4ـ 1ـ 1 شرح زندگی وآثار
پدرش، ابراهیم خان، گلّه دار و کشاورز بود و او کودکی را در کنار پدرش، در دامان طبیعت گذراند. خواندن و نوشتن را به شیوه ی سنّتی آموخت امّا در محیط خانواده و از قصّه های شبانه مادربزرگ از هفت پیکر نظامی چیزهای دیگری می آموخت. در آغاز نوجوانی به همراه خانواده اش به تهران رفت و پس از گذراندن دوره ی دبستان، برای آموختن زبان فرانسه، وارد مدرسه «سن لویی» شد.
در دبیرستان فرانسوی سن لویی در تهران درس خواند. همزمان به تحصیل زبان عربی دروس حوزوی پرداخت. از شاعران فرانسه به استفان مالارمه و از شاعران ایران به نظامی علاقه ی خاصّی داشت. در «درباره ی شعر و شاعری» از او می خوانیم: «من خودم یکی از طرفداران پا برجای ادبیات قدیم فارسی و عربی هستم، سرگرمی من با آنهاست» (طاهباز، 1368: 382).
او نام شعری نیما یوشیج را برای خود برگزید. نیما را از آن جهت که نام یکی از سرداران قدیم طبرستان بوده است و یوشیج را از انتساب به یوش، برگزیده بود.
نیما به سبب دلبستگی به روستای زادگاهش، از هر فرصتی برای رفتن به یوش بهره می برد و طی آن رفت و آمدها بود که دلباخته ی دختری از اهالی روستا شد امّا چون دختر به کیش او در نیامد، این عشق به ناکامی انجامید. پس از شکست اوّلین تجربه عشقی، به دختر دیگری به نام صفورا دل بست که این عشق تا مرز ازدواج پیش رفت امّا به دلیل نارضایتی دختر از آمدن به شهر، این عشق نیز بی سرانجام ماند.
این ناکامی های عشقی، روح سرکش او را آشفته تر کرد و موجب شد تا برای فرار از این آشفتگی ها، به طور جدّی به سراغ دانش و هنر برود. تأثیر سوز و گداز ماجراهای عاشقانه ی او، در شعرهای اولّیه اش به خوبی حسّ می شود.
نیما پس از آن، سال ها از ماجراهای عشقی فاصله گرفت تا آن که سرانجام پس از گذراندن روزهایی خوش و ناخوش، با عالیه جهانگیر ازدواج کرد. ثمره ی این ازدواج پسری با نام «شراگیم» است.
او در جوانی در وزارت مالیه (دارای) مشغول به کار شده بود و همزمان به محافل ادبی تهران رفت و آمد داشت و توانست با بزرگانی چون ملک الشعرای بهار و علی اصغر حکمت آشنا شود.
چاپ منظومه ی افسانه در سال 1301 نیما را به شهرت رساند. این مجموعه به «نظام وفا» معلّم ادبیات نیما که او را به وادی شعر کشانده بود، تقدیم شده است.
در سال 1309 به تبعیت از همسرش که معلّم بود به آستارا رفت و در مدرسه ی حکیم نظامی آن شهر به تدریس پرداخت امّا ناراحتی او از محیط سرد و غریبانه ی آن جا بر روابط او در محیط کاری تأثیر گذاشت و مشکلاتی را برای او ایجاد نمود تا آن جا که در فروردین 1312 ناگزیر به ترک آستارا به مقصد تهران شد.
وی چندی در کسوت معلّم ادبیات به تدریس عروض، قافیه و بدیع پرداخت. امّا بیشتر عمر را در خانه گذراند. چندی وارد عالم سیاست شد و مدّتی کوتاه به زندان افتاد.
