در این قسمت سعی شده عوامل گوناگونی که در خشونت علیه زنان موثر است مورد بررسی قرار گیرد که برخی از این علل مربوط به ساختار فیزیولوژیک زن است و به خصوصیات زیستی و روانی زن بر می گردد و برخی دیگر مربوط به علل فرهنگی اقتصادی اجتماعی و….می باشد.
گفتار اول : عوامل جسمی روانی
عوامل جسمی : از همان بدو امر که توسط کسانی چون لومبروزو در مکتب تحققی با تلاش در جهت اثبات جبر علمی در پدیده های مجرمانه شکل گرفت ساختمان بدنی و شرایط جسمانی را از دلایل موثر در وقوع بزه فرض نموده، چنانکه لومبروزو تحت تاثیر نظریه داروین و تکامل زیستی رفتار ضد اجتماعی را مرتبط به ساختار جسمی مرتکب و آن را نتیجه بازگشت آدمی به مرحله پست تر زیستی دانست. او با چنین جبرگرایی زیستی علت جرم را در چگونگی ساختار بدنی، اندازه جمجمه، ساخت اندامها، عدم تقارن صورت و…بیان کرد. و بر این پوزیتویسم زیستی پا فشاری می نمود.اختلاف در ارگانیسم بدنی زن و مرد، تفاوت در قدرت بدنی، ناتوانی جسمانی زنان و وجود اندام ظریف و شکننده تر زن در مقایسه با مرد از عمده دلایل جسمی است که مردان را مستعد خشونت گری و زنان را مستعد خشونت پذیری می نماید.
عوامل روانی: جای هیچ تردیدی نیست که روح عاطفه و احساس در زنان بر روح تعقل و تفکر و دور اندیشی آنان غالب است. همه احوال و گفتار و رفتار زن، جلوه گاه و مظهر انواع مختلف احساسات نغز و لطیف می باشد، ظرافت جسمی زن با رغبت روحی او همبستگی تام دارد . در زنان، بعد عاطفی و احساسی نیرومندتر است و طبق تعریف و تصدیق همه کارشناسان مربوط و متخصصان در ابعاد حیات زن، عواطف در زن قویتر و شکوفاتر است و این نقصی در این بدنه از جامعه بشری نیست، بلکه ضرورت نیز هست. از این رو زنان به عنوان هسته اصلی کانون خانواده و مربی اصلی فرزندان باید در این جهت از مردان ، پیشرفته تر و تکامل یافته تر باشند و همین موجب می گردد که به مسائل پیچیده فکری و عقلانی گرایش کمتری داشته باشند و همواره حسابگرانه و عقلانی با مسائل برخورد نکنند، بلکه تن به هدایت عاطفه می دهند و به زندگی خانوادگی و اجتماعی گرمی و لطافت می بخشند. در این صورت پذیرش این که درک برخی مسائل خشک عقلی برای مردان آسانتر باشد، هیچ تحقیری در حق زنان را موجب نخواهد بود بلکه تفاوتهای طبیعی، منشا کارکردهای متفاوت و طبیعی است و واجد ارزش یا ضد ارزش از حیث انسانی و دینی نمی باشد.[۱]
از چشم انداز خصوصیات روانی خشونت نسبت به زنان مشکلی اجتماعی به حساب می آید، و دو حالت وجود دارد یا مرد مهاجم، بیمار و پریشان است و یا زن قربانی سرش برای خشونت درد می کرده است.
یکی از اختلالات روانی مردان که موثر در پدیده خشونت بر زنان است روان پریشی است ، مردان مبتلا به اسکیزوفرنی دچار هذیانهای نا محتمل مثل ظن به خیانت همسر بوده و به دلیل ابتلا به این وضع روحی همواره در حالت تشویش و نگرانی و بدبینی به زندگی و شریک زندگی شان به سر می برند چنانکه با توهم خیانت همه به خود و وجود یک رقیب احتمالی از هر روش علیه همسر خود استفاده می نماید .
