کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


فروردین 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو


 



عشق به عنوان یکی از مهم ترین و اساسی ترین مفاهیم شعر فارسی محسوب می گردد. اما نوع گرایش به آن در ادوار گوناگون شعر فارسی متفاوت بوده است. در آثار حماسی از عشق به عنوان پدیده ای در خدمت حماسه و برای پیشبرد آن استفاده شده است. عشق در شاهنامه، بزرگ ترین اثر حماسی فارسی، از جایگاه ویژه و ممتازی برخوردار است. در دل داستان های رزمی شاهنامه، شاهد زیباترین ماجراهای عاشقانه هستیم. عشق در شاهنامه در خدمت مصالح ملّی قرار می گیرد. عشق زمینی است و با مشارکت جسم و جان به نمایش گذاشته می شود. عاشق و معشوق نقشی فعّال در داستان ها ایفا می کنند. وصال میّسر است و به همین سبب در این سروده ها سوز و گدازی آنچنانی به چشم نمی آید.
جایگاه اصلی ظهور و بروز عشق ادبیات غنایی است. چرا که این نوع ادبی محّل بیان احساسات و عواطف انسانی به شمار می رود. در این بخش منظومه ی ویس و رامین مورد بررسی قرار گرفته است؛ عشق در این منظومه زمینی و جسمانی است. عاشق و معشوق حضوری فعّال و پرتلاش در جهت وصال دارند. سختی ¬ها و موانع بر سر راه دو دلداده با جسارت، وفاداری و صبر معشوق برطرف می گردد و وصال صورت می گیرد.
عشق در منظومه های عاشقانه ی نظامی به سه شکل عشق جسمانی یا مجازی، عشق عرفانی و عشق عذری نمود می یابد. نظامی اساس هستی را بر عشق استوار دانسته و بی عشقی را مرگ نامیده است. در این سروده ها عشق دو سویه است. عاشق و معشوق دارای شخصیّت هایی مستقل و فعّال هستند و در عشق ورزی حماسه می آفرینند.
ورود تصوّف و عرفان به شعر تحّولی عظیم دراین مفهوم ایجاد کرد. عشق از زمین به آسمان رفت و به عنوان استوارترین رشته ی پیوند میان خلق و حق شناخته شد. همچنین معبود، جایگاه معشوق زمینی را در این عرصه به خود اختصاص داد. مثنوی مولوی اثر مورد مطالعه در این بخش است. مولانا برآن ¬است
که عشق قابل شرح و توصیف نیست. او ویژگی هایی چون جاودانگی، حیات بخشی، سوزانند ه گی و عظمت را برای عشق نام می برد. مولانا نیز مانند سایر عرفا عشق را به دو دسته حقیقی و مجازی تقسیم می کند؛ عشق به حضرت حق را بهترین نوع عشق می نامد و عشق مجازی را پلی برای رسیدن به عشق حقیقی معرفی می کند .
بهترین جولانگاه برای حدیث بی پایان عشق، غزل است؛ غزل بستری است برای بیان حالات عاشق، و در واقع عشق، اصلی ترین مضمون غزل است که بر مدار معشوق دور می زند؛ می توان گفت؛ هسته مرکزی غزل، معشوق است.
معشوق در غزل، موهوم است و اگردر اصل، حقیقی بوده است، در غزل به اسطوره تبدیل می شود. معشوق، سنگ صبور عاشق است و شاعر، دردها و آرزوهای خود را، در ابیات پراکنده ای خطاب به او بیان می کند؛ البته، معشوق شاعران در غزل متفاوت است؛ این معشوق در غزل های عارفانه؛ خدا، در غزل های مدحی؛ ممدوح و در غزل های عاشقانه؛ گاه زن و گاه نوخط است؛ در بعضی از غزلیّات هم ممکن است این چند نوع معشوق، درآمیخته باشند. در بین غزل سرایان زبان فارسی سعدی انتخاب و عشق در شعر او مورد بررسی قرار گرفته است.
غزل سعدی محل بیان لطائف عاشقانه است که می توان آن را حمل به مضامین عارفانه نیز کرد و یا در خلال آن از مطالب اجتماعی و سیاسی نیز سخن گفت؛ اما هدف اصلی، بیان کلامی عاشقانه است. عاشق در سروده -های سعدی از خود بی خود و ذوب در معشوق است، سعدی برای عاشق ویژگی هایی چون وفاداری، بی قراری، تلّون کلام و … را نام می برد. معشوق سعدی، موجودی دست نیافتنی ست که توجهی به عاشق زار ندارد و سوز و گداز عاشق تأثیری در او نمی گذارد. اما با تمام بد عهدی ها و بی اعتنایی ها همچنان منظور عاشق است، و عاشق شب و روز در

 

پی یافتن راهی برای جلب رضایت اوست.

