کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


فروردین 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو


 



رستم، یکّه تاز عرصه ی پهلوانی شاهنامه، پس از حضور شبانه ی تهمینه در خوابگاهش، با شنیدن سخنان دختر جوان، و دیدن چهره ی او به او دل باخت، تا مقدمات سرودن، بزرگترین تراژدی شاهنامه، مرگ سهراب، را فراهم آورد:
چو رستم بدانسان پری چهـره دید ز هر دانشـی بهر او بهــره دید…
بفـــرمود تـا مــوبد پُـر هنــــر بیایــد بخــواهد ورا از پـــدر
(همان: 90ـ87)
در ادامه ی همان داستان با ماجرای نسبتاً عاشقانه ی سهراب و گردآفرید مواجه ایم. گردآفرید با لباس مردانه به جنگ می آید، سهراب بر او چیره می شود و کلاه خود از سرش برمی دارد. سهراب با دیدن چهره ی گردآفرید، به او دل می بازد و به فرمان دل با او مدارا می کند. امّا در نهایت اسیر فریب گردآفرید می گردد.
سودابه، همسر زیبای کیکاووس، به طور تصادفی روزی ناپسری خویش، سیاوش را در کاخ می بیند و بر او دل می بندد. و زمینه را برای ابراز عشق به او فراهم می آورد:
برآمــد برین نیـز یک روزگــار چنان بُد که ســودابه ی پُر نگار
ز ناگــاه روی سیـــاوش بدیـد پر اندیشه گشت و دلش بردمید
چنان شد که گویی طراز نخ است وگر پیش آهــن نهاده یخ است
کســی را فــرستاد نزدیک اوی که پنهان سیـاوش را این بگوی
که اندر شبسـتان شــاه جهـــان نباشد شگفت ار شوی ناگهــان…
(همان: 139ـ135)
معشوقه ی بیژن، منیژه، دختر افراسیاب نیز، با دیدن او در زیر سرو بنی، در همان نگاه نخست، شیفته و دلباخته ی او می شود:
منیـژه چو از خیمه کردش نگاه بدید آن سهــی قـد لشکـر پناه
برخسـارگان چون سـهیل یمن بنفشــه گـرفته دو برگ سمــن
کـلاه تهـم پهلــوان

 

بر سـرش درفشـان ز دیبـای رومـی برش
ببرده درون دخت پوشیده روی بجوشید مهرش دگر شد بخوی
(همان: 195ـ192)
گلنار کنیز و گنجور اردوان، شبی از فراز بام، اردشیر بابکان، مؤسس سلسله ی ساسانی را که به عنوان خدمتکار در دربار اردوان به سر می برد را می بیند و به او دل می بندد. با کمنـدی خود را به او که در خواب است می رساند؛ او را بیـدار کرده و راز دلدادگی اش را به او می گـوید، و اردشیـر نیز به او دل می بازد:
چنان بُد که روزی برآمـد ببـام دلش گشت زان خــرّمی شـادکام
نگه کرد خنــدان لب اردشیــر جــوان در دل مــاه شد جـامگیر
همـی بود تا روز تاریک شــد همـانا به شـب روز نزدیک شــد
کمندی بران کنگــره بر ببست گـره زد برو چند و ببسود دسـت
بیامــد خـرامان بـر اردشیـــر پر از گوهر و بوی و مشک و عبیر
ز بالین دیبــا سـرش بر گـرفت چو بیـدار شـد تنگ در بر گرفت…
کنــون گـر پذیـری ترا بنــده ام دل و جــان به مهــر تو آکنــده ام
بیایم چـو خواهـی به نزدیک تو درفشـــان کنــم روز تاریــک تو
(همان: 212ـ200)

جزییات بیشتر

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[یکشنبه 1399-01-31] [ 09:34:00 ق.ظ ]




از جمله تعاریفی که ذیل مدخل«عشق» در لغت نامه ­ها آمده است؛ می­توان به موارد زیر اشاره کرد: «شگفت دوست به حسن محبوب. درگذشتن از حدّ در دوستی و از آن عام است که در پارسایی باشد یا در فسق همچنین کوری از دریافت عیوب محبوب، مرضی است وسواسی که می­کشد مردم را به سوی خود جهت خلط و تسلّط فکر بر نیک پنداشتن بعضی صورت­ها» (دهخدا. «عشق»).
در فرهنگ معین «عشق» این گونه تعریف شده است: «به حدّ افراط دوست داشتن، دوستی مفرط و محبّت تام و آن در روانشناسی یکی از عواطف است که مرکّب از تمایلات جسمانی، حسّ جمال، حسّ اجتماعی، تعجّب، عـزّت نفس و … علاقه­ی بسیار شـدید و غالباً نامعقـولی است که عموماً جـزو شهوات به شمار می­آید» (معین. «عشق»).

2ـ2 وجه تسمیه عشق

درباره­ی وجه تسمیه عشق آمده است:«اشتقاق عشق از عشقه است و آن گیاهی است که بر درخت پیچد و درخت را بی بر و خشک و زرد گرداند؛ همچنین عشق، درخت وجود عاشق را در تجلّی جمال معشوق محو گرداند تا چون ذلّت عاشقی برخیزد، همه معشوق ماند و عاشق مسکین را از آستانه­ی نیاز، درمسند ناز نشاند و این نهایت مراتب محبّت است» (ستّاری، 1362: 46).

