کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو


 



ب ـ معشوق وفادار و در عشق ثابت قدم است
وفــای تو اکنـون بیــش دارم جفــاهایی که کـردی یــاد نارم
کنم چنـدان وفــا و مهــربانی که جور خویش و مهر من بدانی
(فخرالدین اسعد گرگانی، 1381: 263)
علی رغم اینکه ویس قبل از آشنایی با رامین ازدواج کرده و مدّتی نیز در حصر موبد بوده است، امّا تنها مردی که از او کام می گیرد، رامین است. ویس همیشه به او وفادار باقی ماند. در مقابل در بُرهه ای از زمان رامین راه بی وفایی پیش می گیرد و حتّی با زن دیگری ازدواج می کند. این اتّفاق به حدّی ویس را ناراحت می-کند که به زنان عاشق توصیه می کند:
مـرا بینید و حــال مــن نیوشیـــد دگر در عشــق ورزیدن مکوشید
مـرا بینیدو خــود هشیــار باشیـد ز مهــــر ناکسان بیــزار باشیـد
نهـــال عــاشقی در دل مکـــارید وگـر کارید، جـــان او سپــارید
زنـان را شوهــر است و یار بر سـر مرا اکنون نه یار است و نه شوهر
اگر شوی است با من بدگمان است اگر یار است با مـن بد نهـانست
بیفکنــــدم دِرم از بهــر دینــــار کنون بی هر دوان ماندم به تیمـار
(همان: 251)
امّا ویس با وجود آگاهی از همه ی اتّفاقات همچنان در عشق خود ثابت قدم است. در تمام داستان او برای عشـق ورزی به رامین نه تنها دست به ترفنـدهای مختلف می زند؛ که از جـان خـودش هم مایه می گذارد.
ج ـ معشوق جسور و بی پرواست
«قهرمان اوّل و شخصیت اصلی این منظومه «ویس» است. زنی بی پروا و عاشق پیشه با شور و هیجان جوانی که در راه وصال معشوقش دست به هر کاری می زند و تا پای جان مقاومت می کند. برخی از منتقدین ادبی، ویس را زنی ناب و شعله ور می دانند که نهایت بهره را از جوانی برده است و در ادبیات فارسی بیشتر از سایر زن ها به کامرانی و خوش گذرانی پرداخته است و در این مسیر تاوان هر آنچه که انجام داده است را نیز پرداخت کرده، از این دیدگاه ویس به جهت پایبندی در عشق و ایستادگی در آن مورد ستایش است» (اسلامی ندوشن، 1370: 94ـ110). ظاهراً این بی پروایی و روح سرکشی از سال های کودکی در ویس وجود داشته، تا جایی که دایه اش ازدست او به تنگ آمده و در نامه ای به مادرش خواستار بازگرداندن ویس شد:

همی ترسم که او پـرواز گیـرد به کام خــود یکی انبــاز گیـرد
که مـن زین بیش او را برنتـابم همان چیزی که می خواهد، نیابم
(فخرالدین اسعد گرگانی،51:1381)
حاضر جوابی و سرکشی ویس را می توان در برخورد او با موبد نیز مشاهده کرد؛ هنگامی که موبد برای باز پس گرفتن ویس از شهرو نامه ای برایش می فرستند ویس پس از آگاهی یافتن از محتوای نامه ضمن سرزنش مادر، موبد را به باد تمسخر گرفته و می گوید:
بسی گاه است، خیلـی روزگارست که نادانیــت بر مـا آشـکار است
ز پیـری مغزت آهـومند گشته ست ز گیتی روزگارت در گذشته ست
تو را گر هیــچ دانــش یار بودی زبـانت را نه ایــن گفتــار بودی
نجستی زین جهان جفت جوان را ولیکن توشه جستی آن جهـان را
(همان: 58)

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

دانلود پایان نامه

 

 

سنّت شکنی و جسارت ویس زمانی بیشتر جلوه می یابد که وارد یک رابطه ی ممنوع با رامین، برادر شوهر خود می شود. هر چند ویس به سادگی تن به عشق رامین نداد. امّا در نهایت وسوسه های دایه اش و پافشاری رامین او را تسلیم کرد. پس از آن که موبد از ماجرای ارتباط همسر و برادرش آگاهی می یابد؛ ویرو، همسر سابق و برادر ویس، را فرا خوانده و از او می خواهد خواهرش را تنبیه کند، که در غیر این صورت، خودش به بدترین شکل او را تنبیه خواهد کرد. امّا ویس در مقابل برادر می ایستد و نه تنها اظهار پشیمانی نمی کند که گناه خود را به گردن می گیرد و به موبد می گوید؛ ترسی از او ندارد و هر چه می خواهد، انجام دهد:
که رامینــم گـزین دو جهــانست تنـم را جــان و جـانم را روانـست
بگفتـــم راز پیشـــت آشـــکارا تو خواهی خشـم کن، خواهی مدارا
مـرا نـز مرگ بیم است و نه از درد ببین تا که چه چــاره بایـدت کـرد
(همان: 133)
ویس خودش را عاشق رامین و آب از سرگذشته می بیند و البتّه تقدیر الهی را نیز بی تقصیر نمی داند:
قضــا بر مـن برفت و بودنـی بود ازین اندرز وزین گفتـار چه سود؟
در خانه کنون بستن چه سود است که دزدم هر چه در خانه ربودست
مرا رامین به مهـر اندر چنان بست که نتوانم ز بندش جـاودان رست
(همان: 134)
بی پروایی، جسارت، عدم مخفی کاری و صراحت کلام ویس در ادبیات فارسی از جانب یک زن، کم نظیر است.
د ـ موانع برطرف شده و وصال صورت می گیرد
در اکثر داستان های عاشقانه ی فارسی «موانعی گوناگون بر سر راه عاشقان پدید می آید، مهم ترین عامل بازدارنده، دشمنی و نفرت و جنگ میان دو دودمان است که مانعی برونی و خارج از قدرت و اختیار عاشقان است. این گونه موانع در غالب داستان های عاشقانه ی ایرانی، مانند زال و رودابه، بیژن و منیژه و … نیز دیده می شود. امّا مانع بزرگ و اساسی دیگر برخورد و ستیز میان دو گرایش متضاد اخلاقی است. دو اخلاق متضاد رویاروی هم هستند. یکی اجتماعی و دیگری شخصی. انتخاب میان این دو کار آسانی نیست. از این رو از یک سو لزوم رعایت و حفظ ظاهر و محترم شمردن آن ها در میان است؛ و از سوی دیگر شور عشق و تن دادن به نیروی درون چیره است. این ستیز درونی ماجرایی دردناک و کشاکش انگیز پدید می آورد … امّا عاشقان راه عشق را برمی گزینند. و داستان را به حدیث وفاداری به عشق بدل می کنند» (مختاری، 1378: 38ـ39). انعکاس این مقوله در داستان ویس و رامین نیز قابل مشاهده است. علاوه بر کنش های درونی ویس و رامین که این ارتباط عاشقانه را در ابتدا غیر اخلاقی می دانستند و نمونه های شعری اش ذکر شد، وجود «موبد» همسر ویس و برادر رامین، وصال صورت می گیرد و دو دلداده، زمستان جدایی را پشت سر گذاشته و نوروز وصل را جشن می گیرند:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[یکشنبه 1399-01-31] [ 09:30:00 ق.ظ ]