دسته ای از مردان نیز که اسباب خشونت دیدگی اطرافیان مونث خویش را فراهم می آورند مبتلا به اختلال شخصیت هستند مطالعات حاکی از آن است که مردانی که کودکی خود را بدون محبت والدین گذرانده اند از عقده های کودکی ناشی از فقدان محبت یا عدم استقلال و وابستگی شدید در آن سبب می گردد که در بزرگسالی برای جبران کمبود عاطفی دوران کودکی خویش به خشونت علیه همسر و اثبات برتری جویی خود با قدرت نمایی و ابراز خشم علیه همسر و فرزندان خود اقدام نمایند.[۲]
گفتاردوم: عوامل اجتماعی اقتصادی
عوامل اجتماعی: محیط اجتماعی اعم از محیط تحصیلی، امکانات آموزشی و رفاهی، فرصتهای شغلی، نقش رسانه های جمعی و کلیه ساختارهای موثر در شکل گیری تصویر اجتماعی فرد در جامعه پذیری او، الگو برداریها ، فشارها و شرایط سوءاجتماعی، نا به سامانیها و نابهنجاریها و اشاعه مرزبندی های جنسی همه می تواند مجموعه ای باشد که در آن خشونت به عنوان رفتاری اجتماعی آموخته شود.
یکی از عوامل اجتماعی که کار کرد فرهنگی نیز دارد و بسیارموثر در تاثیر پذیری افراد می باشد رسانه های جمعی است .رسانه ها اعم از تلویزیون، رادیو، مطبوعات ،شبکه های اینترنتی و ماهواره ای در ترویج رفتارهای بهنجار و نابهنجار اجتماعی خواهند بود.
امروزه رسانه ها وسیله ای در گسترش مقام فرودستی زنان و خشونت گری بر ایشان گشته اند، استفاده ابزاری از زنان در برنامه های تلویزیونی و سینمایی، نمایش خشونتها و رفتارهای تحقیرآمیز جنسی نسبت به زنان، به تصویر کشیدن تجاوزهای جنسی و روش های غلط و مستهجن برقراری روابط زناشویی، هدفمندی رسانه ها در تامین لذات جنسی مخاطبین با سود جستن از خصایص جنسی زنان در رفع شهوات مردان و یا ارائه تصویر فرودست از زنان به مثابه موجوداتی که جز مادری و همسری چیز دیگر بلد نیستند و تمام وجودشان در وابستگی شدید اقتصادی اجتماعی و عاطفی به مردان خلاصه شده است.
خشونت برکت رسانه های تصویری امروز است که قربانیان آن زنان و کودکان هستند، تصاویری که از خشونت علیه زنان در رسانه ها ارائه می شود به ویژه تصاویری که تجاوز به عنف یا بردگی جنسی و کاربرد زنان و دختران به عنوان اشیائ جنسی از جمله هرزه نگاری را نشان می دهد، عواملی اند که به رواج مستمر این خشونت ها یاری می رسانند.[۳]
ساترلند از جمله دانشمندانی است که بر این نظرند که رفتارهای ضد اجتماعی مثل خشونت در جریان کنش متقابل با دیگران با تمام وجود آموخته خواهند شد.[۴]
عوامل اقتصادی : وابستگی اقتصادی زنان به مردان ( پدر قبل از ازدواج و شوهر بعد از ازدواج ) سبب می شود که زن در مقابل تعدیاتی که به او روا داشته می شود، به ناچارسکوت کند و مرد که قدرت برتر اقتصادی در چنین خانواده هایی محسوب می شود، به خود کامگی و استبداد روی آورده و زن نگران از قطع این وابستگی و ممر معاش، مورد سوء استفاده و بهره کشی قرارمی گیرد و یا در مقابل خشونت خانگی که بالاترین آمار بزه دیدگی زنان را به خود اختصاص می دهد نتواند واکنشی از خود نشان دهد و با قبول این وضعیت صبروتحمل پیشه سازد.
اینگونه عوامل در تشکیل رقم سیاه ارتکاب جرم نقش بسزایی دارد و بسیاری از جرایم ارتکابی علیه زنان به سبب این ملاحظات گزارش نشده باقی می ماند.