از جمله آثار نیما می توان به «برگزیده شعرهای نیما یوشیج (1342)»،«ماخ اولا» (۱۳۴۴)، «شعر من» (۱۳۴۵)، «شهر شب، شهر صبح» و «ناقوس» (1364)،«تعریف و تبصره و یادداشت های دیگر» (۱۳۴۸)، «قلم اندار» و «آهو و پرنده ها» (۱۳۴۹)، «توکایی در قفس»، «دنیا، خانه من است» (۵۰ نامه از نیما یوشیج)، «نامه های نیما به همسرش عالیه»، «فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ» و مجموعه داستان «کندوهای شکسته» (۱۳۵۰)، «کشتی طوفان» (۵۰ نامه دیگر از نیما یوشیج)، «ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش»، «آب در خوابگه مورچگان» (مجموعه ۴۲۰ رباعی) و «حرف های همسایه» (۱۳۵۱)، «مانلی و خانه سریویلی» (1352)،«ستاره ای در زمین» (دربردارنده چند نامه) (۱۳۵۴)، «نامه ها»از مجموعه آثار نیمایوشیج (۱۳۶۸) و «برگزیده اشعار و یادداشت های روزانه» (1369)اشاره کرد. از او چند داستان از جمله کندوهای شکسته، مجموعه نامه ها، ارزش احساسات، حرف های همسایه و چند کتاب دیگر به جا مانده است.
نیما در زمستان 1338 در جریان سفر به یوش سینه پهلو کرد، به ناچار مجدداً جهت معالجه به تهران بازگشت امّا تاب نیاورد و در بیست و سه دی 1338 درگذشت. جسدش را چند سال بعد به زادگاهش، یوش منتقل کردند.
بی تردید می توان نیما را از تأثیرگذاران عرصه ی شعر فارسی دانست. اهمیّت نیما در شعر معاصر، به خاطر نگرش و اسلوب جدیدی است که او در شعر فارسی ایجاد کرده است.
دکتر شفیعی کدکنی در مقدمّه تازیانه های سلوک می نویسد: «تغییر در سبک، گاهی با تغییر در فرم و صورت و قالب است و گاهی در محتوای شعر» (شفیعی کدکنی، 1386: 6). وی بر این عقیده است که در شعر معاصر فارسی تغییر سبک در هر دو شکل مطرح شده به دست نیما صورت گرفته است در واقع نیما از معدود شاعرانی است که هم در صورت و هم در معنای شعر تغییر بنیادی ایجاد کرده است. و به خاطر همین تلاش در تغییر سبک، می توان او را پر ماجراترین شاعر ادبیات معاصر دانست. چه در زمان حیاتش و چه پس از مرگش مطالب موافق و مخالف فراوانی درباره ی او نوشته و گفته شد. خود او در این باره می گوید:
از شعـرم خلقــی به هم آمیخته ام خوب و بدشان به هم در آمیخته ام
خود گوشه گرفته ام تماشا را کاب در خوابگه مورچگــان ریخته ام
(یوشیج: 36)

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

آدرس سایت برای متن کامل پایان نامه ها

 

«دگرگونی در شیوه ی نیمایی از سه دیدگاه مورد توجّه بود:
1ـ از نظر محتوا: از نظر او، شاعر کسی است که چکیده زبان خود باشد و ملاک ها و ارزش های زمان خود را منعکس کند و به اصطلاح «فرزند زمان خویش» باشد.
2ـ از نظر شکل ذهنی: از نظر او، شاعر باید شکل ذهنی خود را از جلوه های عینی و مشهود به دست آورد و دیدن را جایگزین شنیدن کند و با ورود تجربه به قلمرو شعر، از صورت های قالبی و مفاهیم تکراری و قراردادی پرهیز کند.
3ـ از نظر شکل و قالب: نیما، وزن و قافیه را برای شعر لازم و طبیعی می دانست امّا بر آن بود که شکل ذهنی شعر باید صورت ظاهری آن را ایجاد کند. دگرگونی اوزان و روی گردانی از تساوی و یکنواختی پاره ها، بی-اعتنایی به ضرورت قافیه در مقاطع شخصی از خصایص شعری او بود.(یاحقی،1387: 54-53)
با آن که تصوّر ما از نیما با سبک شعر او قرین است امّا حقیقت آن است که او در آغاز به سبک پیشینیان و به ویژه سبک خراسانی شعر می ساخت.
نیما، نخستین منظومه خود، «قصّه ی رنگ پریده» را در سال 1299 در سن بیست و سه سالگی سرود. گرچه این مثنوی پانصد بیتی، در قالب سنّتی و ظاهری قدیمی سروده شد و کاستی ها و ناپختگی هایی داشته است امّا؛ از آن جا که از دریچه ای نو به جهان نگریسته و همه چیز را به صورتی مستقل می نگرد، این تازگی نگرش، او را از شاعران سنّت گرا متمایز می کند.