3-2-2 عشق درمنظومه های نظامی
درخمسه نظامی ردپای عشق به وضوح قابل رویت است و همین مقوله بر جذابیت آثار او افزوده است. در مخزن الاسرار، خسرو وشیرین لیلی ومجنون، هفت پیکر و اسکندرنامه از بزرگترین منظومه های غنایی ادبیات فارسی محسوب می شوند، عشق جلوه ای خاص یافته است .
نظامی اساس آفرینش را بر عشق استوار و بی عشقی را مترادف با مرگ دانسته است.
مراکز عشق به ناید شعاری مبادا تا زیم جــز عشــق کــاری
فلک جز عشق محرابی ندارد جهــان بی‌خاک عشــق آبی نـدارد
غلام عشق شو کاندیشه این است همه صاحب دلان را پیشه این است
جهان عشقست و دیگر زرق سازی همــــه بازیســت الا عشقبــــازی
اگر بی‌عشــق بودی جـــان عــالم کــــه بودی زنـــده در دوران عالم
کسی کز عشق خالی شد فسردست کرش صد جان بود بی‌عشق مردست
(نظامی،ب 1382 :33)
3-2-2-1 انواع عشق در خمسه نظامی
در این بخش به بررسی مقوله ی عشق در خمسه ی نظامی پرداخته می شود؛ به طور کلی می توان عشق را درسروده های نظامی به سه دسته ی عشق، عشق جسمانی، عشق عرفانی و عشق عذری تقسیم کرد.
الف-عشق جسمانی
ادبا درتعریف عشق جسمانی می گویند: «عشق جسمانی کیفیتی ست نفسانی، مبتنی بر اشتیاق و میل شدید به تملّک زیبایی. ( مدّی، 1371: 30)باتوجه به تعریف فوق می توان گفت منشاء این نوع از عشق حسن و زیبایی ظاهری معشوق است و دوام این نوع عشق در ادب فارسی و در بسیاری از قصّه ها و روایات به دوام زیبایی وجمال معشوق وابسته است . اگر معشوق زیبایی ظاهری اش را از دست داد، عشق به او هم خواهد مرد. زیرا هدف از این نوع عشق صرفاً بهره از جسم معشوق است. بنابراین با از بین رفتن زیبایی، عشق نیز بیرنگ می-شود.
عشق ارشمیدس به کنیزک چینی در اقبال نامه، مصداق کامل این نوع عشق است. ارشمیدس دل به مهر کنیزی می بندد که به او هدیه شده به گونه ای که از حضور در محضر استاد خود، ارسطو، غافل می شود و در پاسخ به علت غیبتش می گوید :
مرا بیشتر زانـک بنواخت شـاه به من داد چینی کنیزی چو ماه
جوانی و زانسان بتی خوب‌چهر بدان مهر بان چون نباشم به مهر
بــدان صید وامانده‌ام زینش کار که یک دل نباشد دلی دردو کار
(نظامی، 1378 :57)
ارسطو با زیرکی پی می برد که شاگردش فریفته ظاهر کنیزک شده، بنابراین با معجون زشت کننده، کنیزک را به طور موقتی از زیبایی محروم می کند و ارشمیدش را به کلاس درس باز می گرداند. اما چون زیبایی کنیزک ذاتی بوده، دوباره به او برمی گردد. ارشمیدش دوباره کلاس درس را ترک می کند و شب و روز را با کنیزک سپری می کند . تا زمانی که مرگ کنیزک را از ارشمیدش جدا می کند و این عشق پایان می یابد. این نوع عشق، حجم بسیار زیادی از خمسه ی نظامی را به خود اختصاص داده است و بر طبق همین اصل توصیفات جسمانی معشوقکان کمان ابرو و حوریان در جای جای خمسه نمایان است. در داستان عشق بهرام به کنیزکی فتنه نام؛ درمرحله ی اول آنچه بهرام را شیفته ی کنیزک می کند، ویژگی های ظاهری است:
فتنه نامی هــزارفتنــه براو فتنــه شـاه وشـاه فتنـــه دراو
تازه روئی چو نو بهار بهشت کش خرامی چو باد برسرکشت
انگبینـــی به روغن آلـــوده چرب و شیرین چو صحن پالوده
(نظامی، الف 1380: 108)
و زیرکی کنیزک در رتبه ی دوم علت شیفتگی شاه بر او قرار می گیرد. همچنین در وصف شکّر می خوانیم:
به زیر هر لبش صد خنده بیشست لبش را چون شکر صد بنده بیشست
رطب پیش دهانش دانه ریزاست شکر بگذار کو خود خانه خیز است
چو بردارد نقــــاب ازگوشه ماه برآید ناله صد یوسـف از چـــــاه
( نظامی، ب1382: 278)
و در توصیف شیرین:
لب و دندانی از عشق آفریده لبش دندان و دندان لب ندیده
رخ از باغ سبک روحی نسیمی دهـان از نقطه موهـوم میمـی
کشیده گرد مه مشگین کمندی چـراغـی بسته بـر دود سپندی
(همان: 327)
همان گونه که گفته شد در منظومه ی خسرو و شیرین¬، عشقی که بین خسرو و شکّر اصفهانی رد و بدل می-شود؛ عشق صرفاً جسمانی و بر مبنای نیازهای جسمانی است. خسرو با شنیدن وصف شکّر، سودای دیدار او را در سر می پروراند . با فراهم شدن شرایط سفر به اصفهان، خسرو موفق به دیدار شکّر اصفهانی می شود و درنهایت با گذشت زمان و وقوع جریاناتی اورا همسری بر می گزیند.
ارژنگ مدّی بر آن است که عشق خسرو به شیرین نیز در عین برخی تعابیر عرفانی، در دسته ی عشق های جسمانی قرار می گیرد و به نوعی هدف از آن بهره ی جسمانی بوده است. اما این عشق مشکلاتی را نیز با خود به همراه داشت. ازجمله خیانت، فراق و جدایی بین دو دلداده، وجود رقیب و … (مدّی، 1371: 110-111).
در خسرو و شیرین نظامی عشق با تمام شکوهش در نزدیکی بدن ها معنا می شود و نقطه ی اوج و محور اصلی تمام داستان وصال جسمانی با معشوق است «هر دو طرف با آنکه عشق بزرگی در سینه دارند؛ داستانی را می-آفرینند که حاصل خودداری آنها از تسلیم در برابر عشق است. داستانی که باز به شکلی، قصه ی نیاز عاشقانه و ناز معشوقانه را مکرر می کند. پارادوکس عشق که لازمه اش گذر از خود در راه دیگری است و غرور که در آن من نقطه ی محوری در رابطه با اوست، تناقض است که نزدیک شدن به داستان و باور عشق متعالی که آنها در سینه دارند را مشکل می کند. شاید بتوان به تعبیر خود نظامی، این داستان را هوسنامه خواند»(تبریزی، 1386 : 119).
تقریباً در تمامی عشق هایی که در هفت پیکر از آن ها نامبرده شده، رنگ و بوی بعد جسمانی عشق مشهود است. عشق اسکندر به روشنک، عشق او به کنیزک چینی و همچنین عشق او به کید هندو از جمله داستان های ذکر شده درشرفنامه نیز، دراین دسته

