ج- معشوق مذکّر
دکتر خانلری مقوله توجه به معشوق مرد را بزرگترین عیب وارد به سبک وقوع می داند: «در مکتب وقوع معشوق مرد است زیرا اصل بر حقیقت گویی است و از این رو سخن گفتن از زن خطرناک است» (خانلری، 1354: 160).
عشق محتشم کاشانی به معشوقش شاطر جلال که عشقی است صادقانه همچون عشق به یک زن و در تمامی غزل هایش در رساله ی جلالیه، واقعه گویی و واسوخت را پرورانده است.
3-5-2 واسوخت
واسوخت در فرهنگ معین به معنای «اعراض و روگردانی از کسی می باشد» (معین. «واسوخت»). دکتر شمیسا درباره شعر واسوخت می نویسد: «واسوخت، نوعی از وقوع گویی و منشعب از آن است و به شعری اطلاق می شود که مفاد آن، اعراض از معشوق باشد و این کلمه، با حذف نون مصدری واسوختن، درست معنی ضد آن را که سوختن باشد، می دهد»(شمیسا،155:1362).
در واقع مکتب واسوخت، تلاشی است برای نجات مکتب وقوع از ادامه ی ابتذال و تکرار که در آن عاشق، سوز و گداز عاشقانه ی خود را به معشوق باز می گوید و بر خلاف سنّت شعر فارسی، عاشق نسبت به معشوق بی اعتناست و از او روی گردانی می کند. وحشی بافقی را مبدع این شیوه دانسته اند. «وحشی با نهایت سادگی و بی پیرایگی و روانی شعر می ساخت و آثار نظم او شور و حالت مخصوصی دارد و پیداست که این شاعر در فکر تنظیم الفاظ نبوده بلکه از روی تأثّر شعر می ساخته است» (همایی، 1375: 302).
در ترکیب بند معروف وحشی بافقی، به وضوح می توان به مضامین واسوختی پی برد:
مدّتی در ره عشق تو دویدیم بس است راه صد بادیــه درد بریدیــــم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است اوّل و آخر این مرحلــه دیدیم بس است
بعد از این ما و سر کـوی دل آرای دگـر با غزالی به غزل خــوانی و غوغـای دگر
تو مپندار که مهر از دل محــــزون نرود آتش عشق به جان افتد و بیــــرون نرود
وین محبّت به صد افسانه و افسون نرود چه گمان غلط است این برود، چون نرود
(وحشی بافقی، 1390: 254)
ما چون ز دری پای کشیـدیم کشیدیـــم امید ز هر کس که بریدیــم، بریدیم
دل نیست کبوتــر که چو برخاست نشیند از گوشه بامی که پریـــدیم، پریدیم
رم دادن صیـد خود از آغـــــاز غلط بود حالا که رمانــدی و رمیدیم، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضه ی خلـــد است انگار که دیدیم ندیدیـــم، ندیدیــم
صد باغ بهار است و صدای گل و گلشن گر میــوه یک باغ نچیدیم، نچیدیــم
سر تا به قدم تیغ دعاییـــم و تو غافـــل هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخن ها آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم
(همان: 103)

