بازاریابی شرکتهای کوچک و متوسط |
صاحبان کسب و کارهای کوچک و متوسط باید با بکارگیری شیوههای بازاریابی، محصولات، خدمات یا فرایندها و متدهای جدید خود را به بازارها و مشتریان جدید معرفی کنند که این کار بسیار مشکل تر از فروش محصولات و خدمات موجود به بازار و مشتریان فعلی است.
صاحبان کسب و کارهای کوچک و متوسط باید با استفاده از فنون بازاریابی، قیمت اولیه خود را برای محصولاتش تعیین نماید.
صاحبان کسب و کارهای کوچک و متوسط باید با بکارگیری ارتباطات بازاریابی، به شیوهای خلاقانه، نفوذ و اعتبار خود را به ویژه در مراحل اولیه از راه اندازی کسب و کار افزایش دهد.
صاحبان کسب و کارهای کوچک و متوسط باید با استفاده از اصول بازاریابی، کانالهای توزیع کارآمدی را برای خود ایجاد نماید.
صاحبان کسب و کارهای کوچک و متوسط باید با استفاده از تکنیک های بازاریابی یک برند جدید را به بازار معرفی کنند.
جزییات بیشتر درباره این پایان نامه ها :
پایان نامه بررسی رابطه آمیخته بازاریابی کارآفرینانه و کارآفرینی سازمانی در شرکت های کوچک و متوسط
محققان علل مختلفی را دلیل این تفاوتها بیان کردهاند؛ چنانچه کارسون و گیلمور مدعیاند که محدودیتهای ذاتی SMEها و ویژگیهای فرد کارآفرین/مالک/مدیر از عوامل اصلی می باشند که بر ماهیت بازاریابی SMEها اثر میگذارند(کارسون، گیلمور، 2000). بیهویان و همکارانش(2005) روحیه کارآفرینانه شرکتهای کوچک و متوسط را دلیل اجرای متفاوت وظایف بازاریابی می دانند.
بعضی دیگر از محققان این موضوع را به دلیل کمبود آگاهی نسبت به علم بازاریابی این شرکتها می دانند(چایرا، مینگوزی، 2003).
عدهای دیگر از محققین نیز این تفاوتها را ناشی از خصیصهها و محدودیتهای ذاتی این شرکتها دانسته که سبب شده تا با فرصتها و تهدیدات جدیدی رو به رو گردند؛ این مسائل شرکتها را بر آن داشته تا از شیوههای بازاریابی مختص به خودشان بهره گیرند(کارسون، گیلمور، 2000؛ گلابی و همکاران، 1389ب) و همواره در فکر ایجاد تغییرات بازار محور باشند(حاجی زاده، 1388).
در همن راستا و در پیمایشی که توسط هیسریچ[1] در سال 1989، بر روی 40 سرمایه دار ریسک پذیر صورت گرفت، نتایج زیر بهدست آمد:
الف) سرمایه گذاران ریسک پذیر معتقدند که کارآفرینان با چندین چالش منحصر به فرد مرتبط به بازاریابی در مراحل اولیه کارشان مواجه اند. به طور مثال شرکتهای نوظهور برای گسترش (افزایش) هزینههای تبلیغات، دست یابی به توزیع با کیفیت و همچنین دستیابی به فضای قفسه های خرده فروشی ناتوانند.
ب) سرمایه گذاران ریسک پذیر به اهمیت بازاریابی برای موفقیت سرمایه گذاریهای جدیدشان از 7 نمره 7/6 دادند.
ج) سرمایه گذاران ریسک پذیر از طریق تحلیل بازار قبل از سرمایه گذاری نرخ شکست های خود را 60% کاهش داده اند.
د) سرمایه گذاران ریسک پذیر معتقدند که کارآفرینان گرایش دارند به اینکه از ایدههای سرمایهگذاریهای خودشان طرفداری کنند، از اطلاعات منفی بازارشان چشمپوشی کنند و مخالف کسب اطلاعات عمیق از بازار میشوند که این ها همه به دلیل تعصب و تعهد اولیه شان بر ایده سرمایهگذاریشان است.