 

جای می گیرند.
عشق جسمانی، به دور از افراط و تفریط، به خودی خود، مذموم نیست و در قیاس با عشق عرفانی از ارزش کم تری برخوردار است. ضمن این که این نوع عشق می تواند نردبانی برای عروج به عشق الهی باشد.

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

ب – عشق عرفانی
«عشق عرفانی، عشقی فراتر از مقوله ی دوجسم است. عاشق عارف دیگر نظر بر چشم و خال و ابروی معشوق ندارد . زیرا معشوق او از محسوسات فراتر است و بالاترین نیروی عالم و منبع جمال لایتناهی است وآن نیروی خداست» (مدّی، 1371 : 118). همانگونه که ازتعریف فوق بر می آید این نوع عشق مرتبه ای بالاتر از عشق جسمانی دارد¬. زیرا از نصیب و بهره ی مادی پاک است. اگر در خمسه، مخزن الاسرار را که در زهد و حکمت سروده شده است، کنار بگذاریم، در بیشتر داستان های نظامی حکایت از عشق های طبیعی و مادی است. هر چند از برخی حکایات برداشت های عارفانه ¬ای نیز صورت گرفته است. «پرندآبی که شیرین در هنگام شست و شوی تن، درمسیر تیسفون به کمر بسته، گیسویی که بخشی از چهره اش را پوشانده، وبه نوعی او را درحجاب کرده است، شبدیز؛ نوع نگاه شیرین و خسرو به یکدیگر که به هر دو هم نقش عاشقی بخشیده و هم نقش معشوقی از جمله مواردی است که از آنها تعابیر عرفانی صورت گرفته است»(پورجوادی، 1372: 34).
در تفسیر عرفانی از منظومه ی هفت پیکر می خوانیم:
«هفت گنبد از سیاه تا سفید، همه رنگها و از کیوان تا زهره، همه سیارگان از شنبه تا جمعه، همه زمانها را در بر می گیرد وبه زبان رمز، تمامی قصه ی آفرینش را از سیاه، که رمزی از اسم باطن یا مقام ذات الهی و خلوت ابدی شاهد هستی با خویش است تا سفید که ظهور کمال همه ی رنگها و تجلی اسم ظاهر از اسمای حسنای الهی است، بازمی گوید[…]سیاه همه رنگها را درخود نهفته است و هیچیک را باز نمی تابد. از این روی رمز سکوت مطلق و غیب مطلق و مقام لااسم و لارسم یا عنقای مغرب است و سفید، همه رنگ ها راباز می تابد وچون روز، همه چیز را آشکار می کند و رمز جمال الهی است» (الهی قمشه ای، 1381 : 363).
داستان های هفت گنبد را می توان در حقیقت همان هفت مرحله ی سیر و سلوک دانست که سالکان طریق حق وجود دارد : قصه ی روز شنبه و گنبد سیاه رنگ با اولین وادی یعنی توبه، مطابق دارد . قصه ی روز یکشنبه و گنبد زرد رنگ با وادی دوم یعنی «ورع» سازگار است . قصه ی روز دوشنبه و گنبد سبز با وادی سوم یعنی زهد وقصه ی روز سه شنبه و گنبد سرخ با وادی چهارم یعنی« فقر» یکی است.
قصه ی روز چهارشنبه و گنبد پیروزه رنگ با وادی پنجم یعنی صبر سازگار است و قصه ی روز پنجشنبه و گنبد صندلی با وادی ششم یعنی توکل در ارتباط است و قصه ی روز آدینه در گنبد سپید با آخرین وادی سیر و سلوک یعنی رضا مطابقت دارد.(همان : 382-333)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:29:00 ق.ظ ]