مستملی درشرح تعرف، ازریشه­شناسی واژگانی این کلمه بهره گرفته است: «واشتقاق عشق،از «عَشَق» گرفته­اند وعشقه درلغت آن گیاه باشد که در درخت پیچد و درخت را فرا خوردن گیرد؛ پس گونه­ی او را زرد کند؛ باز ثمره از او باز گیرد.  باز برگ بریزاند.  باز خشک کند؛ جز افکندن وسوختن را نشاید. عشق نیز چون به کمال رسد، قوی را ساقط گرداند و حواس را از منافع منع کند و طبع را ازغذا باز دارد. میان محّب و میان خلق، ملال افکند. از صحبت غیر دوست سئامت گیرد.  همه معانی از نفس او جذب کند یا بیمار کند. یا دیوانه گرداند و درعالم برماند تاهلاک کند» (مستملی بخاری، 1366: 1389).

جزییات بیشتر

 

 

2ـ 3 عشق و عرفان

از آنجا که بخش عظیمی از ادبیات کلاسیک فارسی که در حوزه­ی کار این رساله می­باشد، با عرفان درآمیخته است و عشق از مهم­ترین و ارجمندترین و در عین حال ژرف­ترین مباحث مطرح شده در عرفان و تصوّف می­باشد، در این بخش به ارائه تعریفی از این واژه و بیان نظریات برخی عرفا در این باب می­پردازیم:

2ـ 3ـ 1 تعریف عشق در عرفان

در فرهنگ اصطلاحات عرفانی ذیل واژه­ی عشق چنین تعریفی آمده است: «شوق مفرط و میل شدید به چیزی. عشق آتشی است که در قلب واقع شود و محبوب را بسوزد. عشق دریای بلا و جنون الهی و قیام قلب است با معشوق بلاواسطه … عشق مهم­ترین رکن طبیعت است و این مقام را تنها انسان کامل که مراتب ترقّی و تکامل را پیموده است؛ درک می­کند» (سجّادی، 1389: 580).

در کنار تعاریف لغوی از این واژه، در حوزه­ی عمومی، تعاریفی نیز در حوزه­های عرفانی و فلسفی از این

 

مفهوم ارائه شده است.

از جمله در لغت­نامه دهخدا، عشق در اصطلاح عرفانی چنین معنا شده­است: «عشق به معبود حقیقی، اساس و بنیاد هستی بر عشق نهاده شده، جنب و جوشی که سراسر وجود را فرا گرفته، به همین مناسبت است. پس کمال واقعی را در عشق باید جستجو کرد، عشق آخرین پایه محبّت است، و فقط محبّت را عشق گویندو عشق آتشی است که در دل آدمی افروخته می­شود و بر اثر افروختگی آن، آنچه جز دوست است سوخته گردد و نیز گفته شده، عشق دریایی است پر درد و رنج و دیگر گویند عشق سوزش و کشته شدن است، امّا بعد از شهادت، با لطف ایزدی عاشق از زندگی جاویدان نصیب گردد، به طریقی که فنا را در پیرامون او راه نباشد.

جمیعت کمالات را گویند که در یک ذات باشد و این جز حـق را نبود. و آن را ذات احدیّت نیز ذکر کرده­اند (دهخدا. «عشق»).

و زمخشری در کشّاف، می­نویسد: «عشق آخرین پایه محبّت است[…] و گویند عشق آتشی است که در دل آدمی افروخته می­شود و بر اثر افروختگی آن، آنچه جز دوست است سوخته گردد […] دیگری گوید عشق سوزش و کشته شدن است […] و هم گفته­اند عشـق جنون الهی است که بنیان خود را ویران سـازد و نیز گفته­اند؛ ثبات و استواری دل با معشوق باشد؛ بلا واسطه. […] و گویند در مقام عشق گاه باشد که عاشق از خود بی­خبرشود، به نحوی که معشوق را در حال حاضر نشناسد و جویای او باشد […]  پس عشق ذاتی­ست صرف و خالص که تحت اسم و رسمی و لغت و وصفی داخل نشود و در آغاز پیدایش عاشق را به وادی فنای محض کشاند» (زمخشری، 1389. ج2: 57).

در بسیاری از کتب عرفانی از واژه حُب در کنار واژه عشق، نام برده شده­است و این دو کلمه مترادف دانسته شده­اند.

در کشف المحجوب در باب واژه محبّت چنین آمده است: «محبّت مأخوذست از «حبه» به کسر حا و آن، تخم­هایی بود که اندر صحرا بر زمین افتد. پس حُب را حُب نام کردند از آنکه اصل حیات، اندر آن است. چنانکه اصل نبات اندر حُب، چنانکه آن تخـم در صحـرا بریزد و اندر خاک پنهان شود و باران­ها بر آن می­آید و آفتاب­ها بر آن می­تابد و سرما و گرما بر آن می­گذرد؛ و آن تخم به تغیّـر ازمنه، متغیّر نمی­گردد. و چون وقت وی فرا برسد، گل برآرد و ثمره دهد. همین حُب اندردلی، چون مسکن گیرد، به حضور و غیب و بلا و محنت و راحت و لذّت و فراق و وصال، متغیّر نگردد» (هجویری، 1376: 393).

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:33:00 ق.ظ ]