جزییات بیشتر

 

در سبک وقوع اوضاع دگرگون شد؛ سنّت ناز معشوق و نیاز عاشق دچار تحّول گردید، به طوری که این بار معشوق خواهنده است و از عاشق از او روی گردان. اساس مکتب وقوع بر توصیف روابط عاشق و معشوق و بر واقعّیت گویی مبتنی است؛ معشوق واقعی و رابطه های عاشقانه واقعی. اما با توجه به شرایط اجتماعی آن زمان نمی توانستند از معشوق زن نام ببرند و نشانی بدهند؛ از این رو، باتوجه به عدم حضور زنان در اجتماع شاهد حضور گسترده معشوق مذکّر در عرصه فارسی هستیم.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[یکشنبه 1399-01-31] [ 09:26:00 ق.ظ ]




4ـ 1ـ 1 شرح زندگی وآثار
پدرش، ابراهیم خان، گلّه دار و کشاورز بود و او کودکی را در کنار پدرش، در دامان طبیعت گذراند. خواندن و نوشتن را به شیوه ی سنّتی آموخت امّا در محیط خانواده و از قصّه های شبانه مادربزرگ از هفت پیکر نظامی چیزهای دیگری می آموخت. در آغاز نوجوانی به همراه خانواده اش به تهران رفت و پس از گذراندن دوره ی دبستان، برای آموختن زبان فرانسه، وارد مدرسه «سن لویی» شد.
در دبیرستان فرانسوی سن لویی در تهران درس خواند. همزمان به تحصیل زبان عربی دروس حوزوی پرداخت. از شاعران فرانسه به استفان مالارمه و از شاعران ایران به نظامی علاقه ی خاصّی داشت. در «درباره ی شعر و شاعری» از او می خوانیم: «من خودم یکی از طرفداران پا برجای ادبیات قدیم فارسی و عربی هستم، سرگرمی من با آنهاست» (طاهباز، 1368: 382).
او نام شعری نیما یوشیج را برای خود برگزید. نیما را از آن جهت که نام یکی از سرداران قدیم طبرستان بوده است و یوشیج را از انتساب به یوش، برگزیده بود.
نیما به سبب دلبستگی به روستای زادگاهش، از هر فرصتی برای رفتن به یوش بهره می برد و طی آن رفت و آمدها بود که دلباخته ی دختری از اهالی روستا شد امّا چون دختر به کیش او در نیامد، این عشق به ناکامی انجامید. پس از شکست اوّلین تجربه عشقی، به دختر دیگری به نام صفورا دل بست که این عشق تا مرز ازدواج پیش رفت امّا به دلیل نارضایتی دختر از آمدن به شهر، این عشق نیز بی سرانجام ماند.
این ناکامی های عشقی، روح سرکش او را آشفته تر کرد و موجب شد تا برای فرار از این آشفتگی ها، به طور جدّی به سراغ دانش و هنر برود. تأثیر سوز و گداز ماجراهای عاشقانه ی او، در شعرهای اولّیه اش به خوبی حسّ می شود.
نیما پس از آن، سال ها از ماجراهای عشقی فاصله گرفت تا آن که سرانجام پس از گذراندن روزهایی خوش و ناخوش، با عالیه جهانگیر ازدواج کرد. ثمره ی این ازدواج پسری با نام «شراگیم» است.
او در جوانی در وزارت مالیه (دارای) مشغول به کار شده بود و همزمان به محافل ادبی تهران رفت و آمد داشت و توانست با بزرگانی چون ملک الشعرای بهار و علی اصغر حکمت آشنا شود.
چاپ منظومه ی افسانه در سال 1301 نیما را به شهرت رساند. این مجموعه به «نظام وفا» معلّم ادبیات نیما که او را به وادی شعر کشانده بود، تقدیم شده است.
در سال 1309 به تبعیت از همسرش که معلّم بود به آستارا رفت و در مدرسه ی حکیم نظامی آن شهر به تدریس پرداخت امّا ناراحتی او از محیط سرد و غریبانه ی آن جا بر روابط او در محیط کاری تأثیر گذاشت و مشکلاتی را برای او ایجاد نمود تا آن جا که در فروردین 1312 ناگزیر به ترک آستارا به مقصد تهران شد.
وی چندی در کسوت معلّم ادبیات به تدریس عروض، قافیه و بدیع پرداخت. امّا بیشتر عمر را در خانه گذراند. چندی وارد عالم سیاست شد و مدّتی کوتاه به زندان افتاد.
از جمله آثار نیما می توان به «برگزیده شعرهای نیما یوشیج (1342)»،«ماخ اولا» (۱۳۴۴)، «شعر من» (۱۳۴۵)، «شهر شب، شهر صبح» و «ناقوس» (1364)،«تعریف و تبصره و یادداشت های دیگر» (۱۳۴۸)، «قلم اندار» و «آهو و پرنده ها» (۱۳۴۹)، «توکایی در قفس»، «دنیا، خانه من است» (۵۰ نامه از نیما یوشیج)، «نامه های نیما به همسرش عالیه»، «فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ» و مجموعه داستان «کندوهای شکسته» (۱۳۵۰)، «کشتی طوفان» (۵۰ نامه دیگر از نیما یوشیج)، «ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش»، «آب در خوابگه مورچگان» (مجموعه ۴۲۰ رباعی) و «حرف های همسایه» (۱۳۵۱)، «مانلی و خانه سریویلی» (1352)،«ستاره ای در زمین» (دربردارنده چند نامه) (۱۳۵۴)، «نامه ها»از مجموعه آثار نیمایوشیج (۱۳۶۸) و «برگزیده اشعار و یادداشت های روزانه» (1369)اشاره کرد. از او چند داستان از جمله کندوهای شکسته، مجموعه نامه ها، ارزش احساسات، حرف های همسایه و چند کتاب دیگر به جا مانده است.
نیما در زمستان 1338 در جریان سفر به یوش سینه پهلو کرد، به ناچار مجدداً جهت معالجه به تهران بازگشت امّا تاب نیاورد و در بیست و سه دی 1338 درگذشت. جسدش را چند سال بعد به زادگاهش، یوش منتقل کردند.
بی تردید می توان نیما را از تأثیرگذاران عرصه ی شعر فارسی دانست. اهمیّت نیما در شعر معاصر، به خاطر نگرش و اسلوب جدیدی است که او در شعر فارسی ایجاد کرده است.
دکتر شفیعی کدکنی در مقدمّه تازیانه های سلوک می نویسد: «تغییر در سبک، گاهی با تغییر در فرم و صورت و قالب است و گاهی در محتوای شعر» (شفیعی کدکنی، 1386: 6). وی بر این عقیده است که در شعر معاصر فارسی تغییر سبک در هر دو شکل مطرح شده به دست نیما صورت گرفته است در واقع نیما از معدود شاعرانی است که هم در صورت و هم در معنای شعر تغییر بنیادی ایجاد کرده است. و به خاطر همین تلاش در تغییر سبک، می توان او را پر ماجراترین شاعر ادبیات معاصر دانست. چه در زمان حیاتش و چه پس از مرگش مطالب موافق و مخالف فراوانی درباره ی او نوشته و گفته شد. خود او در این باره می گوید:
از شعـرم خلقــی به هم آمیخته ام خوب و بدشان به هم در آمیخته ام
خود گوشه گرفته ام تماشا را کاب در خوابگه مورچگــان ریخته ام
(یوشیج: 36)

