4-4-3-1 عشق وسیع است
وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت
(سپهری: 319)
بیانی در «منطق عشق عرفانی» این عشق را در دسته ی عشق های عرفانی جای می دهد: « عشق عرفانی عشق به تمام هستی به عنوان یک شخص واحد است. به عبارت دیگر، آن کس که عشق عرفانی دارد، تمام هستی من حیث المجموع برای او مخاطبی است شنوا و دانا و مهربان و توانا و شایسته شدید ترین هیجان عشق» (بیانی،176:1385)
4-4-3-2 دچار یعنی عاشق
سهراب عشق را نوعی ابتلاء می داندکه عاشق به آن مبتلا می گردد. او لفظ “دچار” را برای عاشق به کار برده است. دچار شدن به معنی دچار شدن به معنی «وقف آن بودن، با همه ی وجودبه کاری پرداختن است. در عرفان قدیم ما هم عشق به معنای خود را فراموش کردن است و یکسره به معشوق پرداختن» (شمیسا،1370 : 127).
دچار بودن برای سهراب تنهایی را به ارمغان آورده است:
چرا دلت گرفته ؟ مثل اینکه تنهایی
چقدر هم تنها
خیال می کنم
دچار آن رنگ پنهان رنگ ها هستی
دچار
یعنی عاشق
و نگاه کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی بیکران باشد.
(سپهری: 307)
دیر زمانی است روی شاخه این بید
مرغی نشسته کو به رنگ معماست
نیست هم آهنگ او صدایی، رنگی
چون من در این دیار تنهای تنهاست
(سپهری: 21)
4-4-3-3 معشوق زمینی
نشانه های عشق زمینی، تنها در چند سروده از سهراب، قابل مشاهده است. «جهنم سرگردان»، «پاداش» و «باغ همسفران» شعر عاشقانه معاصر، معطوف به رابطه دو فرد است و فردگرایی در تعاملات عاشقانه از ویژگی های شعر عاشقانه این دوره محسوب می گردد. آن چه مورد توجه شعرای معاصر است و در حقیقت انگیزه ی برقراری رابطه ی عاشقانه می باشد، همین فردیت معشوق است. از ملازمات این ویژگی شعر معاصر، فراق و دوری از یک فرد خاص است. همان طور که گفته شد در سه سروده از سهراب، نشانه هایی از معشوق زمینی یافت می شود و به نظر می آید سهراب، چندان نسبت به این مقوله یعنی عشق و معشوق زمینی، نگاهی مثبت ندارد. در شعر “جهنم سرگردان” عاشق که نسیم سیاه چشمان معشوق را نوشیده است از او می خواهد اورا تنها بگذارد. «شاعر از دردی زمینی و چشم های سیاهی که در رویای شاعر چون جهنمی سرگردان، درد و رنج می-آفریند، شکوه دارد و می خواهد این درد رهایش کند» (بهفر،203:1381).
شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان!
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پرپر کنم
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بر دارم
و به دامن بی تار و پود رویا، بیاویزیم.
(سپهری:84)
در «پاداش» شاعر معشوق را «گیاه تلخ افسونی» می نامد چرا که «زهر دوزخی» را در کام او ریخته است:
گیاه تلخ افسونی!
شوکران بنفش خورشید را
در جام سپید بیابان ها لحظه لحظه نوشیدم
و در آیینه نفس کشنده ی سراب
تصویر تورا در هر گام زنده تر یافتم
…آمدم تا تو را بویم
و تو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی
به پاس این همه راهی که آمده ام
…و تو گیاه تلخ افسونی !
(سپهری:97)
معشوق امید، عطشوصال و تصاویر رویایی شاعر عاشق را، در هم شکسته است:
چه رویاها که پاره نشد!
و چه نزدیک ها که دور نرفت!
(همان:98)
«زهر دوزخی» در شعر «پاداش» و «جهنم سرگردان»در شعری به همین نام، برداشت سهراب است از عشقی زمینی که از آن درد می خیزد و سهراب عشق منتزع شده از درد، یگانگی با زیبایی بدون رنج و با احساس آرامش را می خواهد»

 