2ـ 3ـ 2 عرفا و عشق
هر چـه گویم عشـق را شــرح و بیـان چون به عشــق آیم خجل باشم از آن
چـــون قلــم اندر نوشتــن می شتافت چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شـرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
(مولوی، 1387. ج1: 100)
در نگنجــد عشــق در گفت و شنیـد عشــق دریایی سـت قعـــرش ناپدید
(همان. ج5: 133)
حافظ نیز در وصف تعریف ناپذیری عشق می گوید:
سخـــن عشق نه آن است که آید به زبان ساقیـا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
(حافظ، 1385: 134)
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنود زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و ¬گوش
(همان:240)
جانا حــدیث شـوقت در داستـان نگنجد رمــزی ز راز عشقـت در صـد بیــان نگنجد
(عراقی، 1386:155)
عموماً عرفا پس از اظهار ناتوانی از شرح و تعریف عشق، تنها راه درک این مفهوم را عاشقی دانسته اند:
پرسید یکی که عاشقی چیست؟ گفتم که مپرس از این معانی
آنگـه که چـو مـن شوی ببینی آنگه که بخـواندت، بخـوانی
(مولوی، 1388.ج2: 1076)
ای آنکه شنیدی سخن عشق، ببین عشق کو حالت بشنیــده و کو حالت دیــده
(همان. ج2: 936)
شوقی که چو گل، دل شکفاند عشق است ذهنی که رمـوز عشق داند عشق است
مهــری که تو را ز تو رهـاند عشق است لطفی که تو را به تو رساند عشق است
(عراقی، 1386: 345)
احمد غزالی نیز در سوانح خود به همین سیاق گفته است: «اسرار عشق در حروف عشق مضمر است. عین و شین بود و قاف اشارت به قلب است. چون دل نه عاشق بود، معلّق بود. چون عاشق شود، آشنایی یابد. بدایتش دیده بود و دیدن، عین اشارت بدوست. در ابتدای حروف عشق، پس شراب مالامال شوق، خوردن گیرد؛ شین اشارت بدوست. پس از خود بمیرد و بدو زنده گردد؛ قاف اشارت قیام بدوست و اندر ترکیب این حروف اسرار بسیار است و این قدر در تنبیه کفایت است» (غزالی، 1372: 38ـ39).
2ـ 3ـ 2ـ 1 عشق از دیدگاه عین القضاه همدانی
عشق از مهم ترین و در عین حال ژرف ترین مسایل عرفانی است که بسیاری از عرفا آن را استوارترین رشته ی پیـوند میان خـدا و خلق و مطمئن ترین راهنما برای سیـر و سلـوک به سوی خــدا می دانند. عین القضاه معتقد است استادی و راهنمایی عشق برای سالک راه حق، کافی است: «شاگرد باش، عشق تو را خود بس اوستاد» (همدانی، 1377، ج2: 128).
در تمهیدات عشق را فرض راه خوانده است و می گوید: «به خدا رسیدن فرض است، و لابد هر چه به واسطه آن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک طالبان، عشق، بنده را به خدا رساند، پس عشق از بهر این معنی فرض راه آمد» (همدانی، 1373: 97).
در «مشارق الاذواق» از ریشه شناسی واژگانی کلمه ی «عشق» برای تعریف این واژه استفاده کرده است: «اشتقاق عشق از عشقه است و آن گیاهی است که بر درخت پیچد و درخت را بی بر و خشک و زرد گرداند» (ساکت، 1382: 94).
همان گونه که گفته شد اغلب عرفا بر وصف ناپذیری این مفهوم اتّفاق نظر دارند.عین القضاه نیز شرح بیان عشق را ناممکن و زبان و کلام را از توصیفش عاجز می داند. «حدیث عاشقان هرگز به تمامی گفته نشود. سودای ایشان را نهایت نیست.
جهان عشق فراخ است و تنگ دیده ی تو حدیث عشـق درازست و همّتت کـوتاه»
(همدانی، 1377.ج3: 288)
و در جایی دیگر می نویسد: «از عشق بیان نتوان کرد جز به رمزی و مثالی که از عشق گفته شود، و اگر نه، از عشق چه گویند و چه شاید گفت؟ اگر عشق در زیر عبارت آمدی، فارغان روزگار از صورت و معنی عشق محروم نیستندی. امّا اگر باور نداری از این بیت ها بشنو:
ای عشـق دریغا که بیان از تو محالست حظّ تو ز خود باشد و حظّ از تو محالست
انس تو به ابرو و به آن زلف سیاهست قوت تو ز خدّست و حیات تو ز خالست
(همان: 125)
در تمهیدات می خوانیم: «محرمان عشق خود دانند که عشق چه حالتست، امّا نامردان و مخنّثان را از عشق جز ملالتی و ملامتی نباشد … فارغ از عشق جز افسانه نداند، و او را نام عشـق و دعوی عشـق، خود حـرام باشد» (همدانی، 1373: 111ـ110). همچنین در جای دیگر می نویسد: «جهان عشق، طرفه جهانی-ست، تا نیابی، نبینی» (همان: 58).

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

2ـ 3ـ 2ـ 2 عشق از دیدگاه روزبهان بقلی
برای بررسی جایگاه عشق در آثار روزبهان، بهترین و جامع ترین کتاب، عبهرالعاشقین است که به زبان فارسی و منحصراً در موضوع عشق نوشته شده است. روزبهان نیز مانند بسیاری از عرفای پیش از خود بر وصف ناپذیری عشق تأکید دارد. به عقیده او تنها عشق می تواند عشق را تعریف و توصیف کند. «یعنی احتیاج به عشق هم از عشق است» (روزبهان بقلی، 1380: 7).
روزبهان عشق را از جمله صفات حضرت حق بر می شمارد. در دیدگاه او «صفات و ذات حق از هم جدایی ناپذیرند و هیچ کدام بذاته قابل شناختن نیستند. پس عشق هم بذاته قابل شناختن نیست. عشق صفتی از معدن قدس است که از تغییرات حوادث منزّه است زیرا صفت حضرت حق است. پس عشق و عاشق و معشوق

 