گفتارسوم : عوامل فرهنگی ، خانوادگی و سنتی
عوامل فرهنگی : خشونت علیه زنان با وجود تحولات عظیم و متعدد در عرصه های مختلف اجتماعی و سیاسی در کنار فعالیتهای مختلف نهادهای مرتبط با حقوق بشر، زنان هم چنان درصدر قربانیان خشونت قرار دارند. حال این مسأله قابل طرح است که چه عواملی زمینه ساز خشونت علیه زنان است ؟ فرهنگ حاکم بر یک جامعه از جمله عوامل اصلی است که خشونت علیه زنان را توجیه می کند. فرهنگ که در قالب شبکه ای از باورها و ارزش ها تعریف می شود، هنجارها، کردارها و رسوم یک جامعه را شکل می دهد.
نخستین حرکت خشونت آمیز تاریخی که در بستر فرهنگ نسبت به زن رخ داد، ترسیم تصویری از زن به عنوان موجوداتی احساساتی، غیرعقلانی و شایسته کنترل بود.در عین حال این فرایند آنگاه تکمیل شد که صفات مردانه مترادف با انسانیت در نظر گرفته شد. در فرهنگ مذکر، مرد بر زن تقدم دارد و ایده این تقدیم تا بدانجاست که مردی می تواند به دلیل سوءظن اخلاقی و برای کنترل جامعه، زن را به قتل برساند.
با بررسی های انجام شده مشخص شده که قریب به ۲۰تا۵۰ درصد همه زنان در کشورهای مختلف جهان قربانی خشونت واقع می شوند و این در حالی است که وقوع چنین خشونتی بدون پشتوانه و ضمانت های فرهنگی جوامع امکانپذیر نخواهد بود. هر چند با تأمل بر مطالب فوق می توان به این نتیجه رسید که فرهنگ یک جامعه زمینه های خشونت علیه زنان و دختران را فراهم می آورد ولی از سوی دیگر باید دانست که رفع چنین خشونتی نیز تنها از طریق فرهنگ جوامع ممکن است .[۵]
تغییر رویکرد فرهنگ از نگاه سلطه پذیری زن به سمت توانمندسازی زن و احساس استقلال نیازمند دگرگونی در ساخت جامعه و پیش فرضهای کارگزاران و کنشگران آن است :« کنشگران می آموزند حقوق انسانی یکدیگر را صرف نظر از جنسیت مراعات کنند و ارزش منافع را با عینیت قرارداد به کنترل کشند.
پیش شرط این امر یادگیری برقراری ارتباطات جمعی و مشارکت در تصمیم گیری گروهی و تعیین اهداف جمعی و خودشناسی جهت اعمال کنترل خشونت به واسطه محاسبه عقلانی نتایج آن است. در این احوال، اعمال خشونت جنسی علیه زنان بی ارزش می شود و فرهنگ برابر سالار نقاب از رخ می گشاید.»[۶]
در نتیجه می توان چنین گفت که پدیده خشونت علیه زنان زاییده فرهنگ مرد- پدرسالار است و به واسطه همین فرهنگ، نابرابری زن و مرد در عرصه قدرت و ثروت توجیه و نهادینه می شود و زن به عنوان موجودی وابسته و تابع تعریف می شود. بدون شک چنین نگاهی در تمام بدنه یک جامعه و سازمان ها و نهادهای آن رسوخ می کند و زمینه خشونت علیه زنان و تبعیض جنسیتی را فراهم می آورد..
اسلام نیز به عوامل فرهنگی زمینه ساز خشونت علیه زنان توجه کرده است و با آن به مقابله پرداخته است. این عوامل فرهنگی متعدد می باشد، از جمله فرهنگ مرد سالار و ترجیح پسر بر دختر با اعتقاد به اینکه وجود پسر بر دختر ترجیح دارد. به دلیل اینکه پسران بازده اقتصادی دارند و دختران مصرف کننده اقتصادی خانواده اند.