3-3 عشق در ادبیات عرفانی
دکتر صفا می نویسد: «دوره ی کمال اشعار غنایی در زبان پارسی از قرن چهارم، آغاز شد. در این عهداست که شاعران سرودن نوع خاصی از شعر را که غزل می نامند و جای دادن تعزّلات دل پسند و نشیب قصائد را آغاز کردند» (صفا،51:1374)
بدین ترتیب در عصر سامانیان و غزنویان مضامین عاشقانه در نظم و نثر فارسی، به دور از هرگونه عرفان است و عشق، پیرامون زیبایی های جسمانی معشوق و شوق وصال و تلخی هجران است و بیشتر از عشق مادی و زمینی سخن به میان آمده است. معشوق در چشم شاعران این دوره، مظهر حسن و جمال ظاهر است و غالباً کنیز و غلامی است که دارای مقام و منزلتی نیست.
در دوره غزنویان، اگرچه غزل و تغزل راه تکامل پیمود، امّا در مفهوم عشق و رابطه ی عاشق و معشوق تحول چندانی روی نداد.
در این دوره «معشوق بیش و کم همان معشوق دوره ی سامانی است و عاطفه ی عشق به معنی حقیقی کلمه، همان عاطفه ی شدید انسانی است. معشوق باز هم در مقام معشوق به چشم شاعر عاشق، مظهر حسن و جمال بی مانند معشوق است» (پورنامداریان،71:1388)
بدین گونه عشق در دو قرن چهارم و پنجم، حول محور زیبایی های صوری بوده که در آثار «فرخی» به کمال خود رسید. در این فاصله منظومه ی عاشقانه ی بسیاری چون: «وامق و عذرا»ی عنصری، «ورقه و گلشاه» عیّوقی، «ویس و رامین» اسعد گرگانی، و نیز منظومه های حکیم نظامی چون: «خسرو و شیرین»، «لیلی و مجنون»، «هفت پیکر»، … پدید آمدند که در تمامی این آثار، عشق، عشقی مجازی و زمینی است و از اندیشه های عرفانی، فاصله ی بسیار دارد و در حقیقت از رودکی تا سنایی نشانی از عرفان در آثار شاعران نیست.
با ورود تصوّف و عرفان در شعر، تحولی عظیم در مفهوم عشق نیز رخ می دهد. قرن ششم را می توان آغاز این تحول دانست؛ چرا که از یک طرف با سر کار آمدن سلجوقیان که علاقه ی چندان به شعر و شاعری نشان نمی-داند. اوضاع شاعران متحّول گردید و از طرف دیگر ورود اصلاحات و اندیشه های صوفیانه، راه را برای ورود عرفان در شعر و ادب هموار کرد. کم کم سخن از معشوق حقیقی به میان آمد و تدریجاً عده ای از صوفیه و شاعران، به سرودن اشعاری بر مشرب خویش که همان غزل عارفانه بود، همت گماشتند.
«به اعتقاد صوفیه¬، تحصیل کمال نفسانی برای بشر، جز از راه تبدیل مزاج روحانی و قلب ماهیّت اخلاقی و ولایت دوم به یارمندی واسطه و میانجی ای که «جان جان¬ شناس » دارد، میسّر نیست و البته اگر قوه ای باشد از عهده این مهم یعنی پیوند دادن جان با جانان برآید، همین عشق است و بس» (ستّاری،217:1389)
در واقع، اندیشه ی رسیدن به حقیقت از پل مجاز و به همراه آن اصطلاحات صوفیانه، در شعر شاعران نمود می یابد. که آغازگر این نوع آثار عرفانی را «سنایی» و به کمال رساننده اش را مولانا دانسته اند.
دکتر صفا می نویسد: «از مهم ترین کسانی که توانست اولین بار در این راه، موفقیّت شایانی کسب کند، سنایی است… بعد از سنایی، پرداختن به غزل های عرفانی بسیار متداول شد و کسی که در اوایل قرن هفتم، غزل های عرفانی را بسیار تکامل بخشید، فریدالدین عطار نیشابوری است و بعد از او جلال الدین محمد مولوی که دیوان غزل های پرشور و عارفانه اش به نام شمس تبریزی مشهور است و فخرالدین عراقی در این راه به غایت قصوی رسیدند» (صفا،53:1374).
دکتر شریفی نیز می نویسد: «تصوف مولوی استمرار عطار است و تصوف عطار، صورت تکاملی تصوف سنایی است که از جوانب زهد آن کاسته شده و بر صبغه ی شیدایی و تغنی و ترنّم آن افزوده است» (عطار،19:1386).
بدین ترتیب در منظومه های عرفانی این شاعران است که عشق استوارترین رشته پیوند میان حق و خلق بهترین و مطمئن ترین راه برای سیر و سلوک به سوی خداوند معرّفی می گردد و سالک به راهبری عشق به وصال حق نایل می گردد و این اعتقاد دریافته می شود که:«عشق که انگیزه و مهیّج آن جمال ات، تنها یک محبوب و معشوق حقیقی دارد و آن خداست؛ زیرا خدا ذات مطلق زیبایی است که دوستدار زیبایی است و برای تجلّی کردن بر خود و مشاهده ی خود، دنیا را آفریده تا در آینه اش خود و زیبایی خویش را نظاره کند و معنای باطنی «یُحبِبکُم الله» (سوره ی آل عمران، آیه ی 31) این است که او خود را در شما دوست دارد» (ستّاری، 1389: 241ـ250).
مولانا می فرماید:
خوب رویان، آینه ی خوبی او عشق ایشان عکس مطلوبی او
(مولوی، 1387.ج6: 146)
نمودن جمال معشوق (خدا)، خویش را در آینه در حکایت زیر از عطّار نمایان است:
پادشاهی بود بس صاحب جمال در جهان حُسن، بی مثل و مثال
فُلکِ عالم مصـحـف اســــرار او در نکــویی آیتـــی دیــدار او
… نه کسی را صبر بودی زو دمـی نه کسی را تاب او بودی همی
…چون نیامد هیچ خلقــی، مرد او جمله می مردند و دل پر درد او
آینــه فرمــــود، حالـــی، پادشاه کانـدر آیینـه توان کـردن نگـاه
شاه را قصـری نکـو بنگاشتنـــــد و آیینه انــــدر برابر داشتنــــد
بر سر آن قصر رفتـــی پادشـــاه وانگهــی در آینـه کردی نگــاه
ســــوی او از آینــه می تافتـــی هر کس از رویش، نشان یافتــی
(عطّار، 1383: 62)
بنابراین عرفان و اعتقاد به عشقی راستین و معشوقی فناناپذیر که سراسر لطف و نیکویی و زیبایی معنوی است، دارویی شد برای همه ی یأس ها و ناامیدی های ناشی از مسائل سیاسی و اجتماعی روزگار، از جمله¬ حمله ی مغول، و این عرفان مبتنی بر تصوّف عاشقانه، نه زاهدانه در قرن هفتم بیشترین نمود را در آثار شاعرانی چون عطّار و مولانا دارد؛ شاعران عارف که جان و دلی سوخته از عشق معشوق حقیقی دارند. عطّار از این عشق جانسوز، این گونه می گوید:

عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت مرغ جان را نیز چون پروانه، بال و پر بسوخت

 

/>عشق آتش بـود، کردم مجمرش از دل چو عود آتش سوزنده، هم بر عود و هم مجمر بسوخت
(عطّار، الف1386: 168)
شیخ عطّار که به حقّ، بزرگ ترین عارف قرن ششم هجری است در منظومه های عرفانی خود از این عشق عرفانی و معشوق حقیقی به زیبایی سخن می گوید. او عشق را ضرورت زندگی می داند و همه ی انسان ها را به پویه در طلب جانان فرا می خواهد و معتقد است که:
جان بی جانان، که را آید به کار گر تو مردی، جان بی جانان مدار
(عطار، 1383: 41)
مناجات های پرسوز و عاشقانه اش با خداوند در این اثر حکایتگر اشتیاقی مقدّس است:
ای جهانی خلق حیران مانده تو به زیر پرده پنهان مانده
پرده برگیر آخر و جانم مسوز بیش ازین در پرده پنهانم مسوز
(همان: 14)
او در منظومه عرفانی «منطق الطیر» به شرح وادی های هفتگانه سلوک (طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فقر و فنا) می پردازد و بسیاری از رموز عرفانی را می کاود.
منظومه «مصیبت نامه» یکی دیگر از مثنوی های عرفانی عطّار است که شرح سفر روحانی سالکی است که برای رسیدن به معرفت حق و معشوق حقیقی، متحیّر و سرگشته، با راهنمایی پیر، سفری روحانی را آغاز می کند. در این منظومه نیز عطّار پیوسته تأکید دارد که عشق و فنای در راه معشوق لازمه ی رسیدن به معشوق است:
گـرم باید مـرد عاشق در هــلاک محو باید گشت در معشوق پاک
در ره معشوق خود، شو بی نشان تـا همه معشوق باشی، جـاودان
(عطار، ب1386: 437)
او دلش آکنده از عشق به حق است و انسان ها را به عشق حقیقی ورای آب و گِل فرا می خواند:
پای در عشق حقیقی نِه تمام نوش کن با اژدها، مردانه جام
(عطار، 1383: 128)
دلا یک دم رها کن آب و گِل را صلای عشق در ده اهل دل را
(عطار، 1388: 46)
بدین ترتیب در تمام منظومه های عرفانی عطّار آهنگ عشق به گوش می رسد. عشقی آبستن درد که عاشق را آماده هر گونه رنج و فداکاری در راه معشوق می گرداند. عشقی که مرگ در راه یا به دست معشوق را نشانه ی محبّت خالصانه می داند.

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

«پس از عطّار، مولانا جلال الدین بلخی، با توسّل به عشقی راستین، به همه ی اندیشه های عرفانی پیش از خود کمال بخشید و چه در مثنوی معنوی اش و چه در غزلیات شورانگیز خود نداگر عشقی حقیقی است. عشق بنیاد اندیشه، جهان بینی و عرفانی اوست و محرّک او در این وادیست؛ عشق مولانا، عشقی الهی و معنوی است. این عشق، در همه عالم هست و همه ی عالم را جاذبه ی عشـق، حفظ و نگهبانی می کند. و اگر آن را از عالم باز گیریم، نظام آفرینش فرو می پاشد.» (محمّدی، 1386: 93).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:29:00 ق.ظ ]




3-3-1 عشق در مثنوی مولانا
مولانا برآنست که عشق وصفی الهی است و هیچ انسانی نمی تواند حقیقت آنرا دریابد و تنها با عاشق شدن است که می توان طعم آن را چشید.
او نیز مانند سایر عرفا معتقد است که عشق در شرح وبیان نمی گنجد و برای درک مفهوم عشق هم باید از خود عشق یاری طلبید:
هر چه گویم عشـــق را شرح و بیـــان چون به عشق آیم خجل باشــم از آن
گر چه تفسیــر زبـــان روشنگــــرست لیک عشــق بی ‌زبـــان روشنترســـت
چون قلم اندر نوشتـــــن می‌شتــــافت چون بـه عشق آمد قلم بر خـود شکافت
عقـل در شرحش چو خـر در گـل بخفت شــرح عشق و عـاشقی هم عشـق گفت
(همان:100)
مولانا بر عظمت و بی انتهایی عشق تکیه می کند و معتقد است چنین مفهوم عظیمی را نمی توان به سند زبان کشید:
شرح عشق ارمن بگویم بر دوام صد قیامت بگذرد و آن ناتمــــام
زان که تاریخ قیامت واحد است حد کی آنجا که وصف ایزد است
(همان. ج5: 108)
ب- عشق دریایی بی کران است

