و- عاشق نصیحت پذیر نیست
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
(حافظ، 1385: 89)
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
(سعدی، 1382: 400)
در نگاه سعدی شور عشق و منطق عقل در یک ظرف نمی گنجند و عشق و نصیحت، پذیرای هم نیستند:
هرگزجماعتی که شنیدند سرّعشق نشنیده ام که باز نصیحت شنیده اند
(همان: 479)
عشق، با نیروی خود تحمّل کشیدن بار ملامت را نیز آسان می کند:
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت همه سهل است تحّمل نکنم بار جدایی
(همان: 605)
ز- عاشق درنخستین دیدار اسیر عشق می گردد
یکی ازویژگی های عشق ورزی در غزلیات سعدی این است که عاشق در نخستین دیدار، اسیر دام عشق می گردد و یکسره در تمّنای معشوق می گدازد:
اول نظر که چاه زنخدان بدیدمش گویی در اوفتاد دل از دست من به چاه
(همان: 597)
گفتم یکی به گوشه ی چشمت نظر کنم چشم در او بماند و زیادم مقام شد
(همان: 472)
دیدن چهره معشوق دریک لحظه ،چنان عاشق را به عشق مبتلا می کند که راه گریزی برایش نمی ماند:
خواستم تا نظری بنگرم و بازآیم گفت از این کوچه ی ما راه به در می نرود
(همان: 495)
معشوق در همان نگاه نخست، همه وجود عاشق را از آن خود می کند :
همان گذشت و نظر کردمش به گوشه ی چشم که یک نظر بربایم، مرا زمن بربود
(همان: 490)
دیدار معشوق چنان مطبوع است که جهان را پیش چشم عاشق خوار و بی ارزش می کند:
روزی به دلبری نظر می کرد روی من زان یکنظر مرا دو جهان ازنظر فتاد
(همان: 448)
3-4-1-3 ویژگی های معشوق
الف- معشوق دست نیافتنی و گاه ملکوتی است
در بررسی غزلیات سعدی گاه با معشوقی مواجه ایم که ارج و قُربی فراتر از یک معشوق خاکی دارد، و در هاله ای از تقّدس فرو رفته است. گاه تقّدس و حشمت مکان مقدسی چون مسجد به او نسبت داده می شود و عاشق در برابر او پست و بی مقدار شمرده می شود:
گر زپیش خود برآنی چون سگ از مسجد مرا سر زحکمت برندارم چون مرید از گفت پیر
(همان: 514)
وگاه معشوق، باز بلند پروازی است وعاشق، ملخی کم ارزش. توجه به ملخی بی ارزش شایسته بزرگی باز نیست:
کجا به صید ملخ همتت فرو آید بدین صفات که تو باز بلند پروازی
(همان: 637)
شاعر معشوق را چنان والا می بیند که گاه حتی وصال را نیز از خود دور می کند و در مقابل معشوق اظهار عجز می کند:
سعدی به قدر خویش تمّنای وصل کن سیمرغ را چه لایق زاغ آشیان توست
(همان: 404)
آه ما باد ، به گوش تو رساند هرگز که نه ما بر سرخاکیم وتو برافلاکی ؟
(همان: 514)
هر چند در سروده های سعدی از وصال هم سخن به میان آمده اما به طور کلی، عاشق غزلیات سعدی به ندرت خیال وصال را در سرمی پروراند. تا آنجا که گاه فقط به دیدار معشوق رضایت داده و آن را از بزرگ ترین آرزوهای خود می داند :
من این طمع نکنم کز تو کام بر گیرم مگر ببینمت از دور و گام برگیرم
(همان: 555)
ب- معشوق خود بین و بی اعتنا به عاشق است
یکی از صفات معشوق در غزلیات سعدی خود بینی و کم توجهی به عاشق زار است. معشوق به جهت حسن وکمالاتی که دارد ، از توّجه به عاشق خاکسار که سوخته ی عشق اوست، سر باز می زند:
تو در آینه نگه کن که چه دلبری و لیکن تو که خویشتن ببینی نظرت به ما نباشد