1-1- بازاریابی شرکتهای کوچک و متوسط
اولین سوالی که در ادبیات این بخش مطرح میشود، این مساله است که آیا کسب و کارهای کوچک برای بقا و رشد، نیاز به عملیات بازاریابی دارند؟ اگرچه بطور تجربی، مشاهده شده که بیشتر مالکان کسب و کارهای کوچک به هیچ عملیات خاص بازاریابی عمل نمی کنند، اما آنها نیز برای موفقیتشان به عملیات بازاریابی مناسب نیازدارند(آیاندا، ادفامی، 2012). مطالعه انجام شده توسط هوگارت-اسکات[2] نیز بیانگر این مطلب می باشد که؛
1) مدیران/ مالکان کسب و کارهای کوچک به جای داشتن تخصص بازاریابی، اغلب یک دانش عمومی در این زمینه دارند.
2) تئوری های پیچیده بازاریابی، مناسب این کسب و کارها نیست و درک درستی از بازار را برای آنها فراهم نمیکنند اما با وجود این، نمیتوان اجرای بعضی مفاهیم بازاریابی در کسب و کارهای کوچک را انکار کرد(سیمپسون و همکاران، 2006).
بنابراین اگرچه داشتن یک برنامهریزی مدون، متضمن موفقیت یک کسب و کار نیست ولی بدون چنین برنامهای نیز ریسک شکست صاحبان کسب و کار افزایش می یابد(رضوانی، گلابی، 1390)؛ لذا اگرچه صاحبان کسب و کارهای کوچک اغلب حساس، باهوش و دارای قوه ادراک و شهود مستقیم میباشند اما این صفات به تنهایی برای موفقیت در تصمیمات بازاریابی آنان کافی نیست؛ زیرا بازاریابی اثربخش نیازمند دانش تخصصی، درک نیازهای مصرفکنندگان و شناسایی رقبا و رقابت مستمر با آنها است(رضوانی، گلابی، 1390)؛ بنابراین امروزه اکثر محققان معتقدندکه مهارتهای حرفهای بازاریابی برای بقا و توسعهی شرکتهای کوچک و متوسط، ضروری است(کارسون، گیلمور، 2000).
در این خصوص نیز رویکردهای عملی و تئوریکی بسیاری به بررسی بازاریابی در این شرکتها پرداختهاند، اما تا به امروز هیچ کدام از این رویکردها مورد پذیرش همگان قرار نگرفته(سیمپسون و همکاران، 2006) و این بحث تا به امروز یک مبحث دائمی بین پژوهشگران و فعالان (دانشگاهیان و شاغلین) بوده است(گیلمور، کارسون و گرنت[3]، 2001).
سویی و کرب مدعی شدند که دانش کافی در مورد ذات بازاریابی کسب و کارهای کوچک وجود ندارد(سویی و کرب، 1998) و طبقهبندیهای موجود تا حدودی خودسرانه میباشد و خواننده را برای ابداع طبقهبندیهای جدید دعوت میکند(سیمپسون و همکاران، 2006). از جمله طبقهبندیهای این شرکتها، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
طبقه بندی سویی و کرب؛ آنها 4 رویکرد را برای بازاریابی شرکتهای کوچک شناسایی کردهاند:
مدل مراحل رشد
رویکرد طرز و شیوه مدیریت
مدل مدیریت وظیفه ای
رویکرد اقتضایی.
طبقه بندی رومانو و راتناتونگا[4](1995): آنها نیز بازاریابی کسب و کارهای کوچک را به سه دسته زیر تقسیم بندی کردند:
بازاریابی به عنوان یک فرهنگ؛ که به عنوان تحلیل نیازها و خواستههای مشتری و ارزیابی و تشخیص مزیت های رقابتی بنگاههای کوچک تعریف شده است.