دو سال بعد، دومّین شعر خود، قطعه ی «ای شب» را سرود که به دلیل سوز و شوری که داشت در مجله ی «نوبهار» منتشر شد و بر سر زبان ها افتاد؛ این دو اثر مقدّمه ای بودند برای اثر شهرت آور او.
آنچه که نیما را به اوج شهرت رساند، «افسانه» او بود که جنبشی در عرصه¬ شعر فارسی ایجاد کرد. منظومه ی افسانه شامل 127 بند پنج مصراعی و در نتیجه 635 مصراع است که در ال 1301 منتشر شدو در دی ماه همان سال در روزنامه «قرن بیستم» میرزاده عشقی، که تندروترین و بی پرواترین نشریه ی آن روزگار بود، در چند شماره پیاپی به چاپ رسید.
اساساً اوّلین برخورد جدّی مردم با شعر نو از طریق افسانه بوده است با آنکه پیش از او نیز شمس کسمایی در شهریور 1299 قطعه شعری با پاره هایی فارغ از قید و تساوی و قافیه بندی معمول پیشینیان منتشر کرده بود که تقلید گونه ای از اشعار اروپایی بود و این نوپسندی ها، پس از کشمکش هایی به خلق افسانه انجامید و «تقی رفعت، اندکی پیش از نیما به یک نظام زیباشناختی نوین در شعر فارسی دست پیدا کرده بود امّا؛ او هرگز فرصت آن را نیافت که نظریه ی خود را به مرحله ی عمل نزدیک سازد» (همان:47).
«افسانه بر خلاف آن چه در بادی امر به نظر می رسد، یک زن یا دختر و اساساً دربست یک موجود زنده بشری نیست» (شمیسا، 1388: 234).افسانه درون شاعر است و شاعر با خویشتن خود حکایت می کند. نیما در این اثر به فراوانی از مختصات زبانی سبک خراسانی استفاده کرده است.«افسانه ملغمه ای از نو و کهن است، هم از لحاظ زبان و هم از نظر اندیشه و می توان گفت که یکی از نخستین ایستگاه هایی است که در آن سنّت و تجدّد به طرز بارزی با هم برخورد کرده اند» (همان: 236).
ققنوس «نخستین شعر نیماست که هم از نظر صورت (وزن و قافیه و بند و …) و هم از نظر معنی (سمبولیسم اجتماعی)، سبک نیما را نشان می دهد (همان: 123). ققنوس اثری سمبلیک است که در بهمن 1316 سروده شد.در این اثر نیما خود را ققنوسی معرّفی می کند که باید بسوزد تا افکارش و اشعارش در میان مردم منتشر شود.
«در این شعر علاوه بر خصایص افسانه، دو ویژگی دیگر نیز به چشم می خورد، این دو ویژگی که به منزله ی آخرین سنگرهای مقاومت سنّت در برابر تجدّد به حساب می آمد، عبارت بود از عدم تساوی وزن مصراع ها و عدم استفاده از قافیه در فاصله های معیّن و رسیدن به قوافی آزاد» (یاحقّی، 1387: 50).
شعر بعدی نیما «غراب» نام داشت که در فاصله ی ده ماه پس از ققنوس سروده شد. او در 27 آذر 1320 شعر تمثیلی «آی آدم ها» را منتشر کرد. موضوع این شعر، کسی است که به خاطر نجات گروهی بی خبر تن به خطر داده است امّا کسی به او توجّه ندارد و کمکی در نجات او نمی کند. او در این شعر از عناصر طبیعی محیط خود برای سمبل هایش بهره گرفته است. دریا که هسته ی تصویری این شعر است، سمبل زندگی و حیات پر آشوب است.