(همان: 466)
او با زیرکی عاشق را در دام عشق گرفتار کرده و
آتش عشق را در دل عاشق شعله ور ساخته است. در حقیقت معشوق غزلیات سعدی با زیرکی و حساب شده، به عاشق کم توجهی می کند. زیرا می داند با این کار او بیشتر شیفته ی محبوب می شود ومشتاق تر برای وصال. معشوق هرازچند گاهی عاشق را با کرشمه ای مورد لطف قرار می دهد؛ آتش عشق را در دل اوشعله ورتر می سازد و باز از او روی برمی گرداند:
بر آمیزی و بگریزی و بنمایی و بربایی فغان از قهر لطف اندود و زهر شکّرآمیزت
(همان: 396)
دیوانه می کند دل صاحب تمیز را هرگه که التفات پریوار می کند
(همان: 485)
هر چه عاشق شیفته تر می شود، معشوق به او بی اعتناتر می شود:
تو ملولی و دوستان مشتاق تو گریزان و ما طلبکارت
تو بدین هر دو چشم خواب آلود چه غم از چشمهای بیدارت
(همان: 395)
تا جایی که عاشق خودش را سائل بی نوایی می نامد که نیازمند توجه سلطان عشق، معشوق، است:
تفاوتی نکند قدر پادشـایی را که التفات کند کمترین گدایی را
به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد که در به روی ببندند آشنایی را
مگر حلال نباشد که بندگان ملوک ز خیـل خانه براننـد بینوایی را
(همان: 389)
کلام سوزناک سعدی در همه کس و همه چیز تأثیر می گذارد مگر معشوق :
سِحر سخنم در همه آفاق ببردند لیکن چه زند با ید بیضا که تو داری
(همان: 635)
سعدی آتش زبانم در غمت سوزم چو شمع با همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست
(همان: 434)
حتی اشک عاشق نیز در معشوق اثر نمی گذارد:
تو که چون برق بخندی چه غمت دارد زآنک من چنان زار بگریم که به باران ماند
(همان: 476)
و پاسخ معشوق سنگدل به عاشق بی دل چنین است:
به خنده گفت که من شمع جمعمای سعدی مرا از آن چه که پروانه خویشتن بکشد
(همان: 650)
ج- معشوق عهد شکن است
یکی از ویژگی هایی که در غزل سعدی برای معشوق یافت می شود؛ بی وفایی و یا عهد شکنی است. این معشوق بر خلاف عاشق برای پای بندی به عهد، التزامی ندارد؛ وقتی معشوق به خود عاشق کم توجه است؛ عهد و قرار با او نیز چندان مهم و مورد توجه نیست:
عهـد تو و توبه ی من از عشق می بینم و هر دو بی ثبات است
(همان: 403)
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم شاکر نعمت و پرورده ی احسان بودم
(همان: 396)
جزییات بیشتر
3-5 مکتب وقوع
«مکتب وقوع یعنی مکتب واقع گویی و به اصطلاح واقعیّت را همان طور که بین عاشق و معشوق است گفتن. این مکتب که به بیان حالات و عواطف واقعی عاشقانه می پردازد، اطوار حقیقی معشوق از قبیل ناز و قهر و خشم و دشنام و احوال عاشق از قبییل رنجش و اشتیاق و پیغام و تمنا و نگاه را وصف می کند» (شمیسا، 1381: 198).
سبک وقوع، سبک میانه ای بود بین سبک عراقی و هندی که از ویژگی های بارز آن می توان، سادگی زبان و خالی بودن از اغراق های شاعرانه را نام برد. «مکتب وقوع یا زبان وقوع، مکتبی که در ربع اوّل قرن دهم در شعر فارسی به وجود آمد و غزل را از صورت خشک و بی روح قرن نهم بیرون آورد و تا ربع اوّل قرن یازدهم ادامه داشت و برزخی بود میان شعر دوره ی تیموری و سبک هندی و غرض از آن بیان حالات عشق و عاشقی از روی واقع بود» (دهخدا: مکتب وقوع).