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

آدرس سایت برای متن کامل پایان نامه ها

 

«دگرگونی در شیوه ی نیمایی از سه دیدگاه مورد توجّه بود:
1ـ از نظر محتوا: از نظر او، شاعر کسی است که چکیده زبان خود باشد و ملاک ها و ارزش های زمان خود را منعکس کند و به اصطلاح «فرزند زمان خویش» باشد.
2ـ از نظر شکل ذهنی: از نظر او، شاعر باید شکل ذهنی خود را از جلوه های عینی و مشهود به دست آورد و دیدن را جایگزین شنیدن کند و با ورود تجربه به قلمرو شعر، از صورت های قالبی و مفاهیم تکراری و قراردادی پرهیز کند.
3ـ از نظر شکل و قالب: نیما، وزن و قافیه را برای شعر لازم و طبیعی می دانست امّا بر آن بود که شکل ذهنی شعر باید صورت ظاهری آن را ایجاد کند. دگرگونی اوزان و روی گردانی از تساوی و یکنواختی پاره ها، بی-اعتنایی به ضرورت قافیه در مقاطع شخصی از خصایص شعری او بود.(یاحقی،1387: 54-53)
با آن که تصوّر ما از نیما با سبک شعر او قرین است امّا حقیقت آن است که او در آغاز به سبک پیشینیان و به ویژه سبک خراسانی شعر می ساخت.
نیما، نخستین منظومه خود، «قصّه ی رنگ پریده» را در سال 1299 در سن بیست و سه سالگی سرود. گرچه این مثنوی پانصد بیتی، در قالب سنّتی و ظاهری قدیمی سروده شد و کاستی ها و ناپختگی هایی داشته است امّا؛ از آن جا که از دریچه ای نو به جهان نگریسته و همه چیز را به صورتی مستقل می نگرد، این تازگی نگرش، او را از شاعران سنّت گرا متمایز می کند.
دو سال بعد، دومّین شعر خود، قطعه ی «ای شب» را سرود که به دلیل سوز و شوری که داشت در مجله ی «نوبهار» منتشر شد و بر سر زبان ها افتاد؛ این دو اثر مقدّمه ای بودند برای اثر شهرت آور او.
آنچه که نیما را به اوج شهرت رساند، «افسانه» او بود که جنبشی در عرصه¬ شعر فارسی ایجاد کرد. منظومه ی افسانه شامل 127 بند پنج مصراعی و در نتیجه 635 مصراع است که در ال 1301 منتشر شدو در دی ماه همان سال در روزنامه «قرن بیستم» میرزاده عشقی، که تندروترین و بی پرواترین نشریه ی آن روزگار بود، در چند شماره پیاپی به چاپ رسید.
اساساً اوّلین برخورد جدّی مردم با شعر نو از طریق افسانه بوده است با آنکه پیش از او نیز شمس کسمایی در شهریور 1299 قطعه شعری با پاره هایی فارغ از قید و تساوی و قافیه بندی معمول پیشینیان منتشر کرده بود که تقلید گونه ای از اشعار اروپایی بود و این نوپسندی ها، پس از کشمکش هایی به خلق افسانه انجامید و «تقی رفعت، اندکی پیش از نیما به یک نظام زیباشناختی نوین در شعر فارسی دست پیدا کرده بود امّا؛ او هرگز فرصت آن را نیافت که نظریه ی خود را به مرحله ی عمل نزدیک سازد» (همان:47).
«افسانه بر خلاف آن چه در بادی امر به نظر می رسد، یک زن یا دختر و اساساً دربست یک موجود زنده بشری نیست» (شمیسا، 1388: 234).افسانه درون شاعر است و شاعر با خویشتن خود حکایت می کند. نیما در این اثر به فراوانی از مختصات زبانی سبک خراسانی استفاده کرده است.«افسانه ملغمه ای از نو و کهن است، هم از لحاظ زبان و هم از نظر اندیشه و می توان گفت که یکی از نخستین ایستگاه هایی است که در آن سنّت و تجدّد به طرز بارزی با هم برخورد کرده اند» (همان: 236).
ققنوس «نخستین شعر نیماست که هم از نظر صورت (وزن و قافیه و بند و …) و هم از نظر معنی (سمبولیسم اجتماعی)، سبک نیما را نشان می دهد (همان: 123). ققنوس اثری سمبلیک است که در بهمن 1316 سروده شد.در این اثر نیما خود را ققنوسی معرّفی می کند که باید بسوزد تا افکارش و اشعارش در میان مردم منتشر شود.
«در این شعر علاوه بر خصایص افسانه، دو ویژگی دیگر نیز به چشم می خورد، این دو ویژگی که به منزله ی آخرین سنگرهای مقاومت سنّت در برابر تجدّد به حساب می آمد، عبارت بود از عدم تساوی وزن مصراع ها و عدم استفاده از قافیه در فاصله های معیّن و رسیدن به قوافی آزاد» (یاحقّی، 1387: 50).