بازاریابی به عنوان یک استراتژی؛ که به عنوان توسعه استراتژی برای افزایش جایگاه واقعی بالقوه بنگاههای کوچک تعریف شده است.
بازاریابی به عنوان تاکتیک؛ که به عنوان تحلیل آمیخته بازارایابی برای اثر گذاشتن بر عملکرد یا رشد بنگاههای کوچک تعریف شده است.
در این تحقیق، محقق با توجه به مرور ادبیات این بخش، بازاریابی شرکتهای کوچک و متوسط را از حیث نگرش به بازاریابی به سه دسته، تقسیم کرده است.
دسته اول؛ محققانیاند که تفاوت چندانی بین شرکتهای کوچک و بزرگ قائل نمیباشند و اغلب فنون و راهبردهای شرکت های بزرگ و باسابقه را به مثابه اصولی اجتناب ناپذیر، ثابت و قابل کاربرد در کسب و کارهای کوچک و متوسط مورد توجه قرار داده اند(مارتین، 2009). این پدیده سبب شده تا شرکتهای تازه تاسیس و SMEها در تحقیقات سنتی(در مورد کسب و کار) نادیده گرفته شوند(استوک، 2000؛ ؛ گلابی و همکاران1389 ب؛ هیل و همکاران، 2008). انجمنهای علمی و حرفهای نیز اغلب تحقیقات دورهایشان بر سازمانهای بزرگ و با سرمایه زیاد تمرکز دارند و از سازمانهای کوچک و کارآفرین چشمپوشی میکنند(هیل و همکاران، 2008)؛ به طوری که امروزه در ادبیات این بخش تعریف واضحی از بازاریابی در SMEها وجود ندارد و تعاریف موجود از بازاریابی این شرکتها به بازاریابی کسب و کارهای بزرگ پیوند خورده است(سیمپسون و همکاران، 2006). در تعاریف مختلفِ صورت گرفته از سوی این انجمنها و محافل علمی نیز(که در ذیل بدان اشاره شده است)، تفاوتها و چالشهای مختص بازاریابی SMEها در مقایسه با بازاریابی سازمانهای بزرگ نادیده گرفته شده است(کارسون، گیلمور، 2000؛ موریارتی، جونز، رولر و کوپیک تیهان[5]، 2008):
موسسه تخصصی بازاریابی بریتانیا؛ بازاریابی را به عنوان یک فرایند مدیریتی میداند که در آن به منظور شناسایی، پیش بینی و تامین رضایت نیازهای مشتری که همراه با قابلیت سوددهی باشد، همراه است(موسسه تخصصی بازاریابی بریتانیا، CIM).
انجمن بازاریابی آمریکا در تعریفی که به عنوان یک تعریف عمومی از بازاریابی مورد پذیرش قرار گرفته است(آیاندا، ادفامی، 2012) بازاریابی را فرایند برنامه ریزی و اجرای مفهوم قیمت، ترفیع و توزیع کالاها، ایده ها و خدمات برای دستیابی به رضایت افراد و اهداف سازمانی میپردازد(انجمن بازاریابی آمریکا، AMA)
این انجمن اخیرا نیز، برای اداره روابط سودبخش بین سازمان و سهامداران، بازاریابی را یک وظیفه سازمانی تعریف کرده است که شامل مجموعه ای از ایجاد ارتباطات و ارائه ارزش به مشتریان میباشد(انجمن بازاریابی آمریکا، AMA)
ویبگالی و دیویس[6](1994) بازاریابی را مجموعهای از عناصر ملموس و غیر ملموس میدانند که در بازار سبب شناسایی و توجه(نسبت به رقبا و در دید مشتری) میشود.
همان طور که در تعاریف فوق هم مشاهده میشود، این تعاریف، عموما بیانگر یک رویکرد عملیاتی- استراتژیکی برای بازاریابی میباشد که ناشی از فعالیتهایی است که سازمانهای بزرگ تحت عنوان بازاریابی متعهد آن میشوند(سیمپسون و همکاران، 2006).