شعر «داستانی تازه»، شعر زیبای دیگری است که در فروردین 1325 سروده شد. حال و هوای بند سوّم این شعر، با استفاده از واژه هایی چون شمع و چنگ و نگار، ما را به حال و هوای شعر کلاسیک می برد و یادآور ابیاتی از شاهنامه، در آغاز داستان بیژن و منیژه می شود که بت مهربان فردوسی، در شبی که خواب بر چشم او نمی گذشت، با شمعی و چنگی محفلی آراست و داستان بیژن و منیژه را روایت کرد؛ با این تفاوت که فردوسی در آغاز داستان، از شب و ستاره و باغ توصیف می کند و نیما از دریا و شب و تنهایی.
«داستانی نه تازه»، شعر زیبایی است که در غروبی روبروی منظره دریا، کم کم تاریکی و تنهایی، قرین شاعر می شوند و او را به یاد خاطره عشقی ناکام می اندازند. کسی که زمانی او را به خود مشغول کرده بود امّا، پس از آشفتگی او، شادان رفت و دل خراب شاعر را نیز با خود برد.
«پادشاه فتح»، اثر دیگر نیماست که سرایش آن در فرودین 1326 بوده است. «پادشاه فتح در این جا ایهام دارد، هم شاه و شهریار پیروزی و امید مردم است و هم ضد شاه (مستبد استثمارگر) پیروزی است» (شمیسا،1388: 146) زیرا در این جا می توان پاد را در معنی ضد گرفت. شعر با فضاسازی آغاز می شود با تصویری از شب با ستارگانی در حال افول که از آن به سیاه سالخورده ای با دندان های سفید تعبیر گردیده است. این شعر از دو عنصر خیر و شر بهره برده است. در این شعر، پادشاه فتح، قهرمان اصلی و جهان افسا ضد قهرمان است. وجه تسمیه جهان افسا ضد آن است که او در گوش جهانیان افسون می خواند و آنان را می فریبد.
پادشاه فتح نیز شعری است زیبا و مثل اکثر اشعار او، مشتمل بر حکایتی است. حکایت جهان افسایی مستبد که ستاره اش رو به افول است امّا فضا، فضای سرد و هولناکی است که صدای وای بندگان خسته و شادی دروغین بندگان جهان افسا همه جا را پر کرده است.
یکی از عاطفی ترین و کامل ترین اشعار نیما به لحاظ وزن و قافیه، شعر «تو را من چشم در راهم» اوست. از تصویر سازی او می توان دریافت که در تنهایی اواخر عمرش در یوش، در غروبی که اندوه طبیعت افزون تر شده است، به یاد عزیزی می افتد و دلتنگی اش را به شعر می کشد. این شعر از چنان تأثیری برخوردار بود که بر سر زبان ها افتاد و آن را به آواز زمزمه می کردند.
4ـ 1ـ 2 عشق در سروده های نیما
انسـان و زندگی دو مفهـوم گستـرده اند و آنچه به این دو مفهـوم جلا داده و بر قداست و قـدرش افزوده، نیروی شگفت انگیز عشق است. این عشق در گذر از فراز و نشیب ادبیات کلاسیک، بارها دستخوش تغییر و دگرگونی گردیده است؛ در دوره ای از ادبیات این سرزمین هر گاه شاعری می خواست در باب عشق و عاطفه سخنی بگوید، ابهّت و هیمنه ی سلطان، شاهزاده، و یا حتّی غلام پادشاه، زبان شعری اش را به سمت ستایشگری و مدح سوق می داد. تا آنجا که شاعر به جای عاشق یار بودن، ستایشگر شاه بود.
در دوره ی دیگر آمیختگی شعر و عرفان «معبود» را به جای «ممدوح» نشاند و تحوّلی ژرف در حیات شعر فارسی به وجود آورد. کانون توجّه شعرای این دوره که عموماً صوفی بودند، «او»، معبود و معشوق ماورایی بوده است. علاوه بر عرفان، از جمله تحوّلات عظیم اجتماعی دیگر که شعر این سرزمین را دچار تحوّل معنایی کرد، انقلاب مشروطه بود که با نقد درون مایه¬¬های شعر کهن، طرح تازه ای برای شاعری کردن در اختیار شعرا قرار داد؛ «انسان و زندگی اجتماعی اش». مقوله ای که در شعر سنّتی فارسی کمتر مورد توجّه قرار گرفته بود. در این دوره عموماً «عشق به انسان» و «انسانیّت» جایگزین عشق ورزی های شعر کلاسیک می گردد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...