه با صراحت سخن می گوید؛ نه تنها هیچ ابایی از ابراز عشق به معشوق خود ندارد که به توصیف ویژگی ها و خصوصیات ظاهری او نیز می پردازد:
معشوق من
با آن تن برهنه ی بی شرم
بر ساقهای نیرومندش
چون مرگ ایستاد
خط های بیقرار مورّب
اندامهای عاصی او را
در طرح استوارش
دنبال می کند
معشوق من
گوئی ز نسل های فراموش گشته است
گوئی که تاتاری
در انتهای چشمانش
پیوسته در کمین واریست
گوئی که بربری
در برق پر طراوت دندانهایش
مجذوب خون گرم شکاریست
(فرخزاد:330)
و اخوان نیز :
امشب دلم آرزوی تو دارد
دل آرزوی تو وآنگاه
این بستر تهمت
آغشته چشم در راه
بوی تو، بوی تو بوی تو دارد
بوی تو در لحظه های نه پروا، نه آرزویی از هیچ،
تن زنده، دل زنده، جان جمله خواهش
هولی نه، شرمی نه از هیچ
(اخوان، پاییز در زندان: 43)
5-2-2 معشوق پناهگاه آرامش بخش عاشق در شعر معاصر
در شعر سنّتی، عاشق غمگین و رنجور است؛ رنجی که از جفا و بی مهری معشوق به او می رسد. اما در شعر معاصر اگر شاعر دلخسته و رنجیده است، از معشوق نیست بلکه از تحمّل شرایط نابسامان و ناعادلانه ی اجتماعی است و معشوق در حقیقت نه برای برطرف کردن نیازهای جسمی اوست؛ که نقش معشوق امیدآفرینی و تسلّابخشی است. او برخلاف معشوق شعر کلاسیک در مقابل عاشق نمی ایستد بلکه در کنار او و همگام با اوست. در واقع می توان گفت در گیر و دار زندگی معاصر، معشوق پناهگاهی آرامش بخش برای عاشق محسوب می گردد. سروده های شاملو را می توان بهترین نمونه ی این مقوله دانست:
از هجوم پرنده ی بی پناهی
چون به خانه باز آیم
پیش از آنکه در بگشایم
برتخت گاه ایران
جلوه یی کن
با رخساری که باران و زمزمه است
چنان کن که مجالی اندک را در خور است
که تبردار واقعه را
دیگر
دست خسته
به فرمان نیست
(شاملو: 693)
اخوان نیز معشوق خویش را خیمه ی مهربانی می داند که بسیار شیرین و راحت، آسایش رایگان را به او هدیه می کند:
در مرگبوم بیابان
و در هراس شب ِ دم به دم ظلمت افزا
هر گوشه صد هیکل هیبت آور هویدا
آنگه که دیری ست دیگر
از راه و بیراه، چون امن و تشویش
یک رشته گم گشته، صد رشته پیدا
و مرد ِ آشفته ی رفته هر سوی
صد بار گشته ست نومید و غمگین
از عشوه و غمز ِ صد کورسوی دروغین
ای ناگهان در پس ِ تپه ی وحشت و یأس
آن شعله ی راستگوی نشانی!
ای واحه ی زندگی، خیمه ی مهربانی!
بعد از چه بسیار دشواری ِ تلخ و جانکاه
شیرین و بی منت آسایش رایگانی!
(اخوان، در حیاط کوچک پاییز در زندان: 18)
5-2-3 نقش فعّال معشوق در شعر امروز
در غالب سروده های شعر سنّتی فارسی، معشوق دارای نقشی منفعل است. قدرت و حق انتخاب کردن، ندارد. اما در برخی از شعرهای کلاسیک، شاعر نقشی فعّال و تأثیرگذار برای معشوق در نظر گرفته است.
«ویس» از جمله زنانی است که به سنّت شکنی در این زمینه می پردازد، او ابایی از بیان عشق خود ندارد و در راه وصال عاشق ایستادگی و پایداری زیادی از خود بروز می دهد:
که رامینم گزین دو جهــان است تنم را جان و جانم را روان است
بگفتــم راز پیشـــت آشکـــارا تو خواهی خشم کن خواهی مدارا
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1399-01-31] [ 09:21:00 ق.ظ ]
|