در نظریه ماهلر به وضوح میتوان به تاکید او به پیوند عاطفی مادر/کودک و نیز نقش سرنوشت ساز مادر در تحول عاطفی کودک پی برد . ماهلر در خلال سه سال اول زندگی کودک سه مرحله متوالی را متمایز میکند.:
۱٫مرحله << در خود ماندگی >> : این مرحله که حدودا از زمان تولد تا یک کاهگی ادامه دارد ، موید زندگی خود محور کودک تازه متولد شده است.

۲٫/ مرحله <<همزیستی به هنجار >> این مرحله تا حدود یک سالگی ادامه داشته و به همجوشی کامل نوزاد و مادر اشاره دارد این همجوشی تا حدی است که نوزاد هیچ تمایزی بین خود و مادر مشاهده نمیکند.

۳٫/ مرحله<< جدایی/ تفرد >> : این مرحله تابع دو خط تحول است که یکی به جدایی منتهی شده و تحول تمایز یافتگی را نشان میدهد و دیگری نمایانگر تفرد کودک و تحول کنش های مستقل مانند ادراک، حافظه و ظرفیت های شناختی است. ماهلر معتقد است برای نیل به تحول به هنجار، مادر باید بتواند به طور مناسب و کامل خود را با مراحل تحول کودک تطبیق داده و به علائم او پاسخ دهد.(نقل از رحمانی.،۱۳۸۷)

نظریه تحولی / شناختی:[۲]

اصل اساسی در این دیدگاه این است که هر رفتار کودک ، کارکردی از سطح تحولی شناختی اوست. یعنی توانایی ایجاد دلبستگی به سطح تحول هوشی کودک بستگی دارد. کودک نمیتواند یک دلبستگی خاص ایجاد کند. مگر اینکه بتواند یک شخص خاص را بشناسد. و از دیگران تمیز دهد. شکل گیری پدید (پایداری شی) یا شی دائم در ذهن کودک مرحله ای جدید در رفتار دلبستگی ایجاد میکند. وقتی در ذهن کودک مفهوم زمان شکل میگیرد کودک قادر است که بازگشت مادر را پیش بینی کند  و از ان طریق احساس راحتی کند)مکوبی.،۱۹۹۰٫(

بنابر این تصادفی نیست که دلبستگی در ابتدا در۹/۷ ماهگی ظاهر شود یعنی درست در زمانی که نوزاد به مرحله چهره حسی / حرکتی پیاژ ه وارد میشود. نقطه ای که کودکان ابتدا شروع به جستجو و یافتن چیزهایی میکنند که دیده اند کسی از انها پنهان کرده است(مکوبی.،۱۹۹۰٫)بنابر این در این دیدگاه شکل گیری دلبستگی وابسته به ظرفیتهای شناختی کودک است. یعنی تصور وجود شی پس از پنهان شدن از دید او . گرچه در این دیدگاه رشد شناختی کودک شرط لازم برای شکل گیری دلبستگی است.اما توضیحات روشنی در مورد علت گرایش کودک به مادر یا مراقب و شکل گیری دلبستگی ارائه نشده است. باید خاطر نشان کرد که نظریه پردازان تحولی/شناختی بطور مستقیم نظریه دلبستگی را مطرح نکردهاند بلکه دیگران با الهام از کارهای انان به تبیین هاییدر این مورد دلبستگی رسیده اند(فرهادی.،۱۳۸۳٫).

نظریه  یادگیری[۳]:

از دید صاحب نظران مکتب رفتارگرایی،گرسنگی،تشنگی و درد از زمره سائقه هایی محسوب میشوند که کودک در پی کاهش انهاست و انچه بتواند این سائقه را کاهش دهد، تقویت کننده اولیه نامیده میشود. از دیدگاه این صاحب نظران ، افراد و اشیایی که به هنگام کاهش سائقه حضور دارند به دلیل تداعیشان با تقویت کننده ی اولیه ،تقویت کننده ی ثانویه ، نامیده میشوند. مادر به عنوان تامین کننده ی همیشگی غذا و اسایش برای کودک ، تقویت کننده ی ثانویه مهمی محسوب میشود. بنابر این کودک نه تنها به هنگامگرسنگی و درد به دنبال مادر است ، بلکه در مواقع دیگری نیز به او وابستگی نشان میدهد. نظریه پردازان یاد گیری اجتماعی فرض بر این دارند که شدت وابستگی کودک به مادر تا چه حد نیازهای کودک را تامین میکند یعنی وجود مادر تا چه اندازه با لذت و کاهش ناراحتی همراه است(به نقل از جعفری،۱۳۸۷٫).