اما این تئوریها، تحقیقات و مدلهای سنتی و وابسته به سازمانهای بزرگ برای راهنمایی بازاریابها در بازارهایی که وضعیتهای گوناگون تغییر و تلاطم را تجربه میکنند، کافی به نظر نمیرسد(گلابی و همکاران، 1389ب؛ ماسون، 2007) و معتقدند که تکنیکهای بازاریابی که صاحبان کسب و کارهای کوچک از آنها استفاده میکنند، به نوعی با مفاهیم موجود در پیشینه و شیوههای سنتی بازاریابی متفاوت میباشند(هیل و همکاران، 2008) زیرا این رویکردهای دائمی و ثابت، در یک محیط پویا، برای آن که شرکت ها را قادر به ادامه فعالیت و توسعه جایگاههای رقابتی بیشتر کند، نه تنها جذاب نیستند بلکه حتی میتواند اتکا به آن ها خطرناک هم باشد(ماسون، 2007) زیرا بازاریابی سنتی نوعی پروسه ی سنجیده و سازماندهی شده است و مفاهیم آن بر پایهی این فرض است که شناسایی نیازهای مشتری، مستلزم تحقیق رسمی است و برای پاسخ به این نیازها، شرکت تصمیم به ایجاد یک ساختار سازماندهی شده میگیرد که برای توسعهی محصولات و خدمات جدید متناسب باشد (هیل و همکاران، 2008).
دسته دوم؛ گروهی از محققان معتقدند، اگرچه عموما پذیرفته شده که اصول بازاریابی، قابلیت کاربرد عمومی برای کسب و کارهای کوچک و بزرگ دارند(رینولد، 2002؛ سویی و کربی، 1998؛ شیتال و همکاران، 2012)، اما امروزه شیوه بازاریابی شرکتهای کوچک و متوسط با شرکتهای بزرگ متفاوت میباشد. در واقع محققان معتقدند که بسیاری از مدلها و تئوریهایی که برای یک نوع سازمان مفید بوده، ممکن است برای انواع دیگر شرکتها مفید نباشد(موریش، دیاکن، 2009؛ موریش، دیاکن، 2011). لذا از آن جا که از یک طرف بسیاری از اصول و تئوریهای بازاریابی از بررسی و مطالعه تجربههای شرکتهای بزرگ بوجود آمده است(گلابی و همکاران، 2011) و از طرف دیگر، SMEها دارای ویژگیهای خاص و منحصر به فرد میباشند(کارسون، 2005)؛ بنابراین فرایند بازاریابی کسب و کارهای کوچک و متوسط باید به صورت جداگانه ای بررسی شود. در همین راستا، صاحبان کسب و کار کوچک مدعیاند که اصول بازاریابی این شرکتها از شیوههای قراردادی و رسمی پیروی نمیکند(کارسون، کرومی، مگ گون، 1995) و فعالیتهای بازاریابی آنها برخلاف دیگر عملکردهای سازمانی، از قاعدهی کمتری برخوردار است و آنها بازاریابی را “چیزی که یک شرکت بزرگ و معتبر مجبور به انجام آن است” نمیپندارند(استوک، ویلسون، 2010). بلکه برای آنها، بازاریابی یک شیوه و یا یک تاکتیک برای بهره بردن و پاسخ دادن به فرصتها است(اسد سعدی، افتخار، 2011؛ گلابی و همکاران، 2011) که بر پایه هوش مدیران و اقداماتی که آنها برای مقابله با مشکلات فوری تدبیر میشود، اتخاذ میشود(اسد سعدی، افتخار، 2011). به عبارت دیگر، آنها بازاریابی را به چشم یک فرهنگ سازمانی یا یک روند استراتژیک نمیبینند، بلکه تعریف آنها از بازاریابی بر حسب درک ذهنی(به جای تحقیقات بازار)، مشاهدات شخصی(استوک، 2000؛ سیمپسون و همکاران، 2006؛کارسون و همکاران، 1995) و همچنین دانش فنی موجود(احمدی و همکاران، 1387) میباشد. اطلاعات این شرکتها(نسبت به شرکتهای بزرگ) از نظر حجم کم و بیشتر با اهداف تک منظوره و به سرعت جمعآوری میشود(رایس، 1983، به نقل از سیمپسون و همکاران، 2006). بنابراین SMEها اغلب دیدگاه بلندمدتی را برای بازاریابیشان اتخاذ نمیکنند و از تحلیل و تحقیق چشمپوشی میکنند(اسد سعدی، افتخار، 2011) بنابراین استراتژیها وتصمیم گیریها این شرکتها، بر خلاف شرکتهای بزرگ، فیالبداهه، فوری و براساس فرصتهایی که نصیب شرکت میشود، است(موریش، دیاکن، 2009؛ موریش، دیاکن، 2011).
