کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


دی 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو


 



آثار حماسی که جایگاه بیان دلاوری ها و جنگ های یک ملّت محسوب می شود نیز، به مناسبت، گریزی به یک ماجرای عشقی زده می شود. در تعریف این نوع آثار می خوانیم: «آثار حماسی انتقال دهنده ی خاطرات جمعی یک ملّت است که در یک فرآیند دراز مدّت تاریخی شکل گرفته است. شخصیت ها و قهرمانان آثار حماسی معمولاً ابرمردهایی هستند که برای دفاع از ارزش های موجود در یک جامعه با نیروی اهریمنی و شر نبرد می کنند و برای پیشرفت و پیروزی نیروهای اهورایی و خیر، همه ی نیروی خود را به کار می گیرند» (باباصفری، 1388: 114).
در حقیقت می توان گفت حماسه درباره ی کنش های بیرونی انسان ها گفت و گو می کند. حال آن که عشق و عاطفه کنشی درونی محسوب می گردد و در حوزه ی ادب غنایی جای می گیرد. در ادبیات «گاه دو عرصه ی شعر حماسی و شعر غنایی، به بیان دیگر، دو عرصه ی عشق و حماسه، با یکدیگر درآمیخته-اند و ترکیب زیبایی از کنش ها درونی و رفتارهای بیرونی را به نمایش گذاشته اند» (همان: 115).
آمیخته گی دو حوزه ی حماسه و غنا در ادبیات اکثر ملل دیده می شود: «در آثار حماسی جهان، نشانه-های عشق و افکار غنایی، بسیار دیده می شود و این دسته از کنش های حماسی، این گونه کتب را رونق و شکوه و جلالی خاص بخشیده است. زیرا در آنها تناوری و دلاوری پهلوانان و زیبایی و لطافت زنان و عواطف دقیق به هم درمی آمیزد و از آن میان، عشق به همان درجه از قوت آشکار می شود که طنطنه و شکوه پهلوانی و رزم آرایی» (صفا، 1387: 250).
دکتر صفا در این باره می گوید: «ما همیشه در بهترین منظومه های حماسی جهان، آثار بیّن و آشکاری از افکار و اشعار غنایی درمی یابیم: در شاهنامه، داستان های عشق بازی زال و رودابه، تهمینه و رستم، سودابه و سیاوش، بیژن و منیژه و … از بهترین اشعار غنایی و در عین حال حماسی فارسی است. در گرشاسپ-نامه، داستان عشق بازی جمشید با دختر کورنگ شاه، در سام نامه عشق بازی سام با پریدخت، در برزونامه داستان عاشقی سهراب و شهرو، از بدایع اشعار غنایی فارسی شمرده می شود» (همان: 35).
3-1-1 عشق در شاهنامه فردوسی
فردوسی در شاهنامه علاوه بر توصیف میدان های جنگ، وصف یلان، دلاوران و گردان، بیان تضادّ بین نیکی و بدی، نور و ظلمت، شادی و غم، و نبرد علیه اهریمنان، به مفهوم «عشق» نیز پرداخته است. ظرافت و قدرت عشق در شاهنامه از آن جهت است که در دل حماسه قرار گرفته و با ایجاد شادی و امید در دل پادشاهان، جنگاوران و پهلوانان شاهنامه به پیشبرد جریان حماسه کمک می کند. فردوسی، عشق را در متن داستان ها قرار داده و نقشی یکسان و فعّال را برای زن و مرد در متن روایت های عشقی قائل شده است.
هر چند عشق در مقایسه با رزم، بخش کوچکی از شاهنامه را در برمی گیرد، امّا همین بخش کوچک از حسّاس ترین و در عین حال زیباترین قسمت های آن محسوب می شود.
3-1-1-1 مختصات عشق در شاهنامه
به طور کلّی می توان ویژگی های عشق در شاهنامه را در موارد زیر مورد بررسی قرار داد:
الفـعشق در خدمت مصالح ملّی
ب ـ عشق از نوع زمینی است
ج ـ عشق طربناک و خالی از سوز و گداز است
د ـ اظهار عشق اغلب از طرف زنان صورت می گیرد
ه ـ بهار، موسم عشق ورزی است
الف ـ عشق در خدمت مصالح ملّی
عشق در شاهنامه غالباً در خدمت مصالح ملّی است. این عشق مقدمه ای برای وقوع جریانات سیاسی، جنگ های بزرگ و یا تولّد پهلوانی نام آور برای حفظ منافع ملّی است؛ عشق کاووس به سودابه، زمینه ساز جنگ بزرگ رستم با شاه هاماوران، دلدادگی سودابه به سیاوش، سبب کینه و جنگ میان ایران و توران و در نهایت سرنگونی سلطنت افراسیاب و عشق گلنار کنیزک اردوان به اردشیر زمینه ساز فرار او و ایجاد سلطنت ساسانیان می باشد. عشق زال به رودابه، مقدّمه تولّد رستم و عشق تهمینه به رستم با این نیّت شکل می گیرد که پسری از نژاد رستم بتواند در توران همان نقشی را بازی کند که رستم در ایران. «هر یک از ماجراهای عاشقانه ی شاهنامه، به رویداد دیگری راه می گشاید و اگرچه خود چون عشق رودابه از عمق و شفّافیّتی ظریف نیز بهره ور است، باز هم حضور تبعی است و در حقیقت حضور فردی برای ماجرایی عمومی» (مختاری، 1379: 140).
عشق ورزی پادشاهان شاهنامه با شکوه و جلال شاهانه و گاه با جنگ همراه است: در عشق پادشاهان شاهنامه «جز حوادث رسمی درباری واقعه ای نمی یابیم. کاووس چون شیفته دختر هاماوران گشت او را به زنی از پدر بخواست؛ بهرام دختران برزین دهقان یعنی فرانک و ماه آفرید و شنبلید و همچنین چهار دختر آسیابان را به میل پدر و به آیین کیومرث و هوشنگ به زنی گرفت و در همه این مراسم مذهبی و درباری و آیین و جلال مرئی است» (صفا، 1387: 202).
امّا در مورد پهلوانان تا حدودی ماجرا متفاوت است: «پهلوانان ایرانی، به عشق گرفتار می شوند و به سبب آن در پی تغییر روابط و رفتارها برمی آیند؛ امّا نه رقیبی در این عشق ها در میان است و نه خود عاشق با چنان سدّی روبروست که برای از میان برداشتنش به نبرد برخیزد» (مختاری، 1379: 139).