نظریه رفتار شناسی طبیعی[۴]:

از دیدگاه رفتار شناسان طبیعی همه انواع با تعدادی از تمایلات رفتاری ارثی متولدمیشوند. اصول نظریات رفتار شناسی طبیعی براساس تحقیقاتی که بر روی حیوانات انجام شده بنا شده است. به اعتقاد روانشناسان طبیعی هر یک حیوانات با مجموعه ای از الگوهای علمی ثابت بهدنیا میایند که بعضی از الگوهای علمی ثابت فقط در فاصله ی زمانی محدود در دوران رشد حیوان فرصت بروز دارند که به ان دوره حساس یا بحرانی می گویند(یاسایی.،۱۳۸۵).

نظریه بالبی[۵]:

بالبی تحت تاثیر نظریه تکاملی ومطالعات مشاهد ه ای در مورد حیوانات معتقد بود که دلبستگی مجموعه ای از پاسخ های غریزی است که برای حفاظت و بقای انواع اهمیت دارد  . رفتار های   گریستن، خندیدن ، مکیدن ، چسبیدن و دنبال کردن ،مراقبت و محافظت ضروری والدین را بر می انگیزد  و تماس بین مادر و نوزاد را افزایش میدهد . از لحاظ زیستی ، مادر برای پاسخ دهی به این انگیزه ها اماده میشود  و نوزاد نیز برای پاسخ دادن به مناظره، صداها و مهر ورزی مراقبانش مهیا میگردد. نتیجه این نظام ها که به لحاظ زیستی برنامه ریزی شده اند این است که مادر و نوزاد به یکدیگر دلبستگی متقابل پیدا کنند. دلبستگی  فرایندی دو سویه است و هر دو طرف رابطه در شکل دهی ان نقش بازی میکنند. بالبی همچون دیگر نظریه  پردازان معاصر اهمیت تغذیه را به حداقل میرساند و بر نقش فعال   نظام های علامتی  اجتماعی

 

و اولیه نوزاد    مانند خندیدن  و گریستن در تشکیل دلبستگی  فرایندی دو سویه تاکید می کند. به اعتقاد بالبی اگر پیوند عاطفی ماد  ر/کودک   صرفا برتغذیه یا حتی مراقبت استوار می بود، کودک باید میتوانست به راحتی از یک مراقب به مراقب دیگر دلبستگی  پیدا کند ولی کودکان اغلب به طور جدی مراقبین جانشین را رد میکند و به طور تسلی ناپذیر به خاطر مادر گریه میکند(کولین.،۱۹۶۹،به نقل از گلی نژاد،۱۳۸۰٫) بالبی با تاثیر از تحقیقات لورنس در مورد پرندگان  این فرض را مطرح کرد که در انسانها همانند پرندگان پیوند اجتماعی به جای اینکه به یادگیری مرتبط کردن غذا با چهر ه ی خاص (مادر)وابسته باشد، به رفتار اجتماعی غریزی وابسته است. از نظرت. او کارکرد زیست   شناختی رفتار دلبستگی ،محافظت است. در طول تکامل ، اشخاص در معرض خطراتی چون سرما، گرما،    گرسنگی، غرق شدن، صیاد ها بوده اند، دنیای جدید نیز شامل خطرات جدید چون شوک الکتریکی بعلاوه خطر  ات قدیمی چون اتش، اب و حیوانات میباشد. و این موضوع حقیقت دارد که گرایش غریزی نزدیک شدن به منبع دلبستگی ، اقبال شخصی را برای زنده ماندن و تولید مثل افزایش میدهد(گلی نژاد.، ۱۳۸۰٫).

نظریه بالبی که اولین اظهار نظر رسمی از نظریه دلبستگی است  یک رویکرد   تکاملی کردار   شناختی است. بر اساس این دیدگاه رفتارهای دلبستگی کودک به وسیله ی یک سیستم رفتاری تصحیح شونده بوسیله ی هدف، کنترل میشوند که هدف اصلی این رفتار حفظ نزدیکی به یک بزرگسال است و کارکرد زیست شناختی این رفتار افزایش ایمنی و بقاء کودک است.

متغیر هایی که بوسیله ی الگوی دلبستگی اولیه تحت تاثیر قرار میگیرند عبارت اند از : اعتماد اساس کود، توانایی ها و تمایلات کودک به روابط متقابل و اجتماعی کردن رفتارش با افراد دیگر ، در نتیجه میتوان اثر خاص سبکهای دلبستگی اولیه در روابط طولانی مدت کودکان با بزرگسالان انتظار داشت.(حضرتی.،۱۳۸۵٫)

جزییات بیشتر درباره این پایان نامه :

 

 پایان نامه : اثربخشی معنا درمانی گروهی بر کیفیت زندگی وتغییرسبک دلبستگی ناایمن

 

 