محیط اجتماعی و فرهنگ هر جامعه ای می تواند عامل مهمی در بزه دیدگی زنان باشد، میزان خشونت مردان نسبت به زنان و بزه دیدگی آنان بر حسب فرهنگ هر جامعه ای متفاوت است در جامعه ای که غلبه و برتری با جنس مذکر است، جامعه ای که اکثر موقعیتهای قدرت و ثروت در اشغال مردان است این اعتقاد که زنان به عنوان جنس دوم و پست تر از مردان هستند و وظیفه ای جز برآوردن خواسته های مردان ندارند باعث می شود که بزه دیدگی زنان در این امر عادی جلوه کند و اینطور نهادینه می شود که زنان باید مورد خشونت مردان قرارگیرند.
عوامل خانوادگی : از آنجایی که کودکان به منزله آینده سازان یک جامعه به شمار می روند و سلامت روحی _روانی و فیزیکی آنها باعث ارتقای توانایی، کارایی و بهداشت روانی یک جامعه می شود. شناسایی عواملی که منجر به کودک آزاری می شوند و هم چنین تاثیرات روانی آن بر کودکان، می تواند به پیشگیری از این پدیده شوم و غیرانسانی کمک شایانی کند .[۷]
تحقیقات نشان داده است که درجوامع بدوی یا در جوامعی که قوانین عرفی آن حول محور “زور”مستقر شده و منطق در آن کاربرد کمتری دارد، تنبیه سخت ترین و کم هزینه ترین و در عین حال هم بدترین واکنش موجود است.
از سویی”خشونت”و”تنبیه”در خانواده گاهی تبلور ترس و دلهره است زیرا فرزندانی که از کودکی فقط آموخته اند که به همه درخواستهای موجود پاسخ”آری”بدهند و اگر”نه” بگویند در معرض تنبیه قرار می گیرند، در بزرگسالی احتمال آنکه هرگاه”نه”می شنوند، از ابراز خشونت استفاده کنند بیشتر است، همانطور که فرزندان خانواده های پدرسالار، غالباٌ یا خشونتگرا هستند و یا از افسردگی رنج می برند. اگرمی خواهیم جهانی صلح آمیز داشته باشیم باید در قدم نخست، با روش های خشونت آمیز در خانواده مبارزه کنیم، زیرا امروزه متداولترین خشونت موجود در سطح جوامع انسانی، خشونت در خانواده است.
با این حال پدیده خشونت خانگی در کشور ما در قیاس با پاره ای از کشورها کمتر رخ می دهد اما به هر حال واقعیت تلخی است که وجود دارد و عواملی نظیر بی پناهی اعضای آزار دیده، ترس و شرم اعضای خانواده در بیان آزار، کاستی های قانونی، بی توجهی نهادهای حمایتی و هزاران عامل دیگر در گسترش این امر دخیل است.
گاهی خشونت توسط فرهنگ، تایید و تشویق می شود و حتی توسط خانواده به رسمیت شناخته شده و یک رفتار نرمال تلقی می شود .روانکاوان معتقدند هنگامی که شخصی نمی تواند حرفش را به کرسی بنشاند توسط خشونت خواسته اش را محقق می کند.
وقتی احترام به خود رایاد نگرفته ایم و از کودکی با احساس تحقیر زندگی کرده ایم به دیگران نیز طبعاٌ احترام نمی گذاریم و این بی احترامی را بر فردی که از خودمان ضعیف تر است مثل کودکان اعمال می کنیم، این بی احترامی مثل یک عقده و سرکوفت حل نشده در درون فرد باقی می ماند و هنگامی که فرد توسط عوامل بیرونی تحریک می شود آن را به شکل پرخاشگری و خشونت بیرون میریزد. وقتی انسان قادر نباشد بر محیط کنترل داشته باشد این عدم کنترل را دلیل ضعف و ناتوانی خود تلقی می کند. در چنین شرایطی فرد بیمار فکر می کند که دوست داشتنی نیست و غیر قابل احترام است و در چنین حالتی حتی احساس شرم نهفته در درون آدمی افزایش می یابد. تخلیه کردن احساس شرم به وسیله کتک زدن و تحقیر کردن کسی که ما را خشمگین کرده است، فوق العاده ارضاء کننده است لذا این تجربه به کرات تکرارمی شود.