در مقدمّه ی دیوان بیدل دهلوی نیز، به شعرای مکتب وقوع به این صورت اشاره شده است؛ در مکتب وقوع که بیشتر حوزه های ادبی شیراز و اصفهان را تحت نفوذ خود داشت، با تلاش شاعرانی چون: کاتبی، وحشی بافقـی، اهلی شیـرازی، زلالی خوانساری، مکتبی شیـرازی و خـواجه ثنایی، اندک اندک سلطه و سیطره ای بی چون و چرا بر ادب و شعر پارسی آغاز کرده بود. بابافغانی شیرازی به مثابه ی شاعری صاحب سبک، چهره ی محبوب شاعران پس از حافظ محسوب می شد. کوشش بیشتر شاعران این دوره آن بود که از طرز تازه پیروی و تقلید کنند و با دنبال روی از بابافغانی به کشف سرزمین های ناشناخته در شعر نایل آیند» (بیدل دهلوی، 1374. ج1: 11).
3-5-1 ویژگی های شعر عاشقانه در مکتب وقوع
«اساس شعر مکتب وقوع این است که وقایع بین عاشق و معشوق و حالات آنان، مبتنی بر واقعیت باشد» (شمیسا، 1381: 270).شعرای این دوره که دریافته بودند شعر سبک عراقی از واقعیّت دور شده و کاملاً جنبه ی ذهنی و انتزاعی یافته، بر آن شدند تا با دگرگون ساختن رابطه ی میان عاشق و معشوق، به آن صورتی حقیقی و واقعی ببخشند. اما در این راه از پرداختن به سایر مهمّات غافل ماندند.
«اشتباه اصلی شاعران مکتب وقوع در مسأله بازگشت به حقیقت و واقعیت گویی در این بود که واقعیت را تحت تأثیر سابقه ی غـزل پردازی فقط طـرح ماجراهای عاشـق و معشـوق می پنداشتند و از دیگر واقعیت های پیرامون خود به کلّی غافل بودند» (شمیسا، 1380: 281).
مسأله دیگر آن است که شاعران این مکتب حتی در تبیین این ماجراها نیز، سطحی و محدود عمل می-کردند.«مشخصه ی شعر مکتب وقوع، باورداشت (make beelieve)است یعنی خواننده می خواهد شعر را باور کند. منتهی دریغا که این حقیقت نمایی(versimilitude) که لازمه هر اثر هنری بزرگ است سطحی و محدود به بیان حالات و اطوار عاشق و معشوق است(آن هم عاشق مذکر است.»(شمیسا، 271:1382)
الف- اظهار عشق معشوق به عاشق
«برخلاف سیر طبیعی شعر غنایی فارسی که عاشق نسبت به معشوق اظهار عشق می کند، در شعر وقوعی این اظهار عشق از جانب معشوق است و حتی عاشق از معشوق می گریزد» (شمیسا، 1380: 270).
انعکاس حالات و وقایع میان عاشق و معشوق از ویژگی های این مکتب است. برخلاف آنچه در شعر غنایی فارسی شاهد آن هستیم که عاشق نسبت به معشوق اظهار عشق می کند، در شعر وقوعی این اظهار عشق از جانب معشوق است. در این سبک که بیانگر روابط عاشق و معشوق است، واقعیّت های روابط عاشقانه به نحوی بیان می شود که شاید در سبک های گذشته به خوبی بیان نشده باشد.
بابافغانی از صاحب نامان شعر مکتب وقوع در غزلی حالت عشق خود را به شیوه ی وقوع چنین بیان می-دارد:
سیمـــای توام در دل پر نور نگنجـــد نور شجر حسن تــو در طـور نگنجـــد
در حلقه ی دل ها ز صدای نی تیــــرت شوری است که در انجمن سـوز نگنجـد
بر کنگـره ی وحدت و بر دار حقیقــت غیر از سر شوریـده ی منصــور نگنجــد
[یکشنبه 1399-01-31] [ 09:27:00 ق.ظ ]
|