بالبی بر تکیه بر بعد تکاملی نظریه خود، ادعا کرد که یک دوره زمانی معین و حساس برای ایجاد ارتباط عاطفی بین کودک و مادر وجود دارد واگر در این دوره حساس ، مادر و کودک به هر دلیلی از هم جدا باشند ، این پیوند عاطفی بین کودک و مادر وجود دارد و اگر در این دوره ی حساس ، مادر و کودک به هر دلیلی از هم جدا باشند، این پیوند عاطفی به طور جبران نا پذیری اسیب می بیند که عواقب هیجانی شدیدی در پی دارد. به نظر بالبی محرومیت از مادر پیامد های جدی از قبیل پرخاشگری، افسردگی، بزهکاری، اضطراب جدایی، اختلال بی عاطفگی، عقب ماندگی ذهنی، و نا سازگاری اجتماعی دارد. وقتی کمبود مراقبت مادری به هر دلیلی شامل مرگ مادر ،بیماری طولانی مدت، یا بستری شدن کودک در موسسات و … وجود دارد، طفل دچار اسیب روانی میشود. بالبی ابتدا فکر میکرد که این نوع اسیب همیشگی و برگشت نا پذیر است ، اما در باز نگری های خود زمان وقوع جدایی ، نوع و میزان جدایی، و سطح احساس ایمنی کودک قبل از جدایی را مورد توجه قرار داد. بالبی یک سری الگوهای رفتاری و قابل پیش بینی را در کودکان که برای مدت طولانی (بیش از سه ماه)از مادر جدا شوند به شرح زیر توصیف کرده است.:

 

۱ـ مرحله ی اعتراض: کودک با گریه، ناله و جستجوی مادر، اعتراض خود را نشان میدهد.

۲ـ مرحله درماندگی: کودک  امید خود را برای بازگشت مادر از دست داده است

۳ ـ گسستگی: کودک از نظر هیجانی خود را از مادر جدا می کند که به نظر بالبی این مرحله با احساس دو

گانه با مادر همراه است. کودک هم مادر را می خواهد و هم بدلیل ترک کردن وی از دست او خشمگین

است(پور افکاری،۱۳۸۲٫)در ضمن به نظر بالبی تمایل زیستی هر فرد در وابسته شدن به مادر از دیگری متفاوت است. در این حال فرض بر این است که این تغییر پذیری با کیفیت دلبستگی همبستگی دارد(جوادی،۱۳۸۳)

 

بالبی معتقدبود دلبستگی به طور طبیعی در طول چهارمرحله در دو سال اول زندگی رشد می یابد:

۱ ـ  مرحله پیش از دلبستگی(تولدتا  ۶هفتگی):در این مرحله کودکان به مراقبتی که غذاو ارامش در ان باشد قانع هستند و به نظر میرسد وقتی با یک مراقبت نا اشنا تنها هستند ، ناراحت نیستند و حتی شاید تفاوت مراقبان را هم تشخیص ندهند.

۲ ـ مرحله دلبستگی در حال شکل گیری۶هفتگی تا ۸/۶ ماهگی): کودکان به افراد نا اشنا به طور متفاوتی پاسخ میدهند و در ۶تا ۸ ماهگی زمانی که با موضوعات نا اشنا و افراد نا اشنا روبرو میشوند نشانه هایی از احتیاط را ابراز میکنند.

۳ ـ  مرحله ی وضوح دلبستگی یا << دلبستگی مشخص ۸/۶ماهگی تا ۲۴/۱۸ ماهگی): در طی این دوره کودکان اضطراب جدایی را نشان میدهند. وقتی که مادر یا مراقب دیگری اتاق را ترک میکنند بطور مشهودی اشفته می شوند.در این مرحله ی ارتباط عاطفی و جسمی بین کودکان و چهر ه های دلبستگی تنظیم می شود و دلبستگی برای کودک احساس امنیت را به وجود میاورد. مادر پایه ای از امنیت میشود که کودکان میتوانند با وجود ان گردش های اکتشافی انجام دهند.

۴ ـ مرحله روابط دو جانبه(۲۴/۱۸ماهگی به بعد از ان): همانطور که کودک تحرک بیشتری پیدا می کند وزمان بیشتری از مادر جدا میشود. مادر و کودک هر دو به حالت دو جانبه ای میرسند که در ان مسئولیت خود رابرای حفظ تعادل سیستم تقسیم میکنند. در این مرحله روابط احساسی دو سویه بین کودکان و مراقبین به وجود می اید که به کودک در حفظ امنیت در طول دوره ی جدایی از مراقبین کمک میکند. قابل توجه است که این مرحله در همان زمان که تظاهرات نمادین توسعه میابد به عنصری قالب در فرایندهای فکری کودکان تبدیل می شود. بالبی معتقد بود که به عنوان نتیجه ظرفیت های نمادین رشد در کودکان، دلبستگی والد/کودک به عنوان << الگوی کارکردی درونی >> به کار میرود که کودکان از ان به عنوان یک معیار ذهنی در هدایت تعاملات خود با مراقبین و دیگر افراد به صورت مشابه استفاده میکنند. (میشل کول و شیلار کول.،۲۰۰۱٫)

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...