شعر بعدی نیما «غراب» نام داشت که در فاصله ی ده ماه پس از ققنوس سروده شد. او در 27 آذر 1320 شعر تمثیلی «آی آدم ها» را منتشر کرد. موضوع این شعر، کسی است که به خاطر نجات گروهی بی خبر تن به خطر داده است امّا کسی به او توجّه ندارد و کمکی در نجات او نمی کند. او در این شعر از عناصر طبیعی محیط خود برای سمبل هایش بهره گرفته است. دریا که هسته ی تصویری این شعر است، سمبل زندگی و حیات پر آشوب است.
شعر «داستانی تازه»، شعر زیبای دیگری است که در فروردین 1325 سروده شد. حال و هوای بند سوّم این شعر، با استفاده از واژه هایی چون شمع و چنگ و نگار، ما را به حال و هوای شعر کلاسیک می برد و یادآور ابیاتی از شاهنامه، در آغاز داستان بیژن و منیژه می شود که بت مهربان فردوسی، در شبی که خواب بر چشم او نمی گذشت، با شمعی و چنگی محفلی آراست و داستان بیژن و منیژه را روایت کرد؛ با این تفاوت که فردوسی در آغاز داستان، از شب و ستاره و باغ توصیف می کند و نیما از دریا و شب و تنهایی.
«داستانی نه تازه»، شعر زیبایی است که در غروبی روبروی منظره دریا، کم کم تاریکی و تنهایی، قرین شاعر می شوند و او را به یاد خاطره عشقی ناکام می اندازند. کسی که زمانی او را به خود مشغول کرده بود امّا، پس از آشفتگی او، شادان رفت و دل خراب شاعر را نیز با خود برد.
«پادشاه فتح»، اثر دیگر نیماست که سرایش آن در فرودین 1326 بوده است. «پادشاه فتح در این جا ایهام دارد، هم شاه و شهریار پیروزی و امید مردم است و هم ضد شاه (مستبد استثمارگر) پیروزی است» (شمیسا،1388: 146) زیرا در این جا می توان پاد را در معنی ضد گرفت. شعر با فضاسازی آغاز می شود با تصویری از شب با ستارگانی در حال افول که از آن به سیاه سالخورده ای با دندان های سفید تعبیر گردیده است. این شعر از دو عنصر خیر و شر بهره برده است. در این شعر، پادشاه فتح، قهرمان اصلی و جهان افسا ضد قهرمان است. وجه تسمیه جهان افسا ضد آن است که او در گوش جهانیان افسون می خواند و آنان را می فریبد.
پادشاه فتح نیز شعری است زیبا و مثل اکثر اشعار او، مشتمل بر حکایتی است. حکایت جهان افسایی مستبد که ستاره اش رو به افول است امّا فضا، فضای سرد و هولناکی است که صدای وای بندگان خسته و شادی دروغین بندگان جهان افسا همه جا را پر کرده است.
یکی از عاطفی ترین و کامل ترین اشعار نیما به لحاظ وزن و قافیه، شعر «تو را من چشم در راهم» اوست. از تصویر سازی او می توان دریافت که در تنهایی اواخر عمرش در یوش، در غروبی که اندوه طبیعت افزون تر شده است، به یاد عزیزی می افتد و دلتنگی اش را به شعر می کشد. این شعر از چنان تأثیری برخوردار بود که بر سر زبان ها افتاد و آن را به آواز زمزمه می کردند.
4ـ 1ـ 2 عشق در سروده های نیما
انسـان و زندگی دو مفهـوم گستـرده اند و آنچه به این دو مفهـوم جلا داده و بر قداست و قـدرش افزوده، نیروی شگفت انگیز عشق است. این عشق در گذر از فراز و نشیب ادبیات کلاسیک، بارها دستخوش تغییر و دگرگونی گردیده است؛ در دوره ای از ادبیات این سرزمین هر گاه شاعری می خواست در باب عشق و عاطفه سخنی بگوید، ابهّت و هیمنه ی سلطان، شاهزاده، و یا حتّی غلام پادشاه، زبان شعری اش را به سمت ستایشگری و مدح سوق می داد. تا آنجا که شاعر به جای عاشق یار بودن، ستایشگر شاه بود.
در دوره ی دیگر آمیختگی شعر و عرفان «معبود» را به جای «ممدوح» نشاند و تحوّلی ژرف در حیات شعر فارسی به وجود آورد. کانون توجّه شعرای این دوره که عموماً صوفی بودند، «او»، معبود و معشوق ماورایی بوده است. علاوه بر عرفان، از جمله تحوّلات عظیم اجتماعی دیگر که شعر این سرزمین را دچار تحوّل معنایی کرد، انقلاب مشروطه بود که با نقد درون مایه¬¬های شعر کهن، طرح تازه ای برای شاعری کردن در اختیار شعرا قرار داد؛ «انسان و زندگی اجتماعی اش». مقوله ای که در شعر سنّتی فارسی کمتر مورد توجّه قرار گرفته بود. در این دوره عموماً «عشق به انسان» و «انسانیّت» جایگزین عشق ورزی های شعر کلاسیک می گردد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:26:00 ق.ظ ]