در نگنجد عشق در گفت و شنید عشق دریاییست قعرش ناپدید
قطره‌های بحر را نتوان شمرد هفت دریا پیش آن بحرست خرد
(همان: 133)
در ادامه چند نمونه اوصافی که مولانا بر وجوه مختلف عشق ارائه می دهد ، اشاره می شود: «عشق عظمت و عمق دریا را دارد ؛ آن هم دریایی که عظمت آسمان در برابر آن ، مثل حباب از کف های روی آب است و آسمان در برابر عشق ، خود را همان گونه می بازد که زلیخا در برابر یوسف» (استعلامی ، 1387 ، ج5 ، 413).
مولانا همه چیز درعالم هستی را منوط به عشق می داند و اعتقاد دارد اگر این جهان باقی ست از عمق وجود عشق است.
عشق بحری آسمان بر او کفی چون زلیخا در هوای یوسفی
دور گردونها ز موج عشق دان گر نبودی عشق بفسردی جهان
(همان: 185)
ج- عشق سوزاننده است
مولانا ، بارها عشق را آتش سوزنده معرفی می کند که همه تعلقات عاشق را حتی اندیشه اش را محو و نابود می کند . و در نهایت او را به سمت معشوق حقیقی هدایت می کند.
عشق آن شعله ست کو چو برفروخت هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت
(همان: 35)
آتشی از عشق در جان برفروز سر به سر فکر وعبادت را بسوز
(همان. ج2: 88)
عشق مانند کوره ای سوزان همه ابعاد وجودی عاشق را می گدازد و مرد راه عشق آن است که تاب سوز و گدار این کوره ی آتش را داشته باشد.

د- عشق طبیب و نجات بخش است
دردفتر اول مثنوی عشق مانند طبیبی است که درمان تمامی دردها را در دست داردنمایان می گردد و به نوعی روح وجسم فرد را از جمله علت ها پاک می کند:
شادباش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علّت های ما
ای دوای نـخوت و نــامـوس مــا ای تو افلاطون و جالینوس ما
(همان. ج1: 96)
از دیدگاه مولانا عشق انسان را پاک و از خواسته های نفسانی پیراسته می گرداند و به انسان لطافت روح ، رقّت احساس ونازک دلی می بخشد . در حقیقت عاشق به زری ناب تبدیل می شود.
هر که را جامه ز عشقی چاک شد او ز عیب و حرص کلی پاک شد
(همان:97)
عشق نجات بخش روح عاشق است ، در دریای پر تلاطم هستی :
عشق چون کشتی بود بهر خواص کم بود آفت بود اغلب خلاص
(همان. ج4: 73)
ه- عشق جاودانه است
مولوی معتقد است عشق ماندگار و جاودانه است او ماندگاری عشق رابه نقش روی سنگ تشبیه می کند:
خویش را تعلیم کن عشق و نظر که آن بود چون نقش فی جرم الحجر
(همان.

 

ج5: 155)