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

در مورد سنجش پهلوانان با شاهان در عرصه ی عشق می توان اینگونه گفت: «بی تردید در تمام دوره ی

دانلود پایان نامه

 

پهلوانی، این پهلوانانند که ماجراهای پرشکوه عاشقانه را پدید می آورند، نه شاهان. در برابر، تصاحب به نیروی زور یا جاه، ازدواج های سیاسی و مصلحتی یا معاشقات هوسبازانه یکسره از جانب شاهان بوده است. بیشتر پهلوانان بزرگ با عشقی پرشور و سرشار از بیم و امید و فراز و نشیب ازدواج می کنند» (حمیدیان، 1387: 208).
ب ـ عشق زمینی است
عشقی که در شاهنامه وصف می شود؛ بر خلاف عشق در دوره های بعد، از نوع عشق افلاطونی نیست که در آن «سالک راه عشق را که جاویدانی است، نخست از عشق صورت شروع می کند و اندام های زیبا را طالب است. آن گاه از عشق صورت های فردی می گذرد و به عشق صورت زیبا به کلّی دل می بندد. از این مرحله نیز که گذشت به زیبایی های جان دل می دهد» (افلاطون، 1389: 58). بلکه عشقی طبیعی است و با مشارکت جسم و جان. عاشق و معشوق رنگ و بوی زمینی دارند. عاشق چنان بی پرواست و جسـورانه، پرشـور و با صـلابت داستـان را پیش می برد که می توان گفت در عشـق ورزی نیز حمـاسه
می آفریند.
به نظر می آید فردوسی نمی خواهد وارد مباحث نظری این مفهوم شده و درباره ی چیستی آن سخن بگوید. او واقعیت جسمانی عشق را می بیند و آن را وصف می کند. عشق در شاهنامه نمونه ی کامل عشق زمینی و مهیّج سبک خراسانی است که از بدبینی های دوره و سبک عراقی در آن خبری نیست.
تمامی عشق ها در شاهنامه (غیر از عشق سودابه به سیاوش و شیرویه به شیرین) به وصل می انجامند. در شاهنامه با عشق به عنوان یک واقعیّت جسمانی، که در تن انسان تجسّم یافته، مواجه هستیم. معشوق کاملاً زمینی و دست یافتنی است و هرگز سخنی از معشوق آسمانی و صعب الوصـول که برای رسیدن به آن باید راه های پرخطری را سپری کرده و عاقبت به خیالی از او دل خوش نمود، نیست. دکتر صفـا در این باره می نویسد: «اصولاً باید دانست که در عاشقی های شاهنامه، زبونی و شیفتگی عشّاق که به ضعف تن و پریشانی فکر و خفّت عقل کشد، وجود ندارد و پهلوانان عاشـق تا آخرین نفس سجـایای پهلوانی و مـردانگی خود را نگاه می دارند» (صفا، 1387: 251).
ج ـ عشق طربناک و خالی از سوز و گداز است
در شاهنامه؛ تحمّل سختی ها و ناملایمات در راه عشق، دفع موانع و وصال را در پی دارد. در نتیجه اثری از سوز و گدازهای عاشقانه، گله و شکایت هجران و بی وفایی معشوق ـ که در مضمون های عاشقانه دوران بعد یافت می شود ـ وجود ندارد. و این امر را در حقیقت می توان از برجسته ترین ویژگی های اشعار غنایی شاهنامه دانست.
«زال و رودابه، بیژن و منیژه و سایر عشّاق شاهنامه، پس از تحمّل ناملایمات و برطرف کردن موانع، در نهایت طعم وصال و شیرینی کامجویی را می چشند. تنها در دو داستان سیاوش و سودابه و شیرین و شیرویه که اتفاقاً یکی نگاتیو دیگری است، فرجام دلدادگی، ناکامی است. قهرمانان زن هر دو داستان به ناکام یکی به دست چهان پهلوان و دیگری به دست خویش کشته می شوند. و در هر دو داستان مایه ی اصلی عشق حرام است، عشقی میان فرزند و زن پدر. در یکی زن پدر عاشق است و فرزند معشوق. و در دیگری بعکس فرزند عاشق است و زند پدر معشوق» (سرّامی، 1388: 82). البتّه نباید از یاد برد که متن حماسی است و همه چیز در خدمت حماسه قرار می گیرد. به عنوان مثال در داستان بیژن و منیژه هر چند وصال صورت می پذیرد، در پایان آنچه برجسته می شود؛ پهلوانی رستم است. و یا ماجرای سودابه و سیاوش زمینه ساز درخشش رستم می شود.
بین عشق در شاهنامه و واساساً شعرهای سـروده شده در حد فاصل قرن 4 تا قرن 6 و عشـق در دوره-های بعد و مشخصاً در غزل فارسی، تفاوت های عمده ای وجود دارد: «مضامین و مفاهیم شعر این دوره در رهگذر پند و اندرز و توصیف طبیعت و حماسه آفرینی، به روشنی نماینده ی گونه یی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[یکشنبه 1399-01-31] [ 09:35:00 ق.ظ ]