ه- سنّت شکنی در شاخصه های شعر عاشقانه کلاسیک
در «افسانه» از زبان عشق می خوانیم:
«که تواند مرا دوست دارد
وندر آن بهره ی خود نجوید؟
هر کس از بهر خود در تکاپوست،
کس نچیند گلی که نبوید
عشق بی خط و حاصل، خیالی ست
. (یوشیج: 71)
جملات گفته شده از زبان عاشقِ افسانه در حقیقت، در تقابل با اندیشه ی برخی شعرای کلاسیک است که عشق و حالات عاشقی را بر وصال یار مقدّم می دانستند. و سختی های راه عشق را نه برای وصال که برای خود عشق تحمّل می کردند.
در بخشی دیگر از افسانه صوفیانی که دعوی عشق دارند را مورد سرزنش قرار می دهد:
آن که پشمینه پوشیده دیری،
نغمه ها زد همه جاودانه:
عاشق زندگانی خود بود
بی خبر در لباس فسانه
خویشتن را فریبی همی داد.
(یوشیج: 72)
در ادامه به تقابل با اندیشه ی حافظ می نشیند:
مدعیان عشق باقی را مورد سرزنش قرار داده و نگاهی ناباورانه به این نوع¬ عشق ورزی دارد:
حافظا! این چه کید و دروغیست
کز زبان می و جام و ساقی ست؟
نالی ار تا ابد باورم نیست
که بر آن عشق بازی که باقی ست.
من بر آن عاشقم که رونده است!
(یوشیج: 72)
و همچنین بر اندیشه ی دینی حاکم بر جامعه می تازد و آن را فریب زندگانی می نامد؛
خنده زد عقل زیرک بر این حرف
کز پی این جهان هم جهانی ست
آدمی، زاده ی خاک ناچیز،
بسته ی عشق های نهانی ست،
عشوه ی زندگانی است این حرف
. (یوشیج: 72)
پاسخ «افسانه» آبی بر آتش سخنان «عاشق» است. «افسانه» عشق را هر لحظه در پرواز می داند و عقل را معمّابین می نامد. و عاشق را متوجّه کشاکش عقل و عشق می کند. این نکته را به او یادآوری می کند که:
لیک یک نکته هست و نه جز این:
ما شریک همیم اندر این کار
صد اگر نقش از دل برآید
سایه آن گونه افتد به دیوار
که ببینند و جویند مردم
(یوشیج: 73)
افسانه از عاشق می خواهد از داوری کردن درباره ی گذشتگان دست بردارد و نقشی دیگر بر هستی بزند: گویی نیما بر آن است طرحی تازه درانداخته و دنیای عاشقانه جدیدی را عرضه دارد.
به که ای نقشبند فسونکار!
نقش دیگر برآری که شاید
اندر این پرده، در نقشبندی
بیش از این نز غمت غم فزاید
جلو گیرد سپید از سیاهی.
(یوشیج: 63)
و
خیزد اینک در این ره، که ما را
خبر از رفتگان نیست در دست.
شادی آورده، با هم توانیم
نقش دیگر بر این داستان بست.
زشت و زیبا، نشانی که از ماست.
(یوشیج: 76)
«از برآیند گفتگوی «عاشق» و «افسانه» می توان دیدگاه نیما را درباره ی ذهنیت عاشقانه پیشینیان دریافت و به روشنی تلاش وی را برای در انداختنِ طرح و نقشِ نواز هستی نظاره گر بود و دید که او چگونه از تکـرار و تقلید نگره ها و بیـان ذهنیت های پیشینیان، بدون برخوردی خلّاقانه و آفرینشگـرانه می گریزد» (بهفر، 1381: 21).
4ـ 1ـ 2ـ 2ویژگی های عشق در دوره ی دوّم
گذشت زمان و کسب تجارت گوناگون در زندگی و شاعری نیما را از تب و تاب عشق جوانی دور کرده و از طرفی ازدواج با عالیـه نوعی آرامش را در زندگـی او ایجـاد می کند. «شاعـر اکنون به جای شیفتـگی و بی-قراری سال¬¬های قبل سعی دارد به شیوه ی منطقی به تحلیل مسائل مختلف و از جمله عشق بپردازد. نیمـا بدین گونه پیــوند کوتاه مدّت و نه چندان احساسـاتی خـود با عشــق های رمـانتیک را می گسلد و عمـدتاً به طبیعت و بدوی گرایی دل می بندد» (جعفری، 1386: 206).

