هر گونه یادگیری، احتیاج به یک سری شرایط ویژه و خاص دارد که با وجود چنین شرایطی است که توان بالقوه انسان برای کسب و اجرای آن یادگیری در عالم واقع به ظهور میرسد. اولین شرط چنین کاری داشتن دستگاه عصبی مرکزی و پیرامونی سالم است. وجود هر گونه نقص در سیستم عصبی انسان باعث بروز محدودیتهایی جدی در کسب، تداوم و انجام بسیاری از یادگیریها دارد (والش و دارابی، ۱۹۹۹؛ اسپرینگر و داتچ، ۱۹۹۸).
درخصوص یادگیری مهارتهای حرکتی شرایط مطلوب و بهینه ای باید وجود داشته باشد که طبق نظر گانیه (۱۳۶۸) می توان این شرایط را به دو بخش درونی و بیرونی تقسیم کرد.
در بحث از شرایط درونی برای یادگیری مهارتهای حرکتی، دو مساله مهم وجود دارد: یکی یادآوری مهارتهای جزیی و دیگری یادآوری جریان اجرایی. یک مهارت حرکتی تازه معمولاً از مهارتهای جزییتری که قبلاً آموخته شده اند، تشکیل می شود. حتی اجرای یک مهارت ساده، نظیر رسم یک مربع، توسط کودک نیاز به این دارد که مهارتهای جزیی گرفتن مداد و رسم کردن علامتهای جهت دار روی کاغذ انجام شوند. غالباً مهارتهای جزیی در طول چندین سال آموخته و تمرین میشوند. برای اینکه یک مهارت کلی آموخته شود، مهارتهای تشکیل دهنده آن باید یادآوری شوند. یعنی اینکه برگههای درونی که هر مهارت جزیی را به حرکت وامیدارند باید بازیابی شوند و در حافظه فعال قابل دسترس باشند. علاوه بر این، اجرای یک مهارت حرکتی مستلزم رعایت الگویی از حرکات است که غالباً به صورت یک توالی ارائه می شود. این روال به عنوان نقشه یا طرح حرکت در طی مرحله دوم یادگیری مهارت حرکتی، هنگامی که روانی و دقت فزاینده مورد نیاز باشد، باید به یادآورده شود. علاوه بر شرایط درونی که ذکر شده انجام موفقیت آمیز یک مهارت حرکتی بستگی به شرایط بیرونی نیز دارد که این شرایط بیرونی عبارتند از:
۱) راهنمایی های کلامی
۲) شکلها یا تصاویر جهت دهنده
۳) انجام ذهنی حرکت (در خیال)
۴) انجام عملی حرکت (در واقعیت)
۵) فیدبک گرفتن
اگر چه ممکن است انجام مهارتهای حرکتی ظریف در نگاه اول زیاد غیرعادی به نظر نرسد و حتی ساده و معمولی در نظر گرفته شوند، اما کاوش و بررسی در ساز و کارهای زیربنایی مهارتهای حرکتی نشانگر پیچیدگیهای فوق العاده مهمی در سیستم شناختی و مغزی فرد است.
برای نگهداری و حرکت بدن ساختمانهایی در دستگاه عصبی مرکزی و نخاع شوکی مسئولیت دارند. اگر چه پدیدآیی حرکات مختلف بدن بوسیله مراکز تخصصی انجام میشود، ولی برای غلبه بر کنشهای حرکتی بین این مراکز حرکتی هماهنگی لازم مشاهده می شود. در نخاع شوکی بین کارهای حسی و حرکتی ارتباط سیناپسی گسترده ای برقرار است که به کنش حرکتی یا بازداری منجر می شود. وقتی یک محرک به سرعت بطور خودکار بوسیله دستگاه عصبی پاسخی را ایجاد می کند می گویند بازتاب (انعکاس) صورت گرفته است. فرایند بیشتر این قبیل بازتابها بصورت غیرارادی (ناهشیار) انجام می شود. در مقابل حرکت نخاعی و مهارت حرکتی بوسیله مراکز فوق نخاعی ـ که مراکز برتر نامیده می شوند ـ صورت می گیرد. در حالی که مهارت و هماهنگی حرکات هدفدار و نگهدارنده بدن به عهده ساختمانهای موجود در ساقه مغز است، انجام حرکات
ارادی هدف دار از وظایف مراکز عالی مغز به شمار می رود (خداپناهی، ۱۳۸۰، ۱۳۸۲).