پس از وجود اکوان و حدثان بودند» (همان: 44).
به عقیده ی او عشق منشاء الهی دارد و خاک زمین عشق را از چهار راه ازل و ابد آورده اند و آن را در جایگاه حقیقی آن که دل آدمی است، قرار داده اند (همان: 64ـ63).
او همچنین برای عشق، اصول چهارگانه ای را در نظر گرفته که معادل عناصر چهارگانه طبیعت، یعنی آب، باد، خاک و آتش است که از آنها عنصر عشق انسانی و روحانی مکان می گیرد. چون طبع جان از طبع انسانی جـدا شود، حسن حال از حسن صورت که عالم باد و خاک و آب و آتش است، به تأثیر فطـرت، مقدّس می شود و به معدن اصلی باز می گردد (همان: 38).
«روزبهان در مشرب الارواح اصل عشـق را به سه مرتبه، یعنی عشـق انسانی، روحـانی و ربّانی منحصر می کند. اوّل عشق انسانی است که خود نردبانی برای عشق روحانی می باشد و این نیز خود نردبانی برای عشق ربّانی است. او همچنین از بدایت تا نهایت عشق را به دوازده مقام تقسیم کرده است که عبارتند از: عبودیت، ولایت، مراقبت، خوف، رجا، وجد، یقین، قربت، مکاشفه، مجاهده، محبّت و شوق مرتبه اعلی بعد از این ها عشق کلّی است که مقصد نهایی روح است» (اسفندیار و سلیمانی کوشالی، 1389: 38).
2ـ 3ـ 2ـ 3 عشق از دیدگاه امام احمد غزّالی
در مذهب غزّالی، عشق به یک معنا همان حقیقت مطلق و ورای حد و رسم است و اینکه گاهی آن را محبّت مفرط خوانده اند، برای آن است که شرحی لفظی از عشق بدست دهند. غزّالی معتقد است حقیقت عشق را منحصراً از طریق ذوق و کشف می توان دریافت و حروف و کلمات از بیان معانی یا حقایق مربوط به عشق، قاصرند.
در سوانح می خوانیم: «این حروف مشتمل است بر فصولی چند که به معانی عشق تعلّق دارد، اگرچه حدیث عشق در حرف نیاید و در کلمه نگنجد، زیرا که آن معانی ابکار است که دست حیطه حروف به دامن حذر آن ابکار نرسد» (غزالی،1372: 113).
غزّالی عقیده دارد بر معنا و حقیقت عشق پرده لفظ کشیده اند و تا کسی به حال عشق نرسد، درک حقیقت آن برایش میسّر نخواهد بود؛ که گفته اند: «مَن لَم یَذَق، لَم یَدرک»
2ـ 3ـ 3 انواع عشق در عرفان
از آنجا که عشق یکی از پایه های اساسی بنیاد نظری عرفان و تصوّف محسوب می شود، بسیار مورد توجّـه بزرگان این عــرصه قرار گرفته است. در بررسی آثار عــرفا به تقسیــم بندی هایی در باب عشـق
برمی خوریم که نشانگر اهمیّت این موضوع و همچنین احاطه ی عرفا بر ابعاد گوناگون عشق و انواع و درجات آن است. دریک نگاه کلّی همه ی این بزرگان بر دو نوع عشق حقیقی و غیرحقیقی اشاره کرده اند. جامی در اشعه اللمعات ضمن تأکید بر موضوع فوق گرایش همه ی عشّاق را به سوی معشوق حقیقی می داند:
میــل خلــق جمله عــالم تا ابــد گر شناسندت و گر نی سوی توست
جز تو را چون دوست نتوان داشتن دوســتی دیگــران بر بــوی توست
(جامی، 1383: 112)
مقصود از عشق حقیقی، عشق به معشوق ازلی یعنی خداوند است که عشق تعالی یافته است و دست یافتن به آن موجب تعالی روح و در نهایت سعادت فرد می شود. و عشق غیرحقیقی که عشق مجازی نامیده شده؛ عشق به موجودات است که شامل عشق به مظاهر طبیعت، عشق به زیبایی ها و به ویژه عشق به انسان ها است. در نزد عرفا، مشهور است که « المَجاز قَنطَرهُ الحَقیقَه » به همین جهت است که همه ی عشق های حقیقی و مجازی، تجلّی و مظهری از حبّ الهی شمرده می شود. روزبهان بقلی در عبهر العاشقین پس از ذکر مراحل عشق زمینی، و بیان درد و رنج حاصل از آن می نویسد: «این است نردبان عشق ذوالجلالی هر که داند، دادند و هر که داند، داند» (روزبهان بقلی، 1380: 88).
در دفتر اوّل مثنوی، و در حکایت شاه و کنیزک، «المَجاز قَنطَرهُ الحَقیقَه» تشریح شده است. مولانا عشق مجازی را وسیله ای برای رسیدن به عشق معشوق ازلی دانسته است:
گفت معشـوقم تو بودستی نه آن لیک کار از کار خیزد در جهان
(مولوی، 1387. ج1: 98)
ای بسا کس را که صورت راه زد قصد صورت کرد و بر الله زد
(همان. ج 2: 57)
همان گونه که گفته شد عرفا عشق مجازی را پلی به معشوق حقیقی ارزیابی می کنند و توقّف در عشق مجازی را روا نمی دانند. بلکه بر این عقیده اند؛ عارف باید از معشوق های مجازی دست برداشته و با عبور از این مرحله به سمت عشق حقیقی، عشق به ذات حضرت حق گام بردارد. مولانا این مضمون را بدین گونه بیان می دارد:
عشـق آن زنده گـزین کو باقی است وز شــراب جـان فـزایت ســاقی است
هر چه جز عشق خدای احسن است گر شکر خواریست آن جان کندن است
(همان. ج 1: 105)
و ماندن در این عشق را از آن جهت که با تمایلات جسمانی آمیخته است و همچنین به جهت فناپذیری آن، جایز نمی داند و به خواننده توصیه می کند از این مرحله عبور کند و عشق معشوق حقیقی را در دل جای دهد:
هیـن رهــا کن عشــق های صورتی نیست بر صـورت، نه بـر روی ستی
آنچه معشوق است صورت نیست آن خواه عشق این جهان، خواه آن جهان
آنچه بر صورت تو عاشــق گشته ای چون بـرون شد چـرایش هشتــه ای
(همان. ج5: 84 )
صـورت ظاهـر فنا گـردد بدان عــالم معنـی بمـاند جـــاودان
چند بازی عشـق با نقش سبـو بگذر از نقش سبـو، رو آب جو
صـورتش دیدی ز معنی غافلی از صدف درّی گـزین گر عاقلی
این صدف های قوالب در جهان گر چه جمله زنده اند از بهر جان
لیک اندر هر صدف نبود گهــر چشـم بگشـا در دل هر یک نگر
(همان. ج2: 51)
عبدالرحمان جامی در اَشعه اللَمَعات چنین سروده است:
آنان که به عشق این و آن ساخته اند غافـل ز تو عشـق با بتان باخته اند
حقّــا که ندیده انــد در روی بتــان جز روی تو را اگر چه نشناخته اند