هنگامی که کودک کتک می خورد به تنها چیزی که نمی اندیشد کار اشتباهی است که انجام داده است و اصلاٌ به دلیلی که پدر و مادر به خاطر آن وی را کتک زده اند فکر نمی کند بلکه تنها چیزی که کودک در آن شرایط به آن می اندیشد آن است که مورد توهین و تحقیر قرار گرفته است. آنچه اهمیت بیشتری دارد اثرات درازمدت خشونت بر کودک است، اعتماد به نفس پایین و احساس شرم از مهم ترین این تاثیرات است و چنین کودکی در بزرگسالی تبدیل به یک والد یا همسرمهاجم و خشن می شود.
از دیگر عواملی که در کنار عوامل بدوی زمینه ساز خشونت میتوان از آنها نام برد مواردی است که در بزرگسالی و زندگی مشترک عارض می شود از جمله : خستگی و فشار کاری مرد، مشکلات در بیرون از خانه، نداشتن نظم در زندگی و عدم توجه زن به امورات منزل، چشم و هم چشمی زن و عدم انطباق توقعات وی با درآمد شوهر، ایراد گیری و گله و شکایت و لجبازی وی، موقع نشناسی زن و انتخاب زمان نامناسب برای گفتگو با شوهر در مورد مشکلات و کمبودها، عدم تمکین، دروغگویی، عدم تفاهم اخلاقی به دلیل ازدواج اجباری، ازدواج مجدد، خساست، عدم علاقه به شوهر، نداشتن فرزند پسر همه می تواند زمینه ساز خشونت در خانواده می گردد.
عوامل سنتی: خشونت علیه زنان و دختران در تمام مراحل زندگی انسان به عنوان یکی از معضلات اجتماعی مطرح بوده است، این پدیده اجتماعی حتی در برخی موارد باعث از هم پاشیده شدن اغلب کانون های خانوادگی و حتی منازعات قبیله ای شده است. پدیده خشونت علیه زنان با توجه به نوع فرهنگ جوامع انواع مختلفی دارد که می توان به مواردی از جمله تحقیر، اهانت، زندانی شدن، اجازه ندادن برای دیدار با خانواده ، رفع نکردن نیازهای مالی و عاطفی و معنوی ذکر کرد.
در پدیده خشونت بیشتر زنان و دختران از طرف همسران و پدران و برادران مورد خشونت قرار می گیرند. افرادی که برروی آنها خشونت انجام می شود به دلایل مختلف از جمله ترس و وحشت از اعمال فشارهای فرهنگی، نبودن حمایت اجتماعی، اقتصادی و خانوادگی از ابراز آن حتی به نزدیکان و یا پیگیری قانونی امتناع می ورزند. یکی از انواع مختلف خشونت پدیده ازدواج”زن به زن”است که از زمانهای گذشته در برخی شهرها مرسوم بوده است در این نوع ازدواج پسر یا پدر خانواده خواهر یا دخترش را وادار به ازدواج با پسر خانواده دیگر می کند تا خود بتواند دختری از آن خانواده را به عقد خود درآورد و یا پسری که مادرش بیوه است او را به ازدواج مردی وادار می کند تا بتواند با دختران آن مرد ازدواج کند. یکی از دلایل این نوع ازدواج فقر اقتصادی است که باعث می شود هزینه ازدواج و خواستگاری به حداقل برسد و برخی ازدواج “زن به زن”را راهی برای کاهش جمعیت خانواده در نتیجه فشار اقتصادی می دانند .عواقب و پیامدهای این ازدواج متوجه دختران و زنان خواهد بود که شامل ازدواج اجباری، احتمال بالای طلاق و اختلاف و درگیری میان زن و شوهر می شود ، که می تواند منجر به خشونت علیه زنان شود. یکی از سنت های رایج دیگر لفظ طلاق” ثلاثه” است. در جاری شدن لفظ طلاق شوهر زن را مجبور بر انجام دادن یا انجام ندادن کاری می کند و در صورت مقاومت و مخالفت زن طلاق او محرز می شود و در صورتی که زن به گفته شوهرش بی توجهی نماید ناچار به طلاق و جدایی از او می باشد. نکته جالب در این قضیه قانونی شدن این نوع طلاق است که به دو صورت است که اول زن تایید که شوهرش لفظ طلاق را جاری کرده و دوم اینکه شاهدی بر جاری شدن لفظ طلاق وجود داشته باشد که در دادگاه شهادت دهد و در هر دو صورت رضایت یا عدم رضایت زن بی اثر است.