حرکت در انسان برخلاف سایر موجودات از پیچیدگیهای بیشتری در سطح مغز برخوردار است. اگر انسان تنها قادر به انجام حرکات بازتابی (انعکاسی) بود شاید به نوعی نسل او منقرض میشد ولی به دلیل تغییر در بازتابها انسان قدرت سازگاری بیشتری با محیط پیرامون خود پیدا کرده است. در انجام یک مهارت حرکتی ساده و ارادی علاوه بر نورونهای آوران و وابران قسمتهای دیگر مغز نظیر مخچه، هستههای قاعدهای، جسم سیاه، هستههای قرمز و ماده مشبک ـ مجموعهای که میتوان آن را دستگاه خارج هرمی نامید نقش دارند و بدون هماهنگی این اجزاء انجام یک حرکت غیرارادی ساده غیرممکن می شود (معظمی، ۱۳۷۸).
لوریا (۱۳۶۸) معتقد است که روان شناسی کلاسیک با حرکت و عمل انسان به عنوان بازنمایی یک کنش ارادی برخوردار می کرد و آنها را نتیجه تلاش اراده که بطور خودبخودی موجب حرکت می شود، می دانست. مسلماً چنین دیدگاهی در واقع از نزدیک شدن به مطالعه حرکات ارادی جلوگیری می کرد و اجازه نمیداد که این حرکات مورد تحلیل علمی یا علت گرایانه قرار بگیرند. در نتیجه این نگرش انگارگرایانه که مطالعه حرکت ارادی انسان را از علم جدا میکرد، بالاجبار به سرعت جای خود را به نگرش متضاد داد که با این وجود همان بنبستی رسید که اندیشه اراده گرایانه رسیده بود. این نگرش که اساساً مکانیکی است بر مبنای این اندیشه قرار داشت که حرکات ارادی یا اعمال آگاهانه در واقع چیزی بیش از واکنشهای اجباری ظاهری نسبت به محرکهای خارجی نیست. این دیدگاه که حرکت و اعمال ارادی را در اصل عکسالعمل میدانست علل مهم فعالیت انسانی را از حالت اختصاصیاش تهی کرد و به جای آن ساز و کارهای بسیار سادهای نظیر مکانیسمهای آزادسازی ذاتی را پیشنهاد نمود.
جزییات بیشتر درباره این پایان نامه :
پایان نامه تاثیر آموزش پیش دبستانی بر یادگیری مهارتهای روانی – حرکتی و سازگاری اجتماعی
ویگوتسکی (به نقل از لوریا، ۱۳۶۸) این اندیشه را مطرح کرد که منشا حرکت و عمل ارادی، نه در درون موجود زنده و نه تحت تاثیر مستقیم تجربه گذشته است، بلکه منشا حرکت ارادی در تاریخ اجتماعی انسان قرار دارد. در کار، در اجتماعی که سرآغاز تاریخ انسان را مشخص میکند و در ارتباط بین کودک و بزرگسال که مبنای حرکت ارادی و عمل هدفمند است، رفتارهای ارادی و خودخاسته رشد می یابند. او معتقد بود که هر کوششی در جهت جست و جوی ریشههای زیستی عمل ارادی محکوم به شکست است. به عقیده او مبدا حقیقی کنش ارادی در دوران ارتباط کودک با بزرگسال نهفته است یعنی زمانی که عملکرد بین دو فرد تقسیم میشود، زمانی که بزرگسال به کودک به صورت شفاهی دستور میدهد که فنجان را بگیر یا توپ اینجاست و کودک از دستور اطاعت میکند، چیزی را که نامش برده شده است برمیدارد یا به آن خیره میشود. در مراحل بعدی رشد، کودکی که قبلاً از دستور بزرگسال اطاعت کرده است اکنون حرف زدن را فراگرفته است و میتواند به خودش دستورات شفاهی دهد رفتار را تابع خود میکند (نگاه کنید به کراین، ۲۰۰۰؛ لوریا و یودوویچ، ۱۹۷۸؛ کوزولین، ۱۳۸۱؛ لوریا، ۱۳۷۳؛ لوریا، ۱۳۷۶؛ قاسم زاده، ۱۳۶۷).