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:33:00 ق.ظ ]




چون عشق به کمال رسد و میان عاشق و معشوق، اتحّادی حاصل آید، سبب بروز نوادر و شگفتی­های بسیار خواهد شد. عاشق با نیروی عشق و با استمداد از لطف معشوق، ره صد ساله را یک روزه پیموده و کارهای شگفت­انگیزی انجام می­دهد که با معیار عقل طبیعی انسان سازگار و قابل سنجش نیست.
مطــرب عشــق عجب ساز و نوایی دارد                   نقش هر زخــم که زد راه به جایی دارد

(حافظ، 1385: 107)

بیستون کندن فرهاد نه کاریست شگفت                     شور شیرین به سر هر که فتد کوهکن است

(صائب،1370.ج3 : 58  )

2ـ 3ـ 5ـ 4 عشق حیات بخش است

در شعر عرفا، عشق به عنوان جوهره­ی حیات و نیروی زندگی بخش معرفی می­شود. بر این اساس کسی که عشق ندارد، در حقیقت مرده است:

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق               بر او نمــرده به فتـــوای من نمـــاز کنید

(حافظ، 1385: 217)

مولانا در مثنوی، بانگ نی را شراری از آتش عشق می­داند و می­گوید هر آن کس که این آتش را درون خود ندارد، نابود باد:

آتش است این بانگ نای و نیست باد                            هــر که این آتــش ندارد، نیســت باد

(مولوی، 1387. ج1: 95)

و کسی که لباس عشق بر تن می­کند، به زندگانی ابدی دست خواهد یافت:

مرده بدم، زنده شدم، گریه بدم، خنده شدم                            دولت عشــق آمد و من دولت پاینـده شدم

(مولوی، 1388. ج 1: 616)

و نظامی در منظومه­ی دلنشین «خسرو و شیرین» از عشق این چنین سخن می­گوید:

فلک جز عشق محرابی ندارد                            جهان بی خاک عشق، آبی ندارد

اگر بی عشق بودی جان عالم                            که بودی زنـده در دوران عالــم

(نظامی، 1382 :33)

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

معشوق و سایه­ی لطف او را حیات­بخش دانسته شده است:

سـایه­ی قـد تو بر قالبم ای عیسی دم                     عکس روحی­ست که بر عظم رمیم افتادست

(حافظ، 1385: 41)

2ـ 3ـ 5ـ 5 عشق کیمیاگر است

عشق را «اکسیر» و «کیمیا» نیز خوانده­اند. «اکسیر، جوهری است گدازنده و آمیزنده و کامل کننده، یعنی مس را طلا می­کند و ادویه مفید فایده­مند و نظر مرشد کامل را نیز مجازاً اکسیر می­گویند» (برهان قاطع. «اکسیر»). این سه ویژگی در عشق گرد آمده است. عشق گدازنده، آمیزنده و کامل کننده است. عرفا عشق را وجه تمایز و دلیل برتری انسان بر دیگر موجودات می­دانند و تأثیر عشق را در تبدیل نفس آدمی به مرتبه­ای والا و حتّی برتر از فرشتگان، به کیمیا تشبیه می­کنند.

عشـق اکنون مهـربانی می­کند                          جان جان امروز جانی می­کند

…کیمیای کیمیاساز است عشـق                         خـاک را گنـج معــانی می­کند

(مولوی، 1388. ج 1: 417)

در سروده­های مولانا نیز با چنین مفهومی درباره­ی عشق مواجه­ایم:

عشق است که کیمیای شرق است در او                         ابریست که صد هزار برق است در او

در باطـن مــن ز فــرّ او دریــایی­ست                         کین جمله­ی کائنات غـرق است در او

(همان. ج 2: 1452)

و جامی در «هفت اورنگ» به کیمیاگری عشق اشاره دارد:

عشق هر جا بود اکسیرگـر است                        مس ز خاصیّت اکسیـر زر است

دانلود مقاله و پایان نامه

 

(جامی، 1378: 26)

حافظ عشق را کیمیایی می­داند که مس وجود آدمی را زر می­کند و اگر بگوییم که منتهای کوشش مرشدان و عارفان بزرگ در طول تاریخ همین بوده است که در دل مریدان خود عشق به وجود آورند، به گزاف نرفته­ایم؛ زیرا به کمال رسیدن بدون عشق ممتنع است:

از کیمیـای مهــر تو زر گشت روی من                  آری به یمن لطف شما خاک زر شود

(حافظ، 1385: 208)

2ـ 3ـ 5ـ 6 عشق شادی آفرین است

عرفا بر آنند که باده­ی عشق، شادی بخش است، فراغت آرد و اندیشه­ی خطا ببرد:

قدح مگیر چو حافظ مگر به ناله­ی چنگ              که بسته­اند بر ابریشم طــرب دل شــاد

(همان: 144)

مولانا نیز بر شادی آفرینی عشق تأکید دارد، او بی عشقی را دلیل غم و ترش رویی می­داند:

هر که را پُر غــم و ترش دیـدی                       نیست عاشـق و زان ولایت نیست

(مولوی، 1388. ج1: 184)

اگر تو عاشقی غم را رها کن                            عروسی بین و ماتم را رها کن

(همان. ج 1: 690)

در جای دیگر ، شادی بخشی عشق را این گونه بیان می­دارد:

گر چه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم                 عشــق آموخت مــرا شکل دگــر خندیدن

(مولوی، 1388. ج1: 723)

ز خلق جمله گسستم که عشق دوست ببستم               چـو در فنــا بنشستم مــرا چه کار به زاری

(همان. ج2: 1110)

2ـ 4 عشق و دین

عشق و محبّت از جمله مفاهیمی است که در دین و منابع دینی جایگاه ویژه­ای دارد؛ در اسلام این مقوله را می­توان در آیات و احادیث بررسی کرد.