(مرادی کوچی،221:1380).
همان طور که گفته شد در این دو سروده سهراب دید مثبتی به عشق زمینی ندارد. و ثمره ی آن را نوعی درد می داند و از معشوق می خواهد او را رها کند. اما در شعر باغ همسفران با وجهی دیگر از عشق زمینی در ذهنیت سهراب مواجه ایم. گویا سهراب از حضور و معشوق خرسند است.او معشوفی را مورد خطاب قرار می دهد که حضورش را زندگی شاعر، آرامش بخش و امید آفرین است. شاعر که شاید از تنهایی به ستوه آمده از معشوق می خواهد با او همراه شود تا از بزرگی تنهایی اش با او سخن می گوید:
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
(سپهری:106)
شاعر حضور معشوق را به مراتب از تنهایی اش با عظمت تر دانسته و اعتراف می کند؛ عشق به تنهایی اش شبیخون زده است:
و تنهایی من شبیخون حجم تورا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است.
(سپهری:106)

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

سهراب از معشوق می خواهد در کشف هستی با او همراه گردد:
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا باهم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
(سپهری:107)
صمیمانه ترین عاشقانه سهراب که می تواند به راحتی نشانه های معشوق زمینی را از آن دریافت، «باغ همسفران» است. شنیدن صدای معشوق او را از تنهایی نجات می دهد. سهراب از معشوق می خواهد با او همراه باشد تا در عصر آهن و اصطکاک فلز، عشق را تجربه کنند. «باغ همسفران» عاشقانه ای است پر ژرفا از تعامل عاطفی – روانی شاعربا معشوقش و نیازش به حضور امنی بخش و تسلا دهنده ی معشوق. عاشقانه ی «باغ همسفران» از رابطه ی عرفانی خاص و مهرآمیز عمیقی حکایت دارد. عاشقانه ای که از سیستم سنتی راز و نیاز در آن نشانی نیست. رابطه، رابطه ای روانی و درونی است بر بستر مهر و عاطفه و معشوق / زن موجودی ست با حجم عاطفی و کارمایه ی مهرورزی شگرف. تنش در شعر «باغ همسفران» تنش عاطفی میان شاعر و معشوق نیست. تنش موجود از اضطراب و وحشت زیستن در شب اصطکاک فلزات، در شاعر پدید آمده است. و تنها معشوق است که می تواند تنش های درونی را مهار کند» (بهفر، 205:1381).
در این کوچه هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم
من از سطح سیمانی قرن می ترسم
بیا تا نترسم از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات
(سپهری: 108)
4-4-3-4 معشوق؛ چراغ لذّت
سهراب در شعر بلند «صدای پای آب»، از تجربه ی عشقی زمینی سخن می گوید؛ از نماد عشق زمینی؛ زن، نام می برد و او را چراغ لذّت می نامد:

من به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت اندوه
…رفتم از پله مذهب بالا
… تا شب خیس محبت رفتم
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق
رفتم، رفتم تا زن
تا چراغ لذّت
تا سکوت خواهش
تا صدای پر تنهایی
(سپهری: 277)
اما سهراب به سرعت از این عشق می گذرد، به نظر می آید حضور این معشوق در زندگی او کوتاه مدت بوده است.

4ـ 5 مهدی اخوان ثالث
4ـ 5ـ 1 شرح زندگی و آثار
مهدی اخوان ثالث، متخلص به م. امید، از بزرگترین شاعران معاصر ایران در سال 1307 در شهر مشهد متولّد شد. او دانش آموخته هنرستان صنعتی مشهد بود و در همین مدرسه بود که زبان آلمانی را آموخت. پس از اتمام تحصیلات خود، مدتّی را در ورامین به معلّمی پرداخت. از کودکی با موسیقی آشنا شد و تار می زد.
اخوان را مخالفان رژیم سلطنتی بود و به دلیل فعالیت های سیاسی بر ضد رژیم در مبارزات سال 1328 به زندان افتاد. در کودتای 1332 نیز دوباره به زندان افتاد و به مدّت یک سال در قصر و قزل قلعه زندانی بود. در سال های پیش از انقلاب، مدتّی را در رادیو و تلویزیون مشغول کار گردید. و سال هایی را نیز به عنوان استاد ادبیات معاصر در دانشگاه ها تدریس می کرد و این کار در سال های اولیّه ی انقلاب نیز ادامه داشت. اخوان را به حق باید از استادان ادبیات فارسی دانست. او علیرغم آن که تحصیلات رسمی دانشگاهی نداشت. امّا با مطالعه و پشتکار توانست بر ادبیات فارسی کهن و معاصر احاطه وسیعی داشته باشد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...