 

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

الف ـ عشق درمسیر کمال
«به تدریج گرایشات فردی و درونی نیما تحوّل یافته و به سمت تمایلات اجتماعی حرکت می کند. در واقع می توان گفت سیر اندیشه ی رمانتیسمی نیما در طول دوران شاعری اش، از پرداختن به احساسات و عواطف عاشقانه، به سوی توصیف طبیعت و در مرحله ی بعد به طرح مسائل اجتماعی و دغدغه های جامعه انسانی، صورت گرفته و به نوعی تعدیل دست یافته است. «این رمانتیسم متعالی و تعدیل شده، از جنس رمانتیسم احساساتی و بیمار گونه ی دوره های پیشین شاعری او نیست» (همان: 205).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:25:00 ق.ظ ]




ب ـ عشق به مفاهیم انسانی
من به تن دردم نیست
یک تب سرکش تنها پکرم ساخته و دانم این را که چرا
و چرا هر رگ من از تن من سفت و سقط شلّاقی¬ ست
که فرود آمده سوزان
دم به دم در تن من
تن من یا تن مردم، همه را با تن من ساخته اند
و به یک جور و صفت می دانم
که درین معرکه انداخته اند.
نبض می خواندمان با هم و می ریزد خون، لیک کنون
به دلم نیست که دریابم انگشت گذار
کز کدامین رگ من خونم می ریزد بیرون
(یوشیج: 758)
سروده ی فوق بیانگر روحیه ی اجتماعی نیما است تا آنجا که او خودش را با مردم یکی می داند.
نیما مملو از درد مشترک انسان ها ، برای رهایی همانندان فریاد برمی آورد:
فریاد می زنم
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:
یکدست بی صداست
من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.
فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم.
فریاد می زنم!
(یوشیج: 753)
عشق نیما به حقیقت و دغدغه ی خاطری که برای رهایی مردم سرزمینش از فلاکت و تیره روزی داشت، او را به ادای وظیفه ی شاعرانه¬ در برابر مردم ترغیب می کرد:
عشق با من گفت: از جا خیز، هان!
خلق را از دردِ بدبختی رهان!
خواستم تا ره نمایم خلق را،
تا ز ناکامی رهانم خلق را،
می نمودم راهشان، رفتارشان،
منع می کردم من از پیکارشان
(یوشیج: 27).

