نظریه هویت پذیری افتراقی دانیل گلیزر |
دانیل گلیزر[۱] بر این باور است که نظریه ساترلند رویکردی ماشین انگارانه نسبت به کجرفتاران دارد و بیان می کند که تعامل با بزهکاران، شخص را به طور مکانیکی درگیر امور بزهکارانه می کند. با این کار قابلیت های تصمیم سازی و پذیرش نقش فرد نادیده گرفته شده است. گلیزر تلاش نموده تا این تصویر ماشین انگارانه از کجرفتاران را اصلاح نموده و مدعی است که تعامل با کجرفتاران(واقعی یا مجازی) به خودی خود ضرری ندارد، مگر اینکه به حدی برسد که فرد خود را با کجرفتاران یکی بداند و از آنها هویت بگیرد(گلیزر، ۱۹۵۶؛ به نقل از صدیق سروستانی، ۱۳۹۰: ۴۹). وی با مطرح کردن نظریه ی هویت پذیری افتراقی[۲]، بیان می کند که این فرآیند، میزان هویت پذیری فرد با اشخاص دیگر، چه به شکل واقعی و چه به شکل خیالی را معلوم می کند، زمانی که اخذ و اقتباس ارزش ها شخص را مستعد انجام رفتار بزهکارانه یا قانون شکن می نماید. این وضعیت(تغییر و تبدیل)، موجب شکل گیری نقش یاد دهنده برای رسانه ها می شود. مطابق با هویت پذیری افتراقی، یک فرد عام مانند یک ورزشکار می تواند تأثیر بیشتری نسبت به افرادی که با یک شخص مستقیماً در تعامل هستند، بر وی داشته باشد(براون و همکاران، ۲۰۱۳: ۳۲۱). بنابراین، به نظر می رسد که گلیزر از تعامل افراد با کجرفتاران در جهان واقع یا در کتاب ها و فیلم ها، در صورتی که کسی از آنها هویت نپذیرد و با آنها به عنوان الگو و قهرمان برخورد نکند، هراسی ندارد، چون پیوند افتراقی را شکل دهندهی کجرفتاری نمی داند و علت اصلی کجرفتاری را هویت پذیری از کجرفتاران یا هویتپذیری افتراقی قلمداد می کند(صدیق سروستانی، ۱۳۹۰: ۴۹-۵۰).
۳-۲-۴-۲-۱-۳- نظریه تقویت افتراقی رانلد آکرز و رابرت بورگس
نظریه تقویت افتراقی[۳] تلاش دیگری برای توضیح جرم به عنوان نوعی رفتار آموخته شده میباشد. این نظریه در ابتدا توسط رانلد آکرز[۴] با همکاری رابرت بورگس[۵] در سال ۱۹۶۶ ارائه شد، و نسخهی دیگری از دیدگاه یادگیری اجتماعی است که مفاهیم پیوند افتراقی را با عناصر نظریه یادگیری روانشناختی ترکیب نموده است(سیگل، ۲۰۱۲: ۲۴۰).
آکرز معتقد است که فرآیند مشابهی در یادگیری هر دو رفتار انحرافی و متعارف(مرسوم) وجود دارد. افراد نه یاد می گیرند که کاملاً منحرف باشند و نه کاملاً همنوا و مطیع. بلکه بیشتر تعادل بین این دو قطب متضاد رفتار را می پسندند. این تعادل معمولاً پایدار و ثابت است، اما در طول زمان می تواند مورد تجدیدنظر و بازبینی قرار گیرد(بروئر و بولن، ۲۰۱۵: ۱۱۱).
آکرز چهار عنصر اساسی که رفتار را شکل می دهند، شناسایی نمود: پیوندهای افتراقی، تعاریف، تقویت افتراقی و تقلید. از نظر وی، این عناصر بخشی از فرآیند پیچیده یادگیری است و رفتار مجرمانه، زمانی قابل پیش بینی است که تقویت شده و به عنوان رفتار مطلوب تعریف شده باشد(براون و همکاران، ۲۰۱۳: ۳۲۱-۳۲۲).
بورگس و آکرز براساس نظریه تقویت در روانشناسی که مدعی است ادامه یا توقف هر نوع رفتاری بستگی به تشویق یا مجازات دارد، یعنی تشویق موجب ادامهی رفتاری خاص و مجازات باعث توقف آن خواهد شد، نظریه ی ساترلند را مورد سؤال قرار داده اند. به بیان دیگر، آنها بیان می کنند که صرف تعامل با
کجرفتاران کسی را کجرفتار نمی کند، بلکه همین افراد، کجرفتاری را در صورتی که رضایت بخش تر باشد، به همنوایی ترجیح خواهند داد. بورگس و آکرز براساس قانون نیروی تقویت افتراقی می گویند اگر تعداد عواملی نیروهای تقویت کننده تولید کنند، آن عاملی بیشترین احتمال وقوع را دارد که بیشترین تقویت کننده را به لحاظ مقدار، فراوانی و احتمال تولید کند. بنابراین، از نظر آن ها دخالت متغیر سوم یعنی تقویت افتراقی در فضای پیوند افتراقی، علت اصلی کجرفتاری است(صدیق سروستانی، ۱۳۹۰: ۵۰).
