به گونه ای که ملاحظه شد، در گذشته اغلب تفاوت جرم و جنایت زنان نسبت به مردان، به اختلافات زیست شناختی یا روا نشناختی یعنی به اختلاف در نیروی بدنی، حالت انفعالی و اشتغال به تولید نسبت داده می شد .کووی و اسالتر سیصد و هجده دختر بزهکار را در مؤسسه ای درانگلستان تحت مطالعه ی روان پزشکی قرار داده و پیشنهاد نمودند که «چنین دخترانی باید از جامعه جدا شوند »؛ این امر نه به خاطر اجتماع، بلکه بیشتر به خاطر خود این دختران بود. آ نها از یک سو به کنکاش در خصوص عوامل محیطی بزهکاری زنان و نقش آناتومی در ایجاد تفاوت در بزهکاری زنان ومردان اصرار دارند و از سوی دیگر عوامل اجتماعی را نیز در رفتار با زنان  مهم انگاشته اند. به عقیده ی این نویسندگان، معمولاً بزهکاری زنان به صورت رفتارهای جنسی منافی عفت و بی بندوباری جنسی ظاهر میشود؛ این امر در مقایسه با مردان که بیشتر جرایم غیرجنسی مرتکب می شوند، نیازمند درجه ی بالایی از پختگی است. این دو محقق در نتیجه گیری از نظراتشان به تفصیل درباره ی ضرورت تأمین سالمت روانی افراد، برای مقابله با فروپاشی زندگی خانوادگی بحث می کنند .[۱]
گیسا کونوپکا بدون انکار اهمیت و نقش بیولوژیکی افراد تلاش می کند از ورای مصاحبه هایش با دختران جوان بزهکار از علل و زمینه های بزهکاریشان آگاهی یابد. وی به این نتیجه می رسد که مداخله ی اجتماعی توسط افراد مطلع و دلسوز می تواند زنان و دختران جوان را در حل مشکلاتشان یاری رسانده و مساعدت و همیاری مددکاران اجتماعی روشی مطلوب در جهت کمک به دختران نوجوان در تعارض با قانون باشد.این محقق در سال های ۱۹۶۶ و ۱۹۸۳ در مطالعاتش بر روی یکصد و هشتاد و یک دختر بزهکار و باردار ازدواج نکرده که به اقلیتهای نژادی و اجتماعی تعلق داشتند، به برخی مفاهیم روانی چون «بحران هویت ،»«تعارض میان مادر و دختر »، کینه نسبت به «کنترل دوگانه ای که نظام های طبقاتی و جنسیتی بر زنان اعمال میکنند » ،« نداشتن بزرگ تر » و غیره دست یافت. دختران مزبور به علت زندگی در محیط خانوادگی خشونت آمیز، دارای تصاویری منفی از پدر و مادر (زن و مرد)، محیط خانواده و اجتماع بودند. [۲]عدم  ارضای نیازهای مربوط به وابستگی دختران به مادرانشان، در دوران کودکی، به واکنش های پرخاشگرانه ای منجر شده بود؛ آنان در عین حال نسبت به مادر، دو احساس متضاد وابستگی و خصومت داشتند. کتک خوردن و احتمالاً گاهی تجاوز و سوء رفتار از جانب پدر، تصویری وحشیانه از مرد در ذهن ایشان ایجاد کرده بود؛ از لحاظ اجتماعی نیز تعلقشان به گروه سیاه پوستان و اسپانیایی تبارها، از ایشان موجوداتی مطرود و منزوی ساخته بود.در مجموع، نظریه های روا نشناختی جرم نیز مانند تبیین های زیس تشناختی، تبهکاری را با انواع خاص شخصیت مربوط دانسته است؛ در حالیکه،باید به این واقعیت توجه داشت که هرچند برخی زنان قانون شکن احتمالاً از اختلال روانی رنج میبرند، اما این امر عمومیت ندارد و در مورد بسیاری از غیرمجرمان نیز صادق است.

 

[۱] گیدنز، آنتونی، جامعه شناسی، مترجم: منوچهر صبوری، جلد چهارم،تهران، نشر نی، ۱۳۷۷  ،ص۲۳

 

[۲] گسن، ریمون؛ روابط میان پیشگیری وضعی و کنترل بزهکاری، ترجمه علی حسین نجفی ابرندآبادی، مجله تحقیقات حقوقی دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی،ص۲۷

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...