یکی از نظریههایی که در آن ارتباط بین مهارتهای روانی ـ حرکتی (حسی ـ حرکتی) و سازگاری را به روشنی بیان کرده است نظریه رشد شناختی پیاژه است.
نظر پیاژه در تبیین تحول ذهنی تا حدود زیادی تحت تاثیر آموزش و کارهای اولیه او به عنوان یک زیستشناس قرار داشت. براساس یافتههای پیاژه از زیست شناسی او به این نتیجه دست یافت که کنشهای زیستی برای انطباق با محیط مادی و سازمانهای محیطی انجام میشوند. همچنین معتقد بود که ذهن و بدن جدا از هم کار نمیکنند و قوانین حاکم بر فعالیت ذهنی و روانی، نظیر همان قوانین حاکم بر فعالیت زیستی است. این انتقاد پیاژه را بر آن داشت تا تحول ذهنی را بیشتر به همان روش تحول زیستی، تفسیر و تبینی کند او اعمال شناختی را عملکردهایی می دانست که برای سازماندهی محیط و انطباق با آن انجام میشوند. البته این مطلب به هیچ وجه بدین معنی نیست که رفتار ذهنی را کاملاً میتوان نظیر کنش زیستی دانست، اما میتوان نتیجه گرفت که مفاهیم مربوط به تحول زیستی می توانند در بررسی تحول ذهنی سودمند واقع شوند. در واقع پیاژه ادعا کرد که اصول اصلی تحول شناختی، شبیه همان اصولی هسنتد که در تحول زیستی وجود دارند. پیاژه سازمان دهی و انطباق را در فرآیند مجزا نمیدانست. برای درک فرآیند سازماندهی وانطباق شناخت چهار مفهوم زیر ضروری است:
۱) طرح واره
۲) درون سازی
۳) برون سازی
۴) تعادل جویی
پیاژه معتقد بود که در ذهن نیز ساختارهایی وجود دارد که از این لحاظ میتوان گفت که بین بدن و ذهن شباهت زیادی وجود دارد. برای کمک به تبیین این موضوع که چرا کودکان (همه اشخاص) پاسخهای نسبتاً ثابتی به محرکها میدهند. از کل طرحواره استفاده کرد. طرحوارهها ساختارهای شناختی یا ذهنی هستند که فرد به وسیله آنها خود را با محیط پیرامونش منطبق میکند و به آن محیط سازمان میدهد. طرحوارهها، ساختارهایی محسوب میشوند که میتوان آنها را ترجمان ذهنی وسایل انطباق زیستی در نظر گرفت. چون ساختارهای شناختی دائماً در حال تغییر هستند، لذا باید تلاش زیادی جهت رشد و تحول آنها صورت گیرد. مفاهیم بزرگسالان و کودکان با هم تفاوت دارند زیرا طرحوارهها که قرینههای ساختاری آنها محسوب میشوند پیوسته در حال تغییرند. طرحوارههای شناختی یک بزرگسال در طرحوارههای حسی ـ حرکتی دوران کودکی وی ریشه دارند. فرایندهای درون سازی و برون سازی مسئول چنین تغییری میباشند (وادزورث، ۱۳۷۸).