راه رفع این مشکل در صورت رضایت زوجین به ادامه زندگی طلاق دادن زن وسپس عقد مجدد او توسط شوهر است که خود مشکلات عدیده ای برای زن به دنبال دارد.
از مصادیق دیگر خشونت علیه زنان می توان به ناتوانی تصمیم گیری دختران و زنان در خانواده به علت وابستگی، نبود حمایت والدین زن از طلاق و رهایی از زندگی و خشونت، علل فرهنگی ترس و وحشت زنان از این طریق به دلیل نداشتن پایگاه اجتماعی و حمایت، ترس مداوم از انتقام شوهر و خانواده او، بدون اثبات ادعاست.
کارشناسان مسائل اجتماعی معتقدند که عدم آگاهی زنان از حقوق خود، اصرار بیش از حد زنان نسبت به دوام خانواده و به خصوص فرزندان، نبود احساس مسئولیت مردان و عدم ابراز اعمال خشونت از طرف زنان به دلایل فرهنگی را از دلایل اصلی و موانع اصلی و حمایت از زنان در مورد خشونت می دانند.
خشونت علیه زنان و دختران به چند عامل از جمله سنت های غلط در جامعه و فقر فرهنگی بستگی دارد. متأسفانه در جامعه سنتی زن به عنوان یک وسیله مطرح است و از حداقل حق و حقوق خود نیز برخوردار نیست، زن به عنوان یک شهروند، خارج از بحث جنسیت ها، از حق و حقوق مساوی و برابر برخوردار است و به عنوان یک انسان باید تمامی حقوق رعایت شود. متأسفانه خشونت علیه زنان و دختران در برخی از مناطق از همان اوایل کودکی نمود پیدا می کند و در این مرحله از زندگی با جنس مونث برخوردهای بدی می شود. تبعیض علیه جنس مونث متأسفانه در جامعه ما پیامدهای منفی زیادی در برداشته است به دلیل فرهنگ غلط که بر جوامع سنتی برخی مناطق حاکم است دختران نمی توانند ادامه تحصیل بدهند، این امر باعث سرشکستگی دختران و احتمال به خودکشی به نشانه اعتراض به وضع موجود می باشد، توانمند سازی زنان و دختران از راه های مبارزه علیه خشونت زنان و دختران است. ارتقای توانایی های زنان در بعد جسمی، روحی، روانی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مبارزه علیه این فایده بسیار ارزشمند است.[۸]
[۱] .دواتگر، مرجان، «زنان آفرینش، معنویت وعقل» کتاب نقد، ص۹و۱۰
[۲]. آبوت، پاملا، والاس، کلر، جامعه شناسی زنان، ترجمه نجم عراقی، منیژه، نشرنی، تهران، ۱۳۸۰، ص ۲۳۲٫
[۳]. علاسوند، فریبا، سندپکن، (بند۱۱۸)، بی نا، سال۱۳۸۲، ص۲۰۵٫
[۴] .ممتاز، فریده، انحرافات اجتماعی ، شرکت سهامی انتظار، تهران۱۳۸۱، صص۹۰و۱۹۱٫
[۵]. دانش، تاج الزمان: مجرم کیست- جرم شناسی چیست، انتشارات کیهان، سال ۱۳۸۲، ص۲۷۹٫
[۶]. محمدی اصل، عباس، جنسیت و خشونت، نشر گل آذین، سال ۱۳۸۸، ص ۱۲۵٫
[۷]. معظمی، شهلا، فرار دختران چرا؟ نشر گرایش، چاپ اول، تهران، ۱۳۸۲، ص ۵۹٫
[۸]. هنگامه شهیدی، دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵- توسط گوفاری ه وال.