د ـ اظهار عشق اغلب از طرف زنان صورت می گیرد
در ماجرای دلباختن تهمینه به رستم؛ این تهمینه است که نیمه شب بر بالین رستم می رود و عشق خود را به او اظهار می کند. همچنین در ماجراهای سودابه و سیاوش، گلناز و اردشیر، آرزو دختر ماهان گوهرفروش و بهرام گور، زنان در ابراز عشق پیشگام هستند.
در سایر موارد، این مرد است که معشوق را از عشقی که در دل دارد، آگاه می سازد؛ در ماجراهای عاشقانه زال و رودابه، شیرویه و شیرین و همچنین در عشق کوتاه سهراب به گردآفرید شاهد پیشگامی مردان در ابراز عشق هستیم.
ه ـ بهار، موسم عشق ورزی است
با اندکی تأمّل در عاشقانه های شاهنامه، درمی یابیم که اکثر ازدواج ها و صحنه های عاشقانه در فصل بهار رخ داده است.
داستان های دلدادگی زال و رودابه؛ رستم و تهمینه؛ سهراب و گردآفرید؛ سیاوش و فرنگیس؛ بیژن و منیژه همگی در فصل بهار صورت گرفته است.
3-1-1-2 آغاز عشق در شاهنامه
نکته ی قابل ذکر در ماجراهای عاشقانه شاهنامه اینکه عشق عموماً به دو صورت اتّفاق می افتد:
الف ـ شنیدن وصف معشوق
«یکی از جنبه های سنّتی عشق که به ویژه در عالم داستان های شرقی زیاد دیده می شود، دل باختن پیش از دیدن دلدار است» (حمیدیان، 1387: 207). در شـاهنامه گاه عشّاق با شنیدن وصف زیبایی ها، پهلوانی ها و دلاوری های طرف مقابل به او دل می بندند. داستان دلـداگی «زال» پسر سام نریمان و «رودابه» دختر مهراب کابلی به یکدیگر که همه سنّت های موجود را زیر پا می نهـد؛و یکی از زیباترین داستان های عشقی ـ حماسی ادبیات فارسی را رقم می زند، بدین صورت شکل می گیرد. آنجا که زال به کابل سفر کرده و با مهراب امیر آن دیار هم نشین می شود و در همان جا وصف زیبایی دختر او را شنیده و دلش به مهر رودابه می جنبد:
پس پـرده او یکـی دختـــر است که رویش زخورشید روشن تر است
ز سـر تا به پایش به کـردار عـاج به رخ چون بهشت و به بالای ساج
برآن سفت سیمینش مشکین کمند سـرش گشته چـون حلقـه ی پایبند
بـر آوردمر زال را دل بجــوش چنان شد کـزو رفـت آرام و هوش
(فردوسی، 1379: 320ـ313)
رودابه نیز با شنیدن وصف زال از زبان پدر شیفته و دلباخته ی او می شود:
رخــش پـژمـراننـده ی ارغـــوان جـوانسـال و بیـداد و بختش جوان
به کین اندرون چون نهنگ بلاست به زین اندرون تیز چنگ اژدهاست…
از آهو همان کش سپید است موی نگـوید سخـن مـردم عیب جــوی
سپیــدی مـــویش بـزیبد همــی تو گـویی که دل هـا فـریبد همــی
چـو بشنید رودابه آن گفت و گـوی برافروخت و گلنارگون گشت روی
دلش گشت پر آتش از مهــر زال ازو دور شـد خـورد و آرام و هـال
(همان: 374ـ363)
تهمینه، دختر شاه سمنگان، نیز پس از آن که نیمه شب بر بالین رستم می آید، اعتراف می کند که صفات رستم را شنیده و عاشق شده است و با پروردگار خود عهد کرده که غیر از او جفت نگیرد:
به کـردار افسـانه از هــر کسـی شنیـدم همـی داستانت بسـی
…چون این داستـان ها شنیدم ز تو بسی لب ز دندان گـزیدم ز تو
بجستم همی کفت و یال و برت بدین شهر کرد ایزد آبشخورت
تو را ام کنـون گـر بخواهی مـرا نبیند جز این مـرغ و ماهی مرا
یکـی آنک بر تو چـنین گـشته ام خــرد را ز بهـر هـوا کـشته ام
و دیگـر که از تـو مگـر کـردگار نشــاند یکـی پورم اندر کنـار
(همان:: 85ـ69)
در داستان عاشقانه ی بیژن و منیژه، پهلوان ایرانی نیز پس از شنیدن سخنان گرگین در وصف