در همین راستا، هیل و رایت(2000) مدعی شدند که به طور کلی محققان در توصیف رفتارهایی که به عنوان وظایف بازاریابی SMEها انجام میدهند، بر روی مشکلاتی که این شرکتها در عملیات بازاریابیشان با آن مواجهاند، معطوف میباشند.
به طور مثال، زاتزالو و گری[7] معتقدند که سازمانهای کوچک به دلیل فقدان دانش بازاریابی به جای برنامهریزی بلندمدت، به پاسخگویی فوری به اقدامات رقبایشان تمایل دارند(زاتزالو، گری، 2000). همچنین کمبود منابع(از جمله کمبود زمان و سرمایه) سبب شده تا این شرکتها، از رقبا – به عنوان یک تهدید جدی – غافل شوند و نسبت به جمع آوری اطلاعات از آنها تلاش نکنند(زاتزالو، گری، 2000).
دسته سوم؛ گروهی دیگر از محققین، معتقدند که وجود ویژگیهایی چون بیقاعدگی و غیررسمی بودن، اتکای بیش از حد بر تواناییهای فردی مالک/مدیر و فوری و انفعالی بودن(اخوان صراف، 1386؛گلابی و همکاران، 2011) سبب آسیب پذیر شدن این شرکتها در محیطهای پرتلاطم کنونی شده است(کارسون، گیلمور، 2000). این گروه معتقدند که یکی از راهکارهای که امروزه شرکتهای کوچک و متوسط میتوانند از آن استفاده کنند، ادغام بازاریابیشان با مفهوم کارآفرینی است(آیاندا، ادفامی، 2012؛ رینولد، 2002؛ سیمپسون و همکاران، 2006؛ هیل و همکاران، 2008) به طوری که بسیاری از محققان فضای بازاریابی SMEها را به طور گسترده ای به کارآفرینی متصل میکنند(استوک، 2000) زیرا تلفیق اثربخش این دو مفهوم با یکدیگر سبب میشود تا نیاز آنها برای فروش کاهش یابد(رضوانی، کلابی، 1390)؛ زیرا در واقع از یک طرف این بازاریابی است که کارآفرینان را قادر به کشف ، ایجاد و بر انگیختن مشتری، راضی کردن آنها، فراهم کردن خواستهها و تمایلات آنها میکند(گلابی و همکاران، 2011) و همین طور موفقیت سرمایهگذاریهایشان(آیاندا، ادفامی، 2012) را تضمین میکند و از طرف دیگر، کسب و کارهایی که با رویکردهای کارآفرینانه وارد عرصه بازار میگردند،در بازاریابیشان موفقتر میباشند(آیاندا، ادفامی، 2012) زیرا این بنگاهها فرصتها را در بازار شناسایی نموده و در جهت بهرهبرداری از آنها، تلاش میکنند(مارتین، 2009).
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1399-01-31] [ 08:51:00 ق.ظ ]
|