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

3-1-4 معشوق در شعر نیما
در عاشقانه های نیما، گاه انکار عاشق و اصرار معشوق دیده می شود. در شعر «پی دار و چوپان»، «الیکا»، چوپان رعنا و جوان، در پی شوکای تیر خورده، زنی را می یابد که به تیـر او زخمی شده است. زن مجروح با دیدن «الیکا» به او دل باخته، خودش را زخمی¬ تیر عشق می نامد و از «الیکا» می خواهد:
«دست خود با من ده!
گر به زخم تو فتادم از پا
آیم از زخم دگر نیز به جا
مومیای من بی تاب شده در کف توست!
داشت خواهد ز شدن و آمدن این شب و روز
آشیان من و تو بر سر یک جای قرار
گفته اند این به من آن فال زنان
طالع ما ز نخست
داشت با هم پیوند
من ترا بوده ام آن گونه که تو
بوده ای نیز مرا
همچو دو کفه ی نارنج
بریده به نهانش دستی
وین دمش داده همان دست نهان پیوستی.
در تو من با دل دارم پیوند
آشناییم از این ره به زبان دل هم.
تو زبان دل من می دانی
وز زبانم دل من می خوانی …
(یوشیج: 580)
و زمانی که با سکوت چوپان جوان مواجه می شود، سعی در برانگیختن عشق دروجود عاشق دارد:
گر به لب رانیم از گوش چو حرف
با خیال تو بیامیخته ام.
ور ز چشم افکنیم همچو سرشک
بر سر دامنت آویخته ام.
من مدد کار تو خواهم بودن
در هر آن کار که هست.
در گله بانی خود نیز مرا خواهی داشت
و نخواهم بگذاشت
برّه ای جان سپرد
گرگ یا در گله ات غافلگیر
گوسفندی بخورد.
با تو می گویم باز آن سخنم:
مومیای من بی تاب شده در کف توست»
(یوشیج: 584).
تردید و سکوت چوپان جوان، شوکای زخمی را به تکاپوی بیشتر برای بدست آوردن دل «الیکا» وا می دارد:
با تو می گویم باز آن سخنم
مومیای من بی تاب شده در کف توست …
(همان: 584)
زند صدایش به دل نقطه ی ابهام انگیز
دور می زد به ره جنگل گویی از دور:
شانه زین بار نداری خالی»
(همان: 585)
عشوه گری و پی گیری معشوق بالاخره به بار می نشیند و «الیکا» به عشق معشوقه پاسخ مثبت می دهد:
هدف تیر من آید در گل
هدف تیر تو امّا در دل
ای قشنگ من! افسرده مباش!
چون تویی کشته ی من، کشته تو نیز منم.
(همان: 585)
در شعر نیما، با معشوق زن مواجه ایم. معشوق در شعر این شاعر، عشوه گر و طنّاز است. و با عشوه گری شاعر را به دام عشق می کشد. در حقیقت یکی از ویژگی های معشوق در سروده های نیما، تلاش فریبکارانه او برای جذب بیشتر عاشق است. معشوق خواهنده است.
در شعر «در فروبند» نیز، ظاهراً وعده های معشوق است که شاعر را عاشق کرده است:
هوسی آمد و خشتی بنهاد
طعنه ای لیک به بی سامانی،
دیدمش، راه از او جستم و گفت:
بعد از اینت شب و این ویرانی.
گفتم: آن وعده که با لعل لبت؟
گفت: تصویر سرابی بود آن …
(یوشیج: 647)
در شعر «عود» شاعر به توصیف معشوق می پردازد که دیرگاهیست با او دلبسته است: در یکی از بندهای این سروده، به این اشاره میشود که آتش عشق نخست در معشوق گرفته، سپس شاعر را مبتلا کرده است:
با سر انگشتم، لغزیده ز دل،
عود در خانه بیفروخت مرا
آن که از آتش خود سوخت نخست
آخر از آتش خود سوخت مرا.
(یوشیج: 651)
در این شعر صحبت پذیرا شدن عشق نیست. صحبت انتظارات و تصویر سازی

دانلود پایان نامه

 

هجران است.
«شباهنگام» سروده ی عاشقانه ی دیگری ست که نیما در آن با زبان استعاره می گوید. شاعر (سرو کوهی) پذیرنده ی عشق معشوق (نیلوفر) شده است:
شباهنگام در آندم که بر جا دّره ها، چون مرده ماران خفتگانند؛
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرَم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛
ترا من چشم در راهم.
(یوشیج: 786)

