مقایسه مفهوم عشق در شعر کلاسیک و معاصر |
شعر عاشقانه ی سنتی به دو دسته ی سروده های عاشقانه زمینی و سروده های عاشقانه ی آسمانی یا عرفانی تقسیم می شود. در عاشقانه های زمینی، عشق کاملا ملموس و معشوق زمینی و دارای جسمیت است؛ دارای خط و خال و چشم و ابروست؛ خصوصیات و ویژگی های انسانی دارد؛ رفتار و واکنش های طبیعی از خود بروز می دهد. این نوع عاشقانه ها در اشعار سعدی به اوج خود می رسند. دسته ی دوم عشق های کلاسیک، عشق عرفانی یا آسمانی است که در حقیقت ثمره ی تصوف اسلامی بوده است. در این نوع از عاشقانه ها، معشوق تغییر ماهیت می دهد؛ به موجودی ماورایی و البته دور از دسترس تبدیل می شود. دراین سروده ها عاشق در جایگاهی به مراتبپایین تر از معشوق قرار می گیرد. این نوع شعر با مولانا به کمال خود دست می یابد.
و شاعر بزرگی چون حافظ این دو دسته سروده را با یکدیگر ترکیب کرده و عشقی زمینی _ آسمانی خلق کردهاست. در شعر معاصر نیز مانند همه ی ادوار گذشته ی شعر فارسی عشق از مضامین بسیار پر کاربرد و اساسی است. تغییر این مقوله در دوران معاصر ناشی ازتحول نگاه شعرا به آن است، که مسلماًاز تحولات اجتماعی سیاسی نشأت گرفته است. به طور کلی در تاریخ ادبیات ایران تا قبل از وقوع انقلاب مشروطه، با وجود تغییر حکومت های مختلف، شاهد تحولی بنیادین در نگاه شعرا به مضامین شعری به ویژه عشق نبودیم .
در عاشقانه های معاصر برخلاف دوره های قبل، انسان نقش اساسی را در مناسبات بین عاشق و معشوق بازی می کند. «انسان معاصر در برآیند های گوناگون خود در پی آن است که حضور و توان انسان را در تحقّق عشق، باز یابد و باز گوید. حذف انسان را در رابطه ی عاشقانه، مغایر با اعتلای حیات واقعی آدمی می داند. به همین سبب روحانی ترین رابطه اش نیز به حذف وجه انسانی نمی انجامد» (مختاری،1378:25) بنابراین در اکثر عاشقانه های معاصر معشوق زمینی است. البته ناگفته نماند درپاره ای از موارد به معشوق جنبه ی اسطوره ای نیز بخشیده شده است.
در این بخش به بیان ویژگی های عشق در شعر کلاسیک و معاصر پرداخته و سپس وجوه تشابه و تمایز این دو دسته از یکدیگر بیان خواهد شد.
5- 1 مقایسه ی ویژگی های عشق در شعر کلاسیک معاصر
5-1-1 تعریف عشق در ادبیات کلاسیک و معاصر
بسیاری از شعرای کلاسیک از تعریف عشق سرباز زده اند. مولانا از بزرگان ادب و عرفان ایران، عشق را دریایی می داند که قعرش ناپدید است و در گفت و شنید نمی گنجد:
درنگنجد عشق در گفت و شنید عشق دریایی است قعرش ناپدید
قطره های بحر را نتوان شمرد هفت دریا پیش آن بحر است خرد
(مولوی، 1387. ج5: 128)
و یا عطار می گوید:
حدیث عشق در دفتر نگنجد حساب عشق در محشر نگنجد
(عطار، 1386: 247)
در کنار این اظهار ناتوانی در شرح و توصیف عشق ، هر یک از شعرا برای درک این مفهوم تعریفی ارائه می-دهند:
سعدی عشق را همچون سلطانی می داند که هر جا خیمه زند، آن سرزمین را مسخّر خویش می سازد:
ج
عشق دانی چیست؟ سلطانی که هرجا خیمه زد بی گمان آن مملکت بر وی مقرّر می شود
(سعدی، 1382: 498)
شاملو عشق را چون رازی سر به مهر می داندکه گاه خود شاعر نیز از درک معنای واقعی آن عاجز است:
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
(شاملو:432)
و سهراب در تعریف عشق می گوید:
عشق سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست
و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
(سپهری: 308)
5-1-2 تجلی عشق در هستی در شعر کلاسیک و معاصر
شعرای کلاسیک عشق را اولین مخلوق معرفی می کنند و آتش فروزان عشق را در هستی و همه ی آفرینش متجلی می دانند:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
(حافظ، 1385: 170)
جامی نیز چنین سروده است:
برون زد خیمه ز اقلیـم تقـدّس تجــلّی کرد بر آفــــاق و انفس
ز هر آیینــه ای بنمــود رویـــی به هر جا خاست از وی گفتگویی
(جامی، 1362: 592)
از شعرای معاصر، می توان در در اندیشه سهراب به این مفهوم رسید؛ او نیز عشق را در عالم متجلّی می بیند:
بوی تو می آمد، به صدا نیرو، به روان پر دادم، آواز “در آ” سر دادم.
