ویژگی های عشق در سروده های اخوان |
الف- عشق، جذبه ای ناب
باورم ناید که این من بوده ام، هنگام آن جذبه
توگویی در درون او کسی گوید:
«تو چه بودی و چه ها کردی
در کمند جادوی آن بی امان جذبه»
(اخوان، زندگی می گوید: باید نیست :154)
عشق از نگاه او جذبه ای است که آنات و لحظات جاری زندگی عاشق را چراغان می کند:
راست می گویی
که همین پرجاذبه لذّات دیرینه ست؛
که چراغان می کند آنات جاری را
آری، آری…
(اخوان، زندگی می گوید: باید نیست :154)
جذبه ای که زندگی او را تعالی می بخشد؛ چیزی که سکون سنگ ساحل وجود شاعر را همچون موجی پرتلاش، حرکت و تکاپو می بخشد:
جذبه ای از جذبه ها، اما
جذبه ای که زندگی را اوج می بخشد؛
گرچه باشی در حضیضی محض
و سکون سنگ ساحل را تقلا و تلاش موج می بخشد.
چیست این؟_می پرسد از خود آدمی_این چیست؟
کیست این مجذوب آن جذبه؟منم آیا؟
خویشتن را بیند و پرسد ز خود: این کیست؟
گر شعوری مانده باشد به وجود خویشتن او را.
گرچه کمتر ممکن است آن اوج عالی را
ذر حضیضی چون شعور افتد
ور نه از ان اوج دور افتد.
(اخوان، زندگی می گوید: اما باید زیست: 152)
اوج متعالی عشق از حضیض شعور به دور است و شعور و درک آدمی از شناخت و درک ان عاجز است.
ب- عشق، آفتابی بی زوال
عشق در نگاه اخوان ابدیتی است که او را از بند زمان رهایی می بخشد؛ آفتاب پرفروغ و گرمابخشی که زشتی ها و پلیدی ها را از او دور می سازد. او عشق را روشنایی ای می داند که طلوعش با غروب زهره و یا ظهر زحل همراه نیست:
و اما بی خبر بودیم، با شور و روشنای عشق،
که این چندم شب است از ماه ؟
و پیش از نیم شب، یا بعد از آن، خواهد دمید از کوه؟
و خواهد بود،
طلوعش با غروب زهره، یا ظهر زحل همراه؟
چرا که در دل ما آفتاب بی زوالی روز و شب می تافت.
(اخوان، زندگی می گوید: اما باید زیست: 150)
ج- عشق جسمانی
اخوان در دومین مجموعه شعرش؛ «زمستان» که عاشقانه هایش«رنگ و نمود تند تنانه(اروتیک)دارد» (بهفر، 1385 :119)، رابطه ی خود با معشوقش را به طور بسیار واقعی روایت می کند:
و اندر دلم شکفته شود صد گل از غرور
چون بینم ان دو گونه ی گلگون ز شرم تو
تو خنده زن چو کبک، گریزنده چون غزال،
من در پی ات چو در پی آهو پلنگ مست
(اخوان، زمستان:51)
آن خلوت شیرین و اندک ماجرا را
روشنگران آسمان بودند ، لیکن
بیش از حریفان زهره می پایید ما را
وز شوق چشمک می زد و رویش به ما بود
آن خلوت از ما نیز خالی گشت ، اما
بعد از غروب زهره ، وین حالی دگر داشت
او در کناری خفت ، من هم در کناری
در خواب هم گویا به سوی ما نظر داشت
ماه از خلال ابرهای پاره پاره
(اخوان، زمستان: 41)
رفته رفته، معشوق در اشعار اخوان رنگ انسانی می گیرد و در واقع از نگاه صرف جسمانی به معشوق فاصله می گیرد و برای معشوق در کنار جذابیّت های جسمانی، ارج و قرب والای انسانی نیز قائل می شود. حال او به روح و جان معشوقه اش اهمیّت می دهد و او را مأمنی برای روح غمگین خویش می داند؛ تکیه گاه و پناهگاه امنی که به لحظه های تاریک تنهایی شاعر، نور می بخشد:
ای تکیه گاه و پناه
زیباترین لحظه های
پر عصمت و پر شکوه تنهایی و خلوت من!
…ای شط شیرین و پر شوکت من!
ای باتو من گشته بسیار
در کوچه های نجیب غزل ها که چشم تو می خواند،
…ای تکیه گاه و پناه
غمگین ترین لحظه های کنون بی نگاهت تهی مانده از نور
(اخوان، آخر شاهنامه:73-75).
در جایی معشوق زمینی اش را به خورشید تشبیه می کند و اینگونه می سراید که:
بیا ای روشنی اما بپوشان روی،
که می ترسم تورا خورشید پندارند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشم از خواب بردارند.
(اخوان، زندگی می گوید:اما باید زیست:282).
4-5-2-2 ویژگی های معشوق در شعر اخوان
الف- معشوق؛ لحظه ی شاد هستی
اخوان می گوید تنها چیزی که می تواند لحظه های پژمرده عمر و دنیا را برایش جاویدان و زیبا سازد، همراهی و بودن با معشوق است:
در آن پر شور لحظه
دل من با چه اصراری تو را خواست
و می دانم چرا خواست،
و می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرده
که نامش عمر و دنیاست.
اگر باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیباست.
(اخوان، از این اوستا: 62)
و یا در سروده ای دیگر می گوید:
گم کرده های دلم را –چه تاریک-
آیینه ی روشن بی غباری
تو خوشترین خنده ی سرنوشتی
(اخوان، در حیاط کوچک پاییز در زندان: 296)
معشوق اخوان، شادی اندیش و خوش طاعت است؛ او با تقویم و ساعت و زمان سرو کاری ندارد:
همچو تندیس الهه ی عشق و زیبایی
جامه ی عریانی اش زیباترین تن پوش
لاابالی لعبتی، بیگانه با تقویم و با ساعت
شادی اندیشی، خوشی طاعت.
(اخوان، از این اوستا: 68)
مفهوم آزادی، تداعی کننده رهایی از تعلقات و پایبندی هاست و به انسان، حس شادی و فراغت می بخشد. اخوان با درک واقعی از این مفهوم، از آن در جهت تشبیه بهره می برد:
اما تو آن مژده ی راستینی
که گوید «آزادی» و راست گوید
با آرزوی تو ای آرزوی همیشه
گویی در این گوشه ی غم،
امشب من آزادم، آزاد.
و راستی را، عجب عالم پرشگفتی
با عالمی غم، دلم می تپد شاد
(اخوان، در حیاط کوچک پاییز در
زندان: 298)
جزییات بیشتر
و در ادامه می گوید:
ای لحظه ی شاد هستی
ای گفت و گوی دلم با تو، وز تو، در هوشیاری و مستی،
ای لحظه ها از تو پر نور و ناب سعادت
یاد تو شیرین ترین عهد و عادت
ای آشنای غم و شادی من
عشق تو زیباترین راستی ها
زندان و آزادی من
(اخوان، در حیاط کوچک پاییز در زندان: 298)
گاهی، شادی آفرینی معشوق را با تشبیه به عناصری دل انگیز و مفرّح از طبیعت یا منظره ای، به خوبی عنوان می کند و با ایجاد حس نشاط در خواننده به انتقال احساس خود نسبت به معشوقش می پردازد:
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1399-01-31] [ 09:22:00 ق.ظ ]
|