بورگس و آکرز، رفتار مجرمانه را بر اساس هفت مرحله مورد بررسی قرار دادند:
رفتار بزهکارانه از طریق شرطی سازی مستقیم یا تقلید فراگرفته می شود.
رفتار بزهکارانه در موقعیت های تقویت کننده غیراجتماعی (به عنوان مثال تأثیر فیزیکی استفاده از مواد مخدر) و نیز در موقعیت های تبعیضی غیر اجتماعی و از طریق تعامل اجتماعی که در آن رفتار دیگران بر علیه رفتار مجرمانه است و یا با آن همخوانی دارد فراگرفته می شود.
رفتارهای مجرمانه، اساساً در گروههایی که منبع اصلی تقویت و تشویق فرد هستند، فرا گرفته می شوند: گروههای همسالان، خانواده، مدرسه، کلیسا.
یادگیری رفتار مجرمانه، که شامل یادگیری روش ها و نگرش های خاص و اجتناب از برخی رویه ها است، به وجود تقویت کننده های مؤثر و قابل دسترس، بستگی دارد.
نوع رفتار یاد گرفته شده و تکرار آن، به وجود تقویت کننده های مؤثر وهمچنین معیارهایی بستگی دارد که تقویت کننده ها بر مبنای آن، مورد استفاده قرار می گیرند.
رفتار مجرمانه تابع معیارهایی است. از طریق این معیارها، رفتار مجرمانه از دیگر رفتارها متمایز می گردد. بنابراین، یادگیری رفتارهای مجرمانه، هنگامی ممکن است که چنین رفتارهایی در قیاس با رفتار غیرمجرمانه، بیشترمورد تقویت قرار گیرد.
شدت رفتار مجرمانه، مستقیماً تابع میزان، تعداد، و احتمال دستیابی به تقویت کننده ها میباشد(بیرن و مزراشمیت، ۲۰۱۱: ۱۶۶-۱۶۷).
جزییات بیشتر درباره این پایان نامه ها :
پایان نامه : بررسی جامعه شناختی مهارتهای اجتماعی و ارتباطی مؤثر بر بازدارندگی رفتارهای پرخطر جوانان
۳-۲-۴-۲-۱-۴- نظریه خنثیسازی دیوید ماتزا و گرشام سایکز
نظریه خنثی سازی[۶] از طریق آثار دیوید ماتزا[۷] و همکارش گرشام سایکز[۸] شناخته شده است. آنها فرآیند تبدیل شدن به یک مجرم را به عنوان تجربهی یادگیری ملاحظه نمودند که در آن، بزهکاران و مجرمان بالقوه روش هایی را یاد می گیرند که آنها را قادر می سازد تا ارزش های مرسوم و متعارف را خنثی نموده و بین رفتار مشروع و نامشروع بی اراده عمل کنند. یک دلیل برای آن، ساختار ارزشی نهفته در جامعهی آمریکا است. ارزش های نهفته آثار اخلاقی متنوعی هستند که در فرهنگ استوار شده اند، اما عموماً به وسیلهی مصلحت اندیشی اعضای جامعه مردود شده اند. این ارزش ها در کنار ارزش های مرسوم و متعارف قرار دارند و اگرچه به طور عام مردود شده اند، اما ممکن است در قلمروی خصوصی تحسین شده و اجرا شوند. این ارزشها شامل مواردی مانند دیدن فیلم های تحریک کننده، مصرف افراطی الکل یا قماربازی دربارهی رویدادهای ورزشی می باشند. در فرهنگ آمریکایی، نگهداری هر دو دسته ارزش های مرسوم و نهفته امری عادی است؛ تعداد کمی از افراد کاملاً خوب یا کاملاً بد هستند(سیگل، ۲۰۱۲: ۲۴۱).