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

و- عشق حقیقی و عشق مجازی
همان گونه که در مبحث تقسیم بندی های عشق از دیدگاه های عرفانی اسلامی گفته شد ، در یک نگاه کلی عرفا عشق را به دو دسته ی حقیقی و مجاری تقسیم کرده اند :
عشق مجازی ابتدا با محبت و هوی و بعد علاقه و بعد وجد و عشق است که منشأ آن هوی و حب مجازی است و پس از مرتبه ی عشق ، شغف است که سوزاننده ی قلب است و عشق حقیقی ، الفت رحمانی والهام شوقی است و ذات حق که واحد تمام کمالات است وعاقل و معقول با لذات است ، عاشق و معشوق است. بالجمله ، عشق حقیقی ، عشق به لقاء و محبوب حقیقی است که ذات احدیّت باشد و مابقی عشق مجاری است.» (سجادی ، 1389 : 583)
مولانا نیز در مثنوی به عشق حقیقی وعشق مجازی اشاره دارد . عشق مجازی صوری و ظاهری را مجازی و فانی می داند و عشق به حضرت حق را حقیقت عشق معرفی می کند.
او به نقد عشق های ظاهری پرداخته و به خواننده هشدار می دهد که عشقی برتر ، عشق به حضرت حق بیندیشد:
چند بازی عشق با نقش سبو بگذر از نقش سبو رو آب جو
صورتش دیدی ز معنی غافلی از صدف دری گزین گر عاقلی
(همان. ج2: 64)
مولانا عشق های جسمانی وظاهری وفانی و ناپایدار می داند و با تمثیلی زیبا آن را بیان می داد:
عشق مجازی مانند نوری است که از آتش به وجود می آید ، با خاموش شدن آتش نور به دود تبدیل و از بین می رود:
زآنک آن حسن زراندود آمده است ظاهرش نور اندرون دود آمده است
چون رود نور و شود پیدا دخـــان بفسرد عشق مجــــازی آن زمـــان
(همان. ج 6: 52)
در نگاه مولانا ماندن در مرحله ی عشق های مجازی ، ازرشمند نیست وباید به معشوق حقیقی عشق ورزید:
هر چه جز عشق خدای احسن است گر شکر خواری است آن جان کندن است
(همان: 167)
عشق مولانا بی هیچ تردیدی عشق الهی است ؛ با تأمل در گفتار اوپیداست او به دنبال معرفی عشق ، ورایمیل و کشش جسمانی بوده با عشقی عظیم و والا که نه تنها در محدوده ی روابط جسمانی نمی گنجد ؛ بلکه هرگونه تعلق جسمانی و مادی را نیز نفی می کند . عشقی که خود تجربه کرده ، این عشق رسیدن به کمالی را که غایت وجود انسان است ، برای او ممکن می سازد با غایتی که عقل و علم به تنهایی راهی به درگاهش ندارد . از این رو با تکیه بر حصار محکم محبت الهی ، عشقی باقی وجاودان را تجربه کرده است.
عشق یزدان بس حصاری محکم است رخت جان، اندر حصارش می کشم
(همان. ج1: 600)
3-4 عشق در غزل
غزل در لغت «حدیث صحبت و عشقِ زنان»(معین. «غزل») است و در اصطلاح ادبی نام یکی از انواع شعر است. در اولین دوره های شعر فارسی، غزل فاقد شکل و قالبی مجزا بوده است و به طور کل به شعری که «اولاً عاشقانه و ثانیاً بسیار متناسب برای موسیقی و آوازباشد، اطلاق می گردید» (شمیسا،1362 :14).
«مضمون غزل، غالباً ذکر زیبایی معشوق و بی وفایی و سنگدلی او و قصّه ی فراق و محنت کشیدن عاشق است»( همان: 2).
چنان چه ازین تعاریف بر می آید، غزل بستری است برای بیان حالات عاشق، و در واقع عشق، اصلی ترین مضمون غزل است که بر مدار معشوق دور می زند؛ می توان گفت؛ هسته مرکزی غزل، معشوق است.
معشوق در غزل، موهوم است و اگردر اصل، حقیقی بوده است، در غزل به اسطوره تبدیل می شود. معشوق، سنگ صبور عاشق است و شاعر، دردها و آرزوهای خود را، در ابیات پراکنده ای خطاب به او بیان می کند؛ البته، معشوق شاعران در غزل متفاوت است؛ این معشوق در غزل های عارفانه، خدا، در غزل های مدحی، ممدوح و در غزل های عاشقانه، گاه زن و گاه نوخط است؛ در بعضی از غزلیات هم ممکن است این چند نوع معشوق، درآمیخته باشند.
تاریخ ادبیات زبان فارسی غزل سرایان قهّاری را به خود دیده است، از بین این شعرا، سعدی را به عنوان بزرگ ترین سراینده ی غزل عاشقانه، مورد بررسی قرار داده¬ شده است.
3-4-1 عشق در غزلیات سعدی
عشق، حدیثی بی پایان است که حجم بسیار گسترده ای از سروده های سعدی را به خود اختصاص داده است. غزل سعدی یکی از بهترین جلوه گاه های ظهور این مفهوم می باشد. او درغزل هایش عشق را جاودانه کرده است.
دیوان سعدی نقطه ی اوج غـزل عاشقانه زبان فارسی است. هر چند سعدی نیز چون سایر شعرای دوره ی خود گوشه چشمی به عرفان داشته است؛ اما به طور کلی غزل سعدی عاشقانه است نه عارفانه. معشوق در غزلیات سعدی مقام والایی دارد و گاه حضور معشوق آسمانی، غزلیات عارفانه را تداعی می کند؛ امّا در مجموع معشوق سعدی، زمینی است. در غزل سعدی شور و سر زندگی موج می زند و از وصال هم سخن گفته می شود.
غزل سعدی محل بیان لطائف عاشقانه است که می توان آن را حمل به مضامین عارفانه نیز کرد و یا در خلال آن از مطالب اجتماعی و سیاسی نیز سخن گفت؛ اما هدف اصلی، بیان کلامی عاشقانه است. غزلیات سعدی از جهت زبان،معنی وفصاحت و بلاغت منحصر به فرد شمرده می شود. در حقیقت غزل او، معیار غزل فارسی است و غزل های پیش و پس از او عموماً با غزل او سنجیده می شوند. (شمیسا،1382: 223-216)
سعدی عشق را پادشاهی مستبد معرفی می کند که هرگاه در سرزمینی اقامت گزیند، همه آن ملک را در اختیار خود در می آورد و با ورود عشق به ملک وجود انسان، فرد تحت سیطره او در می آید.
عشق دانی چیست؟ سلطانی که هرجا خیمه زد بی گمان آن مملکت بروی مقررمی شود
(سعدی،498:1382)
3-4-1-1 ویژگی های عشق
الف- درک عشق در عاشقی است
تنها کسانی می توانند از رمز و راز عشق آگاهی یابند و به درک آن نائل آیند که دل به آن سپرده باشند. سعدی نیزچون مولانا تنها راه درک وشناخت عشق راعاشقی می داند:
حدیث عشق نداند کسی که درهمه عمر به سر نکوفته باشد در سرائی را
(همان : 389)
درد عشق از هر که می پرسم جوابم می دهد از که می پرسی که من خود عاجزم درکارخویش
)همان :530(
همانگونه که از ابیات فوق برمی آید سعدی بر این عقیده است که عشق در کلام نمی گنجد و باید دل بدان سپرد؛ ضمن آن که در جایی دیگر به این نکته اشاره می کند که عشق بیماری است که درمانی ندارد:
دردی ¬ست درد عشق که هیچکس طبیب نیست گر دردمندعشق بنالد غریب نیست
(همان:430)
ب- عشق آدمیّت است
درغزل سعدی،عشق موهبتی معرفی می شودکه انسان را از زندگی حیوانی دور کرده وبه او ارج وقرب می-بخشد؛ او باختن جان و دل و دین را شرط عاشقی می داند:
عشق آدمیّت است: گر این ذوق در تو نیست همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را
(همان: 383)
آدمی نیست مگر کالبدی بی جان است آن که گوید که مرا میل به دیدار تو نیست
(همان: 433)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:28:00 ق.ظ ]