پایان نامه - مقاله - متن کامل

 

بزمگاه منیژه و جمال و کمال او، به او دل می بازد و این آغازی است برای گرفتای بیژن در چاه، وفاداری منیژه و در نهایت نجات بخشی رستم:
… پـری چهـر بینی همه دشت و کوه ز هر سـو نشسسته بشـادی گروه
منیــــژه کجــا دخــت افــراسیاب درفشــان کند باغ چـون آفتــاب
همـه دخــت تـوران پوشیــده روی همه ســرو بالا همه مشــک بوی
همه رخ پر از گل، همه چشم خواب همه لب پر از مـی ببـوی گـلاب…
چو گــرگین چنین گفت بیژن جوان بجــوشیدش آن گوهــر پهلــوان

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:34:00 ق.ظ ]




رستم، یکّه تاز عرصه ی پهلوانی شاهنامه، پس از حضور شبانه ی تهمینه در خوابگاهش، با شنیدن سخنان دختر جوان، و دیدن چهره ی او به او دل باخت، تا مقدمات سرودن، بزرگترین تراژدی شاهنامه، مرگ سهراب، را فراهم آورد:
چو رستم بدانسان پری چهـره دید ز هر دانشـی بهر او بهــره دید…
بفـــرمود تـا مــوبد پُـر هنــــر بیایــد بخــواهد ورا از پـــدر
(همان: 90ـ87)
در ادامه ی همان داستان با ماجرای نسبتاً عاشقانه ی سهراب و گردآفرید مواجه ایم. گردآفرید با لباس مردانه به جنگ می آید، سهراب بر او چیره می شود و کلاه خود از سرش برمی دارد. سهراب با دیدن چهره ی گردآفرید، به او دل می بازد و به فرمان دل با او مدارا می کند. امّا در نهایت اسیر فریب گردآفرید می گردد.
سودابه، همسر زیبای کیکاووس، به طور تصادفی روزی ناپسری خویش، سیاوش را در کاخ می بیند و بر او دل می بندد. و زمینه را برای ابراز عشق به او فراهم می آورد:
برآمــد برین نیـز یک روزگــار چنان بُد که ســودابه ی پُر نگار
ز ناگــاه روی سیـــاوش بدیـد پر اندیشه گشت و دلش بردمید
چنان شد که گویی طراز نخ است وگر پیش آهــن نهاده یخ است
کســی را فــرستاد نزدیک اوی که پنهان سیـاوش را این بگوی
که اندر شبسـتان شــاه جهـــان نباشد شگفت ار شوی ناگهــان…
(همان: 139ـ135)
معشوقه ی بیژن، منیژه، دختر افراسیاب نیز، با دیدن او در زیر سرو بنی، در همان نگاه نخست، شیفته و دلباخته ی او می شود:
منیـژه چو از خیمه کردش نگاه بدید آن سهــی قـد لشکـر پناه
برخسـارگان چون سـهیل یمن بنفشــه گـرفته دو برگ سمــن
کـلاه تهـم پهلــوان

 

بر سـرش درفشـان ز دیبـای رومـی برش
ببرده درون دخت پوشیده روی بجوشید مهرش دگر شد بخوی
(همان: 195ـ192)
گلنار کنیز و گنجور اردوان، شبی از فراز بام، اردشیر بابکان، مؤسس سلسله ی ساسانی را که به عنوان خدمتکار در دربار اردوان به سر می برد را می بیند و به او دل می بندد. با کمنـدی خود را به او که در خواب است می رساند؛ او را بیـدار کرده و راز دلدادگی اش را به او می گـوید، و اردشیـر نیز به او دل می بازد:
چنان بُد که روزی برآمـد ببـام دلش گشت زان خــرّمی شـادکام
نگه کرد خنــدان لب اردشیــر جــوان در دل مــاه شد جـامگیر
همـی بود تا روز تاریک شــد همـانا به شـب روز نزدیک شــد
کمندی بران کنگــره بر ببست گـره زد برو چند و ببسود دسـت
بیامــد خـرامان بـر اردشیـــر پر از گوهر و بوی و مشک و عبیر
ز بالین دیبــا سـرش بر گـرفت چو بیـدار شـد تنگ در بر گرفت…
کنــون گـر پذیـری ترا بنــده ام دل و جــان به مهــر تو آکنــده ام
بیایم چـو خواهـی به نزدیک تو درفشـــان کنــم روز تاریــک تو
(همان: 212ـ200)