2-4-1 عشق از منظر آیات و روایات اسلامی
2-4-1-1 عشق در قرآن

در دین اسلام کهن­ترین منبع در باب عشق، قرآن مجید است. واژه­ی عشق در قرآن مستقیماً به کار نرفته است و به جای آن از واژه­های مترادفی چون «حُب»، «مودّت»، «شغف»، «اُنس» و … استفاده شده است. استاد مطهّری بر این عقیده است که «این عشق است که در آیات بسیاری از قرآن با واژه­ی «محبّت» و احیاناً با واژه­ی «ودّ» یا «مودّت» از آن یاد شده است» (مطهّری، 1376: 56).

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:32:00 ق.ظ ]




عشق افلاطونی مورد تأمّل و بررسی فلاسفه دیگر نیز قرار گرفته است، از جمله فلوطین. نظرات فلوطین نزدیکی بسیاری با عقیده­ی افلاطون در باب عشق دارد. او بر این عقیده است که زیبایی سرمنشاء و علّت عشق، چه از نوع جسمانی و چه از نوع غیرجسمانی آن می­باشد. او عشق محسوس یا جسمانی را عشقی ناتمام نامیده و آن را پرتوی از زیبایی حقیقی می­داند. فلوطین می­گوید: «کسی که منشاء عشق را اشتیاقی برای رسیدن به خود زیبایی، و یادآوری خود زیبایی، و پی بردن ناآگاهانه به خویشی خود با زیبایی می­داند ـ اشتیاقی که از پیش در روح آدمیوجود دارد ـ به عقیده­ی من علّت راستین عشق را یافته است» (فلوطین، 1366: 362).
به عقیده­ی او، اهل ذوق از دیدن زیبایی محسوس هیجان زده می­شوند و اهل معنی از زیبایی معقول که همان فضایل و کمالات هستند، به وجد می­آیند. «عشق تام یا حکمت آن است که به ماورای زیبایی و صورت نظر داد. یعنی باصل و منشاء آن که منشاء خیر و نیکویی است و مصوّر کلّ همه­ی موجودات و فوق آنها و مولّد آنهاست» (فروغی، 1361: 92).

محمّـد علی فروغی در شرح اندیشه­های فلوطین می­نویسد: «زیبایی نفوس و عقول، مطلوب و معشوق نمی­شود؛ مگر آنکه به نور خیر، منوّر و به حرارتش افروخته شده باشد … نفس انسـان از زیبـایی و صـور محسوس و معقـول نظاره و مشـاهده می­خواهد. امّا هنوز آرام نمی­گیرد و بی­قرار است و آنچه مطلوب حقیقی اوست خیر یا وحدت است و به مشاهده آن قانع نیست. چشم سر را باید بست و دیده­ی دل را باید گشود. آنگاه دیده می­شود که آنچه می­جوییم از ما دور نیست بلکه در خود ماست و این وصال یا وصول به حق حالتی است که برای انسان دست می­دهد و آن بی­خودی است. در آن حالت شخص از هر چیز حتّی از خود بیگانه است. بی­خبری از جسم و جان و فارغ از زمان و مکان. از فکر مستغنی، از عقل وارسته، مست عشـق است و میان خود و معشـوق یعنی نفس و خیـر مطلق واسطه نمی­بیند و فرق نمی­گذارد. و این عالمی است که در عشق مجازی دنیوی عاشق و معشوق به توهّم در پی هم می­روند و به وصل یکدیگر راه می­جویند و لیکن این عالم مخصوص مقام ربوبیّت است. و نفس انسان مادام که تعلّق به بدن دارد، تاب بقای در آن حالت نمی­آورد و آن را فنا و عدم  می­پندارد. الحاصل آن عالم دمی است و دیردیر دست می­دهد. و فلوطین مدّعی بود که در مدّت عمر، چهار مرتبه آن حالت را دیده و این لذّت را چشیده …» (همان: 93-92).

فلوطین بر هر دو معنای عشق تأکید می­کند امّا عشق شهوانی را به نوعی پست می­شمارد. او معتقد است: «… جهان دوگانه­ی آرزو، سبـب دو معنـایی عشـق می­گردد. زیبـایی و تمایل به ادامه حیات در زمان، با خرد همراه است، هنوز نیک است. این عشق نخستین بار آنجا که بی­توجه به زیبایی، تنها در پـی تسکین شهوت است، بد است» (فلوطین،45:1366-44).

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

2-5-3عشق از دیدگاه ابن سینا

ابن سینا، نخستین فیلسوف ایرانی که رساله­ای مستقل در باب عشق نوشته است، در «رساله العشق» عنوان می­کند که در­همه موجودات یک شوق طبیعی و عشق غریزی وجود دارد: «ان بکلّ واحد من الموجودات المدبره شوقاً طبیعیاً و عشقاً غریزیاً و یلزم ضرورهً ان یکون العشق فی هذه الاشیاء سبباً للوجودلها…» (ابن سینا، 1360: 92ـ91).