3-4-1-2 ویژگی های عاشق
از جمله تأثیرات درظاهر عاشق که سعدی بدان ها اشاره کرده است؛ روی زرد عاشق و پیکر هلالی اوست. عشق خواب و خور و سلامتی جسمانی را از عاشق سلب کرده است، اما عاشق به عشق به عنوان اکسیری می نگرد که مس وجود او را به طلا تبدیل کرده است:
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
(همان: 544)
نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو دست نمای خلق شد قامت چون هلال من
(همان: غزل 486)
یکی دیگر از نشانه هایی که سعدی برای عاشق ذکر می کند اشک جاری برگونه ی عاشق است:
ماجرای دل نمی گفتم به خلق آب چشمم ترجمانی می کند
(همان: 486)
همان طور که از بیت فوق بر می آید حتی اگر عاشق، خود از عشق کلامی بر زبان نراند، آب دیده حالات درونی او را فاش می کند:
من نگفتم سخن در آتش عشق تا نگفت آب دیده ی غمّاز
(همان:515)
ب- عاشق انگشت نمای مردم است
عشق چنان بر روح و جان عاشق چیره شده است که دیگر پروای نام و ننگ ندارد. از ملامت مردم دلگیر نمی-شود و جور رقیب نیز او را آزار نمی دهد:
جور رقیب و سرزنش اهل روزگار با من همان حکایت گاو دهل زن است
(همان: 415)
انگشت نمای خلق بودن زشت است و لیک با تو زیباست
(همان: 399)
سعدی عاشق از اینکه خلق او را دیوانه بخوانند، ابایی ندارد، چرا که معتقد است آن ها از سرّ عشق بی خبرند. اگر دیگران او را دیوانه می نامند، او نیز آن ها را از جهت بی خبری از سرّ عشق مجنون می نامد:
نالیدن بی حساب سعدی گویند خلاف رای داناست
(همان:400)
سعدیا نزدیک رای عاشقان خلق مجنونند و مجنون عاقلست
(همان: 412)
ج- عاشق تلوّن کلام دارد
عاشق که از می عشق محبوب سرمست است است. هر لحظه به گونه ای سخن می گوید.گاه زیبایی های عاشق را برمی شمارد، گاه از او گلایه می کند، گاه از در التماس و خواهش وارد می شود، گاه بر جور و جفای اومی تازد، گاه خود را سرزنش می کند و گاه معشوق را مورد ملامت قرارمی دهد:
بسامد ابیاتی که شاعر در آن به نوعی دست به دامن معشوق است و از او می خواهد عاشق دلخسته اش را بنوازد، حتی با عقاب، به مراتب نسبت به سایر حالات بیشتر است:
سری به صحبت بیچارگان فرود آور همین قدرکه ببوسند خاک پایی را
(همان: 389)
دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است که با شکر دهنان خوش بود سوال جواب
(همان:391)
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
(همان: 382)
بساز با من رنجور ناتوان ای دوست ببخش بر من مسکین بی نوا ای دوست
حدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند به دشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست
(همان: 426)
با وجود این همه ابراز عجز در برابر معشوق گاه شاعر عاشق چنان آرام و قرارش را از دست داده که معشوق را مورد سرزنش قرار می دهد:
تا چند گویی ما و بس کوته کن ای رعنا و بس نه خود تویی زیبا و بس ما نیز هم بد نیستیم
ای شاهد هر مجلسی و آرام جان هر کسی گر دوستان داری بسی ما نیز هـم بــد نیستیم
سعدی گر آن زیباترین بگزید بر ما همنشین گو هر که خواهی برگزین ما نیز هم بد نیستیم
(همان: 568(
و گاه تلاش می کند خودش را از دام عشق رهاند:
هر شب اندیشه ی دیگر کنم و رای دگر که من از دست تو فردا بروم جای دگر
)همان: 511)
اما راه گریزی نمی بیند:
چند کردم که دل به کس ندهم چه توان کرد با دو دیده ی باز
(همان: 515)

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

وباز از معشوق می خواهد او را مورد لطف قرار داده و دست گیر عاشق پاک باخته اش باشد:

سرمی نهم که پای برآرم ز دام عشق وین کی شود میسرم ای دوست دست گیر
(همان: 514)
د- عاشق صبور نیست
یکی از خصیصه هایی که عاشق با آن دست به گریبان است، بی قراری و ناشکیبایی است. هرچه عشق درعاشق بیشتر اثر می کند، صبر و قرار از او دورتر می شود. اگر عشق از دری وارد شود، صبر از در دیگر خارج می شود.
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر مانده و نه هوشم
(همان: 558)
عشق و سودا و هوس در سر بماند صبرو آرام و قرار از دست رفت
(همان: 440)
سعدی در جای جای غزلیاتش براین مفهوم اشاره دارد که عاشقی و صبوری با هم جمع نمی شوند:
آب را قول تو را آتش اگر جمع کند نتواند که کند عشق و شکیبایی را
(همان: 389)
او برای تحّمل دوری و فراق معشوق دست به دامان صبر و خویشتن داری می شود. اما هرچه عشق بیشتر در دل وجانش می نشیند صبرو قرار کمتر می شود:
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم هر روز عشق بیش تر و صبر کمتر است
(همان: 408)
دلی که عاشق و صابر بود

 

مگر سنگ است ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است
(همان: 455)
ه- عاشق وفاداراست
در غزلّیات سعدی عاشقی را می بینیم که با وجود تمامی بی قراری ها، برجور و جفای معشوق صبر می کند، چنان دل به مهر او بسته است که عهد شکنی معشوق را نیز به جان می خرد ولی دل از او بر نمی گیرد:
کسی مانند من جستی زهی بدعهد سنگین دل مکن کاندر وفاداری نخواهی یافت مانندم
(همان: 546)
اگر چه مهر بریدی و عهد بشکستی هنوز بر سرپیمان و عهد وسوگندم
(همان)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:28:00 ق.ظ ]
 
مداحی های محرم