جزییات بیشتر

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:34:00 ق.ظ ]




از جمله تعاریفی که ذیل مدخل«عشق» در لغت نامه ­ها آمده است؛ می­توان به موارد زیر اشاره کرد: «شگفت دوست به حسن محبوب. درگذشتن از حدّ در دوستی و از آن عام است که در پارسایی باشد یا در فسق همچنین کوری از دریافت عیوب محبوب، مرضی است وسواسی که می­کشد مردم را به سوی خود جهت خلط و تسلّط فکر بر نیک پنداشتن بعضی صورت­ها» (دهخدا. «عشق»).
در فرهنگ معین «عشق» این گونه تعریف شده است: «به حدّ افراط دوست داشتن، دوستی مفرط و محبّت تام و آن در روانشناسی یکی از عواطف است که مرکّب از تمایلات جسمانی، حسّ جمال، حسّ اجتماعی، تعجّب، عـزّت نفس و … علاقه­ی بسیار شـدید و غالباً نامعقـولی است که عموماً جـزو شهوات به شمار می­آید» (معین. «عشق»).

2ـ2 وجه تسمیه عشق

درباره­ی وجه تسمیه عشق آمده است:«اشتقاق عشق از عشقه است و آن گیاهی است که بر درخت پیچد و درخت را بی بر و خشک و زرد گرداند؛ همچنین عشق، درخت وجود عاشق را در تجلّی جمال معشوق محو گرداند تا چون ذلّت عاشقی برخیزد، همه معشوق ماند و عاشق مسکین را از آستانه­ی نیاز، درمسند ناز نشاند و این نهایت مراتب محبّت است» (ستّاری، 1362: 46).

مستملی درشرح تعرف، ازریشه­شناسی واژگانی این کلمه بهره گرفته است: «واشتقاق عشق،از «عَشَق» گرفته­اند وعشقه درلغت آن گیاه باشد که در درخت پیچد و درخت را فرا خوردن گیرد؛ پس گونه­ی او را زرد کند؛ باز ثمره از او باز گیرد.  باز برگ بریزاند.  باز خشک کند؛ جز افکندن وسوختن را نشاید. عشق نیز چون به کمال رسد، قوی را ساقط گرداند و حواس را از منافع منع کند و طبع را ازغذا باز دارد. میان محّب و میان خلق، ملال افکند. از صحبت غیر دوست سئامت گیرد.  همه معانی از نفس او جذب کند یا بیمار کند. یا دیوانه گرداند و درعالم برماند تاهلاک کند» (مستملی بخاری، 1366: 1389).

جزییات بیشتر

 

 

2ـ 3 عشق و عرفان

از آنجا که بخش عظیمی از ادبیات کلاسیک فارسی که در حوزه­ی کار این رساله می­باشد، با عرفان درآمیخته است و عشق از مهم­ترین و ارجمندترین و در عین حال ژرف­ترین مباحث مطرح شده در عرفان و تصوّف می­باشد، در این بخش به ارائه تعریفی از این واژه و بیان نظریات برخی عرفا در این باب می­پردازیم:

2ـ 3ـ 1 تعریف عشق در عرفان

در فرهنگ اصطلاحات عرفانی ذیل واژه­ی عشق چنین تعریفی آمده است: «شوق مفرط و میل شدید به چیزی. عشق آتشی است که در قلب واقع شود و محبوب را بسوزد. عشق دریای بلا و جنون الهی و قیام قلب است با معشوق بلاواسطه … عشق مهم­ترین رکن طبیعت است و این مقام را تنها انسان کامل که مراتب ترقّی و تکامل را پیموده است؛ درک می­کند» (سجّادی، 1389: 580).

در کنار تعاریف لغوی از این واژه، در حوزه­ی عمومی، تعاریفی نیز در حوزه­های عرفانی و فلسفی از این

 

مفهوم ارائه شده است.

از جمله در لغت­نامه دهخدا، عشق در اصطلاح عرفانی چنین معنا شده­است: «عشق به معبود حقیقی، اساس و بنیاد هستی بر عشق نهاده شده، جنب و جوشی که سراسر وجود را فرا گرفته، به همین مناسبت است. پس کمال واقعی را در عشق باید جستجو کرد، عشق آخرین پایه محبّت است، و فقط محبّت را عشق گویندو عشق آتشی است که در دل آدمی افروخته می­شود و بر اثر افروختگی آن، آنچه جز دوست است سوخته گردد و نیز گفته شده، عشق دریایی است پر درد و رنج و دیگر گویند عشق سوزش و کشته شدن است، امّا بعد از شهادت، با لطف ایزدی عاشق از زندگی جاویدان نصیب گردد، به طریقی که فنا را در پیرامون او راه نباشد.

جمیعت کمالات را گویند که در یک ذات باشد و این جز حـق را نبود. و آن را ذات احدیّت نیز ذکر کرده­اند (دهخدا. «عشق»).