ابن سینا در تعریف عشق می­گوید: «هر یک از ممکنات، به واسطه­ی جنبه­ی وجودی که در اوست، همیشه سابق بر کمالات و مشتاق به خیرات می­باشند و بر حسب فطـرت و ذات، از شرور و نقصان که لازمه­ی جنبه­ی ماهیت و هیولاست، متنفّر و گریزانند. همین اشتیاق ذاتی و فطری و جبلّی که سبب وجود آنهاست، ما آن را عشق می­نامیم» (همان: 102ـ101).

از نظر ابن سینا هر آنچه هستی دارد، عشق نیز دارد. به عبارت دیگر عشق در وجود همه موجودات جهان آفرینش سریان دارد: «کلیه­ی موجودات، نظر به جنبه­ی وجودی همیشه شائق به سوی کمالات و مشتاق بطرف خیرات می­باشند، … حکمت بالغه الهی چنان اقتضا نمود که این عشق غریزی و شوق فطری در نهاد تمام موجودات عالم امکان بودیعه نهاده شود تا بتوانند خود را از نقصان به کمال برسانند و از شرور بپرهیزند و بجانب خیرات بگرایند» (همان: 102).

ابن سینا معتقد است هر موجودی که در سلسله مراتب هستی در مرتبه­ی بالاتری قرار دارد، خیراتش بیشتر و کمالاتش عالی­تر است. و همین بالاتر بودن عامل جذابیت و معشوق قلمداد شدن اوست. و در نهایت آنکه خیر مطلق و هستی بخش تمام موجودات است در حقیقت معشوق آنها نیز می­باشد. «آن موجود عالی که مدبّر کل است، معشوق تمام موجودات هم می­باشد، زیرا که بر حسب ذات خیر مطلق و وجود صرف است. آنچه را نفوس بر حسب جبلت طالب و شائق­اند همان خیر است. پس خیر است که عاشق خیر است، چه اگر خیریت فی حد ذاته معشوق نبود محل توجه همم عالیه واقع نمی­گردید، پس هر مقدار خیریت زیاد شود استحقاق معشوقیتش بیشتر می­گردد، و آن موجود منزّه از نقاﺋص و مبرّای از عیوب همان طوریکه در نهایت خیر است، باید در نهایت معشوقیت و عاشقیت هم باشد. اینجاست که عشق  و عاشق یکی است و دوئیتی در میانه نیست، و چون آن وجود مقدّس همیشه اوقات مدرک ذات خود و متوجّه به کمال ذاتی خود است. باید عشق او بالاترین و کامل­ترین عشق­ها باشد» (همان:10).

در نهایت ابن سینا «ضمن اشاره به اینکه صفات الهی عین ذات اوست و بین صفات هم تمایزی وجود ندارد. چنین نتیجه می­گیرد که عشق صریح ذات و وجود است. بنابراین موجودات وجودشان یا به سبب عشقی­ست که در آنها وجود دارد و یا اینکه وجود آنها همان عشق است، یعنی بین وجود و عشق دوگانگی نیست» (منافی اناری، 1377: 42).

درباره­ی اندیشه­های ابن سینا در باب عشق، شروح مختلفی نوشته شده است. از جمله اقبال لاهوری در شرح نظرات ابن سینا می­نویسد: «ابن سینا، عشق را جستجوی زیبایی دانست و از این پایگاه هستی را، سه بهره دید: 1ـ آنچه در غایت کمال است. 2ـ آنچه در غایت نقص است. 3ـ آنچه میانجی این دو غایت است… آرمان جویی، همانا حرکت عشق است به سوی جمال و جمال از نظر ابن سینا همان کمال است. پس در این تکامل مرئی همه نمودها، نیروی عشق در کار است و همه تلاش­ها و جنبش­ها و پیشرفت­ها از آن است. موجودات، چنان سرشته شده­اند که از عدم، بیزاری می­جویند و خوش دارند که فردیّت خود را به صورت­های متفاوت نمایش دهند. مادّه­ی نامتعیّن که ذاتاً مرده و بی­شعور است. در پرتـو نیروی نهانی عشـق، صورتهای گوناگونی به خود می­گیرد و همـواره بر مدارج بالاتر زیبایی فـرا می­شود» (اقبال لاهوری، 1354: 40).

2-5-4عشق از دیدگاه خواجه نصیرالدّین طوسی

خواجه نصیرالدّین در «اوصاف الاشراف»عشق را این گونه تعریف می­کند: «محبّت میل نفس است بدانچه در شعور بدان لذّتی یا کمالی مقارن باشد و چون لذّت ادراک ملایم است؛ یعنی نیل کمال، پس محبّت از لذّت یا تخیّل لذّت خالی نباشد و محبّت قابل شدّت و ضعف است. اوّل مراتب او ارادت است، چه ارادت بی­محبّت نباشد و بعد از آن، چه مقارن شوق باشد و با وصول تمام که ارادت و شوق، منتفی شود، محبّت غالب­تر شود و مادام که از مغایرت طالب و مطلوب اثری باقی باشد، محبّت ثابت بود و عشق، محبّت مفرط است» (سجّادی، 1389: 702).

خواجه نصیر رجاء و خشیت و شوق و انس و انبساط و توکّل و رضا و تسلیم را از لوازم این محبّت می­نامد و به نقل از اهل ذوق می­گوید: «چه محبّت با تصور رحمت محبوب، اقتضای رجا کند و با تصوّر هیبت، اقتضای خشیت، و با تصوّر عدم وصول به او اقتضای شوق، و به استقرار وصول، اقتضای اُنس و به افراط انس اقتضای انبساط، و با شفعت به عنایت اقتضای توکّل، و با استحسان و اثر که از محبوب صادر شود. اقتضای رضاء و با تصوّر قصور و عجز خود و کمال او و احاطت قدرت اقتضای تسلیم» (همان: 703).