پژواک تو می پیچید، چکه شدم، از بام صدا لغزیدم، و شنیدم.
یک هیچ ترا دیدم، و دویدم.
آب تجلی تو نوشیدم، و دمیدم.
(سهراب: 252)
ما هسته ی پنهان تماشاییم
ز تجلی ابری کن
بفرست، که ببارد بر سر ما
باشد که به شوری بشکافیم
باشد که ببالیم و به خورشید تو پیوندیم
(سهراب: 131)
5-1-3 آسان نمایی عشق در شعر کلاسیک و معاصر
عشق به عنوان یکی از دلپذیر ترین احساسات انسانی در همه دوره ها مورد توجه بوده است. یکی از ویژگی هایی که در هر دودوره مورد بررسی قابل تأمل می باشد، آسان نمایی عشق است. عاشق با دیدن محبوب لباس عشق بر تن می کند و با شور و اشتیاق در راه عشق گام بر میدارد، غافل از آن که گام برداشتن در این مسیر بس دشوار و پر نشیب و فراز است:
الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
(حافظ، 1385: 89)
نیما نیز به همین ویژگی عشق در اشعارش اشاره کرده است:
چون که در من سوز او تأثیر کرد عالمــی در نـــزد من تغییـــر کرد
عشق کاول صورتـی نیکوی داشـت بس بدی ها عاقبـت در خوی داشت
روز درد و روز ناکامــی رسیــد عشق خوش ظاهـر مرا در غم کشید
(یوشیج: 22)
5-1-4 عشق دوسویه در شعر کلاسیک و معاصر
در اکثر سروده
های شعر کلاسیک عشق یکسویه است؛ اما مولانا، نظری متفاوت دارد. شاعر به عشق دوسویه عقیده دارد عاشق از عشق دم می زند و برای وصال معشوق در تلاش و تکاپوست و بر عکس، معشوق به او بی توجه است و اظهار بی نیازی می کند، به عقیده مولانا معشوق به اعتباری عاشق است و عاشق به اعتباری معشوق محسوب می گردد:
هیچ عاشـق خود نباشد وصل جـو که نه معشــوقش بود جویای او
لیــک عشق عاشقان تن زه کنـد عشق معشوقان، خوش و فربه کند
(مولوی، 1387. ج 3: 201)
جزییات بیشتر
و یا در جایی دیگر می گوید:
دلبــران را دل اسیــر بـــی دلان جملــه معشوقــان، شکـار عاشقان
هر که عاشق دیدیش، معشوق دان کو به نسبت هست هم، این و هم آن
تشنگان گر آب جویند از جهــان آب، جوید هـم به عالــم تشنــگان
(همان. ج1: 174)
این مقوله، حضور خواهنده ی عاشق و معشوق از ویژگی های شعر عاشقانه ی معاصر است. شاملو این حضور را رمز زیستن می داند:
برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوست اش بدارند…
آن سوی ستاره ها من انسانی می خواهم:
انسانی که من او را برگزینم،
انسانی که به دست های من نگاه کند
انسانی که به دست هایش نگاه کنم
انسانی در کنار من
تا به دست های انسان ها نگاه کنیم
انسانی در کنارم، آینه ای در کنارم
تا در او بخندم، تا در او بگریم.
(شاملو:230)
نیما نیز از شعرایی است که به عشق دوسویه تأکید دارد و در سروده های او، عاشق و یا معشوق به تنهایی سخن نمی گویند:
ای قشنگ من! افسرده مباش!
چون تویی کشته ی من، کشته تو ی نیز منم.
(یوشیج: 585)
اخوان نیز حضوری فعّال برای عاشق و معشوق در نظر گرفته است و آنان را در عشق ورزی همچون دو دریچه روبروی هم می داند:
ما چــــون دو دریچـه روبروی هم آگــاه ز هر بگــو مگـــوی هـــم
هـــر روز سلام و پرسش و خنـــده هـــــر روز قـــرار روزه آینـــــده
عمـــر آینــه بهشـــــت امــا … آه بیش از شب و روزه تیره و دی کوتاه
اکنون دل من شکسسته و خستـه است زیرا کـه یکی از دریچه ها بسته است
نه مهـر فســـون نه ماه جادو کـــرد نفریـن به سفر که هر چه کرد او کرد
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1399-01-31] [ 09:22:00 ق.ظ ]
|