و زمخشری در کشّاف، می­نویسد: «عشق آخرین پایه محبّت است[…] و گویند عشق آتشی است که در دل آدمی افروخته می­شود و بر اثر افروختگی آن، آنچه جز دوست است سوخته گردد […] دیگری گوید عشق سوزش و کشته شدن است […] و هم گفته­اند عشـق جنون الهی است که بنیان خود را ویران سـازد و نیز گفته­اند؛ ثبات و استواری دل با معشوق باشد؛ بلا واسطه. […] و گویند در مقام عشق گاه باشد که عاشق از خود بی­خبرشود، به نحوی که معشوق را در حال حاضر نشناسد و جویای او باشد […]  پس عشق ذاتی­ست صرف و خالص که تحت اسم و رسمی و لغت و وصفی داخل نشود و در آغاز پیدایش عاشق را به وادی فنای محض کشاند» (زمخشری، 1389. ج2: 57).

در بسیاری از کتب عرفانی از واژه حُب در کنار واژه عشق، نام برده شده­است و این دو کلمه مترادف دانسته شده­اند.

در کشف المحجوب در باب واژه محبّت چنین آمده است: «محبّت مأخوذست از «حبه» به کسر حا و آن، تخم­هایی بود که اندر صحرا بر زمین افتد. پس حُب را حُب نام کردند از آنکه اصل حیات، اندر آن است. چنانکه اصل نبات اندر حُب، چنانکه آن تخـم در صحـرا بریزد و اندر خاک پنهان شود و باران­ها بر آن می­آید و آفتاب­ها بر آن می­تابد و سرما و گرما بر آن می­گذرد؛ و آن تخم به تغیّـر ازمنه، متغیّر نمی­گردد. و چون وقت وی فرا برسد، گل برآرد و ثمره دهد. همین حُب اندردلی، چون مسکن گیرد، به حضور و غیب و بلا و محنت و راحت و لذّت و فراق و وصال، متغیّر نگردد» (هجویری، 1376: 393).

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:33:00 ق.ظ ]




2ـ 3ـ 2 عرفا و عشق
هر چـه گویم عشـق را شــرح و بیـان چون به عشــق آیم خجل باشم از آن
چـــون قلــم اندر نوشتــن می شتافت چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شـرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
(مولوی، 1387. ج1: 100)
در نگنجــد عشــق در گفت و شنیـد عشــق دریایی سـت قعـــرش ناپدید
(همان. ج5: 133)
حافظ نیز در وصف تعریف ناپذیری عشق می گوید:
سخـــن عشق نه آن است که آید به زبان ساقیـا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
(حافظ، 1385: 134)
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنود زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و ¬گوش
(همان:240)
جانا حــدیث شـوقت در داستـان نگنجد رمــزی ز راز عشقـت در صـد بیــان نگنجد
(عراقی، 1386:155)
عموماً عرفا پس از اظهار ناتوانی از شرح و تعریف عشق، تنها راه درک این مفهوم را عاشقی دانسته اند:
پرسید یکی که عاشقی چیست؟ گفتم که مپرس از این معانی
آنگـه که چـو مـن شوی ببینی آنگه که بخـواندت، بخـوانی
(مولوی، 1388.ج2: 1076)
ای آنکه شنیدی سخن عشق، ببین عشق کو حالت بشنیــده و کو حالت دیــده
(همان. ج2: 936)
شوقی که چو گل، دل شکفاند عشق است ذهنی که رمـوز عشق داند عشق است
مهــری که تو را ز تو رهـاند عشق است لطفی که تو را به تو رساند عشق است
(عراقی، 1386: 345)
احمد غزالی نیز در سوانح خود به همین سیاق گفته است: «اسرار عشق در حروف عشق مضمر است. عین و شین بود و قاف اشارت به قلب است. چون دل نه عاشق بود، معلّق بود. چون عاشق شود، آشنایی یابد. بدایتش دیده بود و دیدن، عین اشارت بدوست. در ابتدای حروف عشق، پس شراب مالامال شوق، خوردن گیرد؛ شین اشارت بدوست. پس از خود بمیرد و بدو زنده گردد؛ قاف اشارت قیام بدوست و اندر ترکیب این حروف اسرار بسیار است و این قدر در تنبیه کفایت است» (غزالی، 1372: 38ـ39).
2ـ 3ـ 2ـ 1 عشق از دیدگاه عین القضاه همدانی
عشق از مهم ترین و در عین حال ژرف ترین مسایل عرفانی است که بسیاری از عرفا آن را استوارترین رشته ی پیـوند میان خـدا و خلق و مطمئن ترین راهنما برای سیـر و سلـوک به سوی خــدا می دانند. عین القضاه معتقد است استادی و راهنمایی عشق برای سالک راه حق، کافی است: «شاگرد باش، عشق تو را خود بس اوستاد» (همدانی، 1377، ج2: 128).
در تمهیدات عشق را فرض راه خوانده است و می گوید: «به خدا رسیدن فرض است، و لابد هر چه به واسطه آن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک طالبان، عشق، بنده را به خدا رساند، پس عشق از بهر این معنی فرض راه آمد» (همدانی، 1373: 97).
در «مشارق الاذواق» از ریشه شناسی واژگانی کلمه ی «عشق» برای تعریف این واژه استفاده کرده است: «اشتقاق عشق از عشقه است و آن گیاهی است که بر درخت پیچد و درخت را بی بر و خشک و زرد گرداند» (ساکت، 1382: 94).
همان گونه که گفته شد اغلب عرفا بر وصف ناپذیری این مفهوم اتّفاق نظر دارند.عین القضاه نیز شرح بیان عشق را ناممکن و زبان و کلام را از توصیفش عاجز می داند. «حدیث عاشقان هرگز به تمامی گفته نشود. سودای ایشان را نهایت نیست.
جهان عشق فراخ است و تنگ دیده ی تو حدیث عشـق درازست و همّتت کـوتاه»
(همدانی، 1377.ج3: 288)
و در جایی دیگر می نویسد: «از عشق بیان نتوان کرد جز به رمزی و مثالی که از عشق گفته شود، و اگر نه، از عشق چه گویند و چه شاید گفت؟ اگر عشق در زیر عبارت آمدی، فارغان روزگار از صورت و معنی عشق محروم نیستندی. امّا اگر باور نداری از این بیت ها بشنو:
ای عشـق دریغا که بیان از تو محالست حظّ تو ز خود باشد و حظّ از تو محالست
انس تو به ابرو و به آن زلف سیاهست قوت تو ز خدّست و حیات تو ز خالست
(همان: 125)
در تمهیدات می خوانیم: «محرمان عشق خود دانند که عشق چه حالتست، امّا نامردان و مخنّثان را از عشق جز ملالتی و ملامتی نباشد … فارغ از عشق جز افسانه نداند، و او را نام عشـق و دعوی عشـق، خود حـرام باشد» (همدانی، 1373: 111ـ110). همچنین در جای دیگر می نویسد: «جهان عشق، طرفه جهانی-ست، تا نیابی، نبینی» (همان: 58).