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

3-6 شعر مشروطه و عشق
انقلاب مشروطه به عنوان مهم ترین عامل ایجاد تغییرات سیاسی، اجتماعی و فرهتگی در ایران شناخته می شود. «در دوران معاصر تحّول اجتماعی مهمی که توانست تفکر و در نتیجه سبک شعری را تغییر دهد، انقلاب مشروطه بود … انقلاب مشروطه ادبیات را- عمدتاً به لحاظ فکری- به دو بخش کهن و نو تقسیم کرد. به گونه-ای که هیچ گاه بین سبک های ادبی تا¬ این حد اختلاف نبوده است» (شمیسا،1382:339). تا پیش از وقوع نهضت مشروطه ادبیات فارسی در همه ی سبک ها یک سیاق کلی را طی می کرد. شعر در اختیار گروه خاصی قرار داشت که با مراکز قدرت در ارتباط بودند. این انقلاب در وهله ی اول، شعر را از محیط دربار خارج کرده و در اختیار مردم قرار داد. «مردم به پاره ای از آزادی ها دست یافته بودند، سواد و دانش اجتماعی عمومیّت یافته بود و مردم توانسته بودند شیوه ی حکومتی خود را انتخاب کنند. این اصل هم برای اکثریت جامعه و هم تا حدودی برای حاکمّیت سیاسی پذیرفته شده بود که مردم لازم است بر سرنوشت خود مسلّط باشند. از این پس، همه چیز به نوعی با جامعه و مردم ارتباط پیدا می کرد. بنابراین ادبیات هم مثل دیگر مظاهر اندیشه و فرهنگ به مردم رو آورد و انعکاس ارزش های اجتماعی را وجهه همّت خود قرار داد. به همین دلیل به شعر ازین دوره، دیگر نه به عنوان پدیده ای تجّملی و منحصر به گروه های محدود حاکم یا برگزیدگان فکری، بلکه همچون امری عمومی و متعلق به گروه های وسیع جامعه باید سخن گفت که به جای ارتباط مستقیم با دربار و گروه های بالای اجتماع از طریق مطبوعات متعّدد و رنگارنگ و با محتوای سیاسی و انقلابی مورد علاقه ی همگان، مخاطبان خود را در گوشه و کنار شهرستان ها و حتی روستا های کشور سراغ می گرفت » (یاحقی،1387:14).
عوامل گوناگونی در ایجاد این شرایط دخیل بوده اند؛ «پدیده های فرهنگی چون اعزام دانشجو به فرنگ، تاسیس روزنامه و نشر کتاب، ترجمه ی آثار علمی و ادبی و فرهنگی، تاسیس دارالفنون و مدارس جدید، سوادآموزی بانوان، آشنایی با افکار نوین غربی و غیره … همچنین پدیده های اجتماعی¬، اقتصادی همچون گسترش شهرنشینی، رشد هرچند اندک طبقه ی متوسط و شکاف برداشتن جامعه دو قطبی کهن که عمدتاً از دو طبقه ی فرادست و فرودست تشکیل می شد، پیرایش نمونه هایی از کارگاه های فنی و صنعتی و کارخانه ها … این پدیده-ها جامعه ی

 

زخوت زده ی ایران را به حرکت و تلاطم درآورد»(جعفری،20:1388).
درون مایه و محتوای سروده ¬ها تا پبش از مشروطه عموماً مدح، توصیف طبیعت، وصف حالات، احساسات و عواطف عشّاق و بیان اندیشه های عرفا بود. «به دلیل فضای پر جنب و جوش اجتماعی، شعر به گونه ای مستقیم وارد مسائل اجتماعی شد. محتوای آن تغییر کرد و سخنان تکراری دوره ی قبل جای خود را به مسائل گوناگون اجتماعی بخشید»(همان: 65). از شاخص ترین مضامین شعری دوره مشروطه می توان به مفاهیمی چون؛ وطن، آزادی و قانون اشاره کرد.
در چنین شرایطی که در حقیقت شعربه وسیله ای برای مبارزه و آگاه سازی مردم مورد استفاده قرار می گیرد، شاعر مجال چندانی برای پرداختن به احساسات فردی و تجربه های خاص فردی خود ندارد. در واقع دغدغه-های اجتماعی و انگیزه های غیر فردی گوی سبقت را از عواطف و احساسات شاعر ربوده و عشق در مرتبه ای پایین تر از آن فرار گرفته است.
در شعر مشروطه «وطن» جایگزین معشوق دوره های قبل شعر فارسی می گردد:
معشوق عشقی، ای وطن، ای عشق پاک ای آنکه ذکر نام تو شام و سحر کنم
(عشقی،226:1357)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...