2-5-5 عشق ازدیدگاه سهروردی

سهروردی در«فی الحقیقه العشق» از چگونگی خلقت عشق و همراهی­اش با دو برادر دیگر، حُسن و حُزن سخن گفته است. نخستین چیزی که آفریده شده گوهر تابناک عقل می­باشد و مقصود از عقل، همان عقل اوّل است. «او پدر برادران سه گانه است، چون هر چه پدید می­آید با این قلم نوشته می­شود که اوّل ما خلق الله. این عقل حقیقت انسانی است، روح اعظم است و خلیفه خداوند بر زمین است، این مرتبه­ی عقل است» (ریخته گران،  1389: 58).

سهروردی بر این عقیده است که خداوند به عقل اوّل سه صفت اعطا کرده است: «یکی شناخت حق و یکی شناخت خود و یکی شناخت آن که نبود، پس ببود» (سهروردی، 1377: 57). و می­گوید از هر یک از این صفات به ترتیب حُسن، عشق و حُزن پدید آمده است.

سهروردی در تعریف عشق از ریشه­شناسی واژگانی این واژه بهره برده است: «عشـق را از عشقــه گرفته­اند و عشقه آن گیاه است که در باغ پدید آید. در بن درخت، اوّل بیخ در زمین سخت کند. پس سر بر آرد و خود را در درخت می­پیچد و همچنان می­رود تا جمله درخت را فرا گیرد و چنانش در شکنجه کشد که نم در میان رگ درخت نماند. و هر غذا که به واسطه­ی آب و هوا به درخت می­رسد به تاراج می­برد، تا آن­گاه که درخت خشک شود …» (همان: 66ـ65).

شیخ اشراق بر آن است که برای شناخت و رسیدن به عالم عشق باید به معرفت دست یافت و محبّت را به غایت رساند؛ «اوّل پایه­ی معرفت است و دوّم پایه­ محبّت و سِیُّم پایه­ی عشق. و به عالم عشق ـ که بالای همه است ـ نتوان رسیدن، تا از معرفت و محبّت دو پایه­ی نردبان نسازد» (همان: 65).  و می­گوید: «محبّت چون به غایت رسد، آن را عشق خوانند، و عشق خاص­تر از محبّت است، زیرا که همه عشقی محبّت باشد. امّا همه محبّتی عشق نباشد. و محبّت خاص­تر از معرفت است. زیرا که همه محبّتی معرفت باشد امّا همه معرفتی محبّت نباشد…» (سهروردی، 1377: 65).

2-5-6 عشق ازدیدگاه شیخ بهایی

دردیدگاه شیخ بهایی «عشق عبارتست از جذب شدن قلب، با مغناطیس زیبایی و از حقیقت این جذب و کشش، انتظار کامل نباید داشت. و تنها با عباراتی از آن تعبیر می­شود که همین تعبیرها بر خفا و غموض موضوع می­افزاید، عیناً زیبایی که به آسانی درک می­شود امّا به تعبیر در نمی­آید». (یثربی، 1377: 16).

در یک نگاه کلّی می­توان گفت عموم فلاسفه عشق را محبّتی مفرط می­دانند که از حُسن و زیبایی نشأت گرفته است و همگی به نوعی در کمال بخشی عشق به روح انسان اشتراک عقیده دارند و آن را نیرویی می­دانند که به ارتقاء روح انسان کمک می­کند.

2-6 عشق و روانشناسی

«عشق یکی از عواطف است که مرکّب از تمایلات جسمانی، حسّ جمال، حسّ اجتماعی، تعجّب، عزّت نفس و غیره است. علاقه­ی بسیار شدید و غالباً نامعقولی است که گاهی هیجانات کدورت انگیز را باعث می­شـود و آن یکی از مظاهـر مختلف تمایل اجتماعی است که غالباً جزو شهـوات به شمار می­آید(معین. «عشق»).

در لغت نامه دهخدا به نقل از ذخیره خوارزمشاهی می­خوانیم: «بیماری است که مردم آن را به خویشتن کشد و چون محکم شد، بیماری باشد یا وسواس مانند مالیخولیا و خود کشیدن آن به خویشتن، چنان باشد که مردم اندیشه همه اندر خوبی و پسندیدگی صورتی بندد و امید وصل او اندر دل خویشتن محکم کند و قوّت شهوانی او را بر آن مدد می­دهد تا محکم گردد» (دهخدا.«عشق»).

همان طور که در تعریف دهخدا بیان شد در نگاه روان کاوانه سنّتی، عشق نوعی بیماری تلقّی می­گردد. ابن سینا در «قانون» با این نگاه، عشق را بدین گونه تشریح می­کند: «عشق مرضی است سوداوی، شبیه به مالیخولیا که انسان، آن را به علّت مسلّط کردن فکر خود به بعضی از صور به نفس خویش، جلب کند و شهوت نفسانی نیز، به آن مدد رساند» (ستّاری، 1389: 306).

2-6-1عشق از دیدگاه اریک فروم[1]

اریک فـروم­(1900-1980­)­روان­شناس برجسته­ی آلمـانی، با در نظر گرفتن زمینه­ها اجتمـاعی این مفهوم، هنـر عشـق ورزیدن را یگانه پاسخ به مسـأله هستی انسان می­داند و می­گوید: «و هـر جامعه­ای که از تکامـل عشـق جلوگیری کند، به ناچار، و در نتیجه تضادّش با نیاز ضروری طبیعت بشری، محکوم به فناست. در حقیقت، گفتگوی از عشق، موعظه نیست، به این دلیل ساده که بحثی درباره­ی احتیاج غایی و واقعی بشر است» (فروم، 1389: 65).

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:32:00 ق.ظ ]