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

2ـ 3ـ 2ـ 2 عشق از دیدگاه روزبهان بقلی
برای بررسی جایگاه عشق در آثار روزبهان، بهترین و جامع ترین کتاب، عبهرالعاشقین است که به زبان فارسی و منحصراً در موضوع عشق نوشته شده است. روزبهان نیز مانند بسیاری از عرفای پیش از خود بر وصف ناپذیری عشق تأکید دارد. به عقیده او تنها عشق می تواند عشق را تعریف و توصیف کند. «یعنی احتیاج به عشق هم از عشق است» (روزبهان بقلی، 1380: 7).
روزبهان عشق را از جمله صفات حضرت حق بر می شمارد. در دیدگاه او «صفات و ذات حق از هم جدایی ناپذیرند و هیچ کدام بذاته قابل شناختن نیستند. پس عشق هم بذاته قابل شناختن نیست. عشق صفتی از معدن قدس است که از تغییرات حوادث منزّه است زیرا صفت حضرت حق است. پس عشق و عاشق و معشوق

 

پس از وجود اکوان و حدثان بودند» (همان: 44).
به عقیده ی او عشق منشاء الهی دارد و خاک زمین عشق را از چهار راه ازل و ابد آورده اند و آن را در جایگاه حقیقی آن که دل آدمی است، قرار داده اند (همان: 64ـ63).
او همچنین برای عشق، اصول چهارگانه ای را در نظر گرفته که معادل عناصر چهارگانه طبیعت، یعنی آب، باد، خاک و آتش است که از آنها عنصر عشق انسانی و روحانی مکان می گیرد. چون طبع جان از طبع انسانی جـدا شود، حسن حال از حسن صورت که عالم باد و خاک و آب و آتش است، به تأثیر فطـرت، مقدّس می شود و به معدن اصلی باز می گردد (همان: 38).
«روزبهان در مشرب الارواح اصل عشـق را به سه مرتبه، یعنی عشـق انسانی، روحـانی و ربّانی منحصر می کند. اوّل عشق انسانی است که خود نردبانی برای عشق روحانی می باشد و این نیز خود نردبانی برای عشق ربّانی است. او همچنین از بدایت تا نهایت عشق را به دوازده مقام تقسیم کرده است که عبارتند از: عبودیت، ولایت، مراقبت، خوف، رجا، وجد، یقین، قربت، مکاشفه، مجاهده، محبّت و شوق مرتبه اعلی بعد از این ها عشق کلّی است که مقصد نهایی روح است» (اسفندیار و سلیمانی کوشالی، 1389: 38).
2ـ 3ـ 2ـ 3 عشق از دیدگاه امام احمد غزّالی
در مذهب غزّالی، عشق به یک معنا همان حقیقت مطلق و ورای حد و رسم است و اینکه گاهی آن را محبّت مفرط خوانده اند، برای آن است که شرحی لفظی از عشق بدست دهند. غزّالی معتقد است حقیقت عشق را منحصراً از طریق ذوق و کشف می توان دریافت و حروف و کلمات از بیان معانی یا حقایق مربوط به عشق، قاصرند.
در سوانح می خوانیم: «این حروف مشتمل است بر فصولی چند که به معانی عشق تعلّق دارد، اگرچه حدیث عشق در حرف نیاید و در کلمه نگنجد، زیرا که آن معانی ابکار است که دست حیطه حروف به دامن حذر آن ابکار نرسد» (غزالی،1372: 113).
غزّالی عقیده دارد بر معنا و حقیقت عشق پرده لفظ کشیده اند و تا کسی به حال عشق نرسد، درک حقیقت آن برایش میسّر نخواهد بود؛ که گفته اند: «مَن لَم یَذَق، لَم یَدرک»
2ـ 3ـ 3 انواع عشق در عرفان
از آنجا که عشق یکی از پایه های اساسی بنیاد نظری عرفان و تصوّف محسوب می شود، بسیار مورد توجّـه بزرگان این عــرصه قرار گرفته است. در بررسی آثار عــرفا به تقسیــم بندی هایی در باب عشـق