دلالت اصلی توجه به نظریه فنون خنثی سازی به عنوان نظریه بزهکاری، گفته های ساترلند بود که یادگیری رفتار مجرمانه یا بزهکارانه شامل ارزش ها و عقلانی سازی ها، همین طور روش های ارتکاب تخلف می باشد. سایکز و ماتزا مدعی هستند که یادگیری به پسران جوان اجازهی درگیری در رفتارهایی را می دهد که ناقض نظام ارزشی پذیرفته شده به وسیلهی آنها است. آنها برای حمایت از این اظهارنظر، شواهدی را ذکر می کنند که متخلفان نوعاً احساس شرم و گناه را تجربه می نمایند. به علاوه، آن ها مشاهده نمودند که متخلفان برخی گزینش ها را در انتخاب قربانی های شان نشان می دهند، تمایل دارند تا از آن هایی که ارزشهای اصلی جامعه را به دقت انعکاس می دهند، اجتناب ورزند و اهداف بی ارزش یا کم ارزش را جستجو نمایند(براون و همکاران، ۲۰۱۳: ۳۳۵-۳۳۶).
سایکز و ماتزا بیان می کنند که افراد مجموعهی مشخصی از توجیهات را برای رفتار بزهکارانه و قانون شکن خود به کار می برند:
۱-انکار مسئولیت[۹]: تا آنجا صورت میگیرد که بزهکار، دیگر خود را مسئول رفتارهای نابهنجار و بزهکارانهاش نمیداند. عدم رضایت از خود و دیگران همراه با انکار مسئولیت منجر به کاهش شدید کارآیی و اثربخشی مکانیزم های نظارتی می شود. در نتیجه، این تصور ذهنی در افراد ایجاد میشود که رفتارهای بزهکارانه، از عوامل و نیروهایی خارج از کنترل آنان نشأت می گیرد: همانند، عدم عطوفت والدین، محلات فقیرنشین، معاشرت و همنشینیهای بد و …
۲-انکار آسیبرسانی[۱۰]: در این حالت فرد بزهکار پیوسته به گونهای مبهم و نامشخص احساس می کند که رفتارش به رغم مغایرت با قانون، موجب آسیب جدی دیگران نمی شود.
۳-انکار قربانی[۱۱]: برخی از بزهکاران، اگرچه مسئولیت رفتارهای نابهنجار خود را میپذیرند، اما به نحو دیگری به خنثیسازی جراحت و آسیب های حاصل از آن میپردازند. در چنین وضعیتی فرد ممکن است تنفر اخلاقی را علت جراحت و آسیب های وارده به قربانی بداند. لذا، رفتار خود را متناسب با موقعیت و شرایط موجود بداند. یا آن که جراحت و آسیبهای وارده به قربانی را مجازاتی عادلانه یا نوعی قصاص وانتقام در نظر می گیرد.
۴-سرزنش سرزنش کنندگان[۱۲]: زمانی که توجه بزهکار از رفتارهای نابهنجار خود به محرکها و انگیزههای مؤثر بر شکل گیری رفتارهایش، معطوف میگردد (بعنوان مثال سرزنش والدین به علت تربیت نامناسب شان).
۵-توسل به وفاداری[۱۳]: بر مبنای این وضعیت، مکانیزم های کنترل اجتماعی (درونی و بیرونی) یک جامعه به دلیل تعلق خاطر و وفاداری فرد نسبت به اجتماع بزهکاران و دارودستههای بزهکار، گروه همسالان، خانواده و … خنثی و بیاثر میگردد. تضاد بین تعهد به قانون در مقابل وفاداری به دوستان علت استفاده فرد بزهکار از این نوع فنون خنثیسازی است که در قالب عباراتی مثل: (همواره به دوستانت کمک کن، هرگز رفیقت را لو نده، حتی اگر به خاطر او دچار مشکلات جدی شوی) بیان شود(سیگل، ۲۰۱۲: ۲۴۲؛ بیرن و مزراشمیت، ۲۰۱۱: ۱۴۷).
این فنون به مجرمان کمک می کند که مجموعهی متمایزی از استدلال ها و توجیهات را برای رفتارهای غیرقانونی شان به کار ببرند و به آنها اجازه می دهد که به طور موقتی از قوانین متعارف جامعه دور شده و در رفتارهای نهانی مشارکت کنند.
در مجموع، نظریه خنثی سازی شرایطی را در نظر می گیرد که به افراد اجازه می دهد تا هنجارها و ارزش های غیرعادی و نامتعارف را با بهره گرفتن از گفته هایی مانند “منظور من انجام آن نبود”، “من واقعاً به کسی آسیب نزدم”، “آنها خودشان موجب آن اتفاق شدند”، “همه مرا مقصر می دانند” و “من آن کار را برای خودم انجام ندادم”، خنثی نمایند(سیگل، ۲۰۱۲: ۲۴۲).
سرزنش محکوم کنندگان
انکار
مسئولیت توسل به وفاداری
انکار
آسیب رسانی انکار
قربانی
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1399-01-31] [ 03:16:00 ق.ظ ]
|