برمی خوریم که نشانگر اهمیّت این موضوع و همچنین احاطه ی عرفا بر ابعاد گوناگون عشق و انواع و درجات آن است. دریک نگاه کلّی همه ی این بزرگان بر دو نوع عشق حقیقی و غیرحقیقی اشاره کرده اند. جامی در اشعه اللمعات ضمن تأکید بر موضوع فوق گرایش همه ی عشّاق را به سوی معشوق حقیقی می داند:
میــل خلــق جمله عــالم تا ابــد گر شناسندت و گر نی سوی توست
جز تو را چون دوست نتوان داشتن دوســتی دیگــران بر بــوی توست
(جامی، 1383: 112)
مقصود از عشق حقیقی، عشق به معشوق ازلی یعنی خداوند است که عشق تعالی یافته است و دست یافتن به آن موجب تعالی روح و در نهایت سعادت فرد می شود. و عشق غیرحقیقی که عشق مجازی نامیده شده؛ عشق به موجودات است که شامل عشق به مظاهر طبیعت، عشق به زیبایی ها و به ویژه عشق به انسان ها است. در نزد عرفا، مشهور است که « المَجاز قَنطَرهُ الحَقیقَه » به همین جهت است که همه ی عشق های حقیقی و مجازی، تجلّی و مظهری از حبّ الهی شمرده می شود. روزبهان بقلی در عبهر العاشقین پس از ذکر مراحل عشق زمینی، و بیان درد و رنج حاصل از آن می نویسد: «این است نردبان عشق ذوالجلالی هر که داند، دادند و هر که داند، داند» (روزبهان بقلی، 1380: 88).
در دفتر اوّل مثنوی، و در حکایت شاه و کنیزک، «المَجاز قَنطَرهُ الحَقیقَه» تشریح شده است. مولانا عشق مجازی را وسیله ای برای رسیدن به عشق معشوق ازلی دانسته است:
گفت معشـوقم تو بودستی نه آن لیک کار از کار خیزد در جهان
(مولوی، 1387. ج1: 98)
ای بسا کس را که صورت راه زد قصد صورت کرد و بر الله زد
(همان. ج 2: 57)
همان گونه که گفته شد عرفا عشق مجازی را پلی به معشوق حقیقی ارزیابی می کنند و توقّف در عشق مجازی را روا نمی دانند. بلکه بر این عقیده اند؛ عارف باید از معشوق های مجازی دست برداشته و با عبور از این مرحله به سمت عشق حقیقی، عشق به ذات حضرت حق گام بردارد. مولانا این مضمون را بدین گونه بیان می دارد:
عشـق آن زنده گـزین کو باقی است وز شــراب جـان فـزایت ســاقی است
هر چه جز عشق خدای احسن است گر شکر خواریست آن جان کندن است
(همان. ج 1: 105)
و ماندن در این عشق را از آن جهت که با تمایلات جسمانی آمیخته است و همچنین به جهت فناپذیری آن، جایز نمی داند و به خواننده توصیه می کند از این مرحله عبور کند و عشق معشوق حقیقی را در دل جای دهد:
هیـن رهــا کن عشــق های صورتی نیست بر صـورت، نه بـر روی ستی
آنچه معشوق است صورت نیست آن خواه عشق این جهان، خواه آن جهان
آنچه بر صورت تو عاشــق گشته ای چون بـرون شد چـرایش هشتــه ای
(همان. ج5: 84 )
صـورت ظاهـر فنا گـردد بدان عــالم معنـی بمـاند جـــاودان
چند بازی عشـق با نقش سبـو بگذر از نقش سبـو، رو آب جو
صـورتش دیدی ز معنی غافلی از صدف درّی گـزین گر عاقلی
این صدف های قوالب در جهان گر چه جمله زنده اند از بهر جان
لیک اندر هر صدف نبود گهــر چشـم بگشـا در دل هر یک نگر
(همان. ج2: 51)
عبدالرحمان جامی در اَشعه اللَمَعات چنین سروده است:
آنان که به عشق این و آن ساخته اند غافـل ز تو عشـق با بتان باخته اند
حقّــا که ندیده انــد در روی بتــان جز روی تو را اگر چه نشناخته اند

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:33:00 ق.ظ ]
 
مداحی های محرم