4ـ 2 احمد شاملو
4ـ 2ـ 1ـ شرح زندگی و آثار شاملو
احمد شاملو فرزند حیدر، در بیست و یکم آذر سال 1304 در شهر تهران متولّد شد. دوران کودکی و تحصیلات مقدّماتی خود را به واسطه ی شغل پدر که افسر ارتش بود، در شهرهای مختلفی چون رشت، سمیرم، اصفهان، زاهدان و مشهد گذراند. در دوره ی دبیرستان، به شوق یادگیری زبان آلمانی، از سال سوّم دبیرستان به سال اوّل دبیرستان صنعتی رفت. او توانست با تلاش فراوان در ادبیات فارسی و زبان فرانسه موفّقیّت های چشمگیری کسب کند. از همان ابتدای جوانی در فعّالیّت های سیاسی مناطق شمال کشور شرکت کرد و به واسطه ی همین فعّالیّت ها بود که چندین بار دستگیر و زندانی شد. تأثیر این اعتقادات سیاسی، استعداد شعر و شاعری او را نیز تحت الشعاع قرار داد و از او شاعری سیاسی و اجتماعی ساخت.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:25:00 ق.ظ ]




4ـ 3 فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد در پانزدهم دی ماه سال 1313 در تهران متولّد شد، پدرش محمّد فرخزاد سرهنگ ارتش بود. فروغ پس از اتمام کلاس سوّم دبیرستان به هنرستان بانوان رفت و خیّاطی و نقّاشی آموخت. او مدّتی نیز نزد «پتگر» نقّاش معروف، به یادگیری فنون نقّاشی پرداخت. اگر چه فروغ تحصیلات ادبی نداشت، امّا علاقه ی بسیارش به شعر و ادبیات او را به دنیای شعر و شاعری کشاند، تا جایی که به
گفته ی خودش از همان دوران نوجوانی (سیزده، چهارده سالگی) سرودن شعر را آغاز کرد:
«وقتی سیزده، چهارده ساله بودم، خیلی غزل می ساختم و هیچ وقت آنها را چاپ نکردم. وقتی غزل را نگاه می کنم، با وجود اینکه از حالت کلّی آن خوشم می آید، به خودم می گویم: خوب خانم کمپلکس غزلسرایی آخر ترا هم گرفت» (اسماعیلی و صدارت، 1347: 23).
در سن شانزده سالگی به مردی از بستگان مادریش دل بست که پانزده سال از او بزرگتر بود. ثمره ی ازدواج فروغ با پرویز شاپور، پسری بود به نام «کامیار».امّا این ازدواج بسیار زود از هم پاشید و فروغ از همسرش جدا شد و از دیدار تنها فرزندش محروم گردید. عشقی که فروغ جوان به دنبالش بود، در خانه ی شاپور یافت نشد و فروغ، شکست خورده از یک ازدواج ناموفّق، سخت تحت تأثیر این ناکامی قرار گرفت. این روحیه ی شکست و ناامیدی در اشعار او هویداست.
فروغ زنی آزاده و آزاد اندیش بود. شاعری که جهان را به شکلی نیکوتر و شگفت انگیزتر در اشعارش می-یابیم. از فروغ چند مجموعه شعر باقی مانده است که اوّلین مجموعه را به نام «اسیر» در سال 1331، در حالیکه هفده ساله بود، منتشر کرد. پس از چهار سال در سال 1335 دوّمین مجموعه شعر خود به نام «دیوار» و پس از آن مجموعه «عصیان» را چاپ کرد و «به دلیل پاره ای گستاخی ها و سنّت شکنی ها مورد نقد و سرزنش قرار گرفت» (یاحقّی، 1387: 11).
فروغ علاوه بر شعر، در سال 1337 وارد عرصه ی سینما و بازیگری و ساخت فیلم شد و در این زمینه هم به موفقیت های چشمگیری دست یافت. او به همراهی ابراهیم گلستان، نویسنده و هنرمند آن زمان در «گلستان فیلم» مشغول به کار شد. و به منظظور یادگیری و کسب تجربه و ساخت فیلم، سفرهایی به ایتالیا، آلمان و انگلستان داشت.
در پاییز سال 1341 به منظور ساخت فیلمی درباره ی زندگی جذامی ها به تبریز رفت و فیلم «خانه سیاه است» را از زندگی جذامی ها ساخت و شاید کاری را به انجام رسانید که از عهده ی کسی
برنمی آمد. شخصیت عاطفی و حسّ نوع دوستی فروغ را می توانیم از سخنان خود او درباره ی جذامی ها و ساخت فیلم درباره ی آنها دریابیم: «خوشحالم که توانستم اعتماد جذامی ها را جلب کنم. با آنها خوب رفتار نکرده بودند. هر کسی به دیدارشان رفته یود، فقط عیبشان را نگاه کرده بود. امّا من به خدا
می نشستم سر سفره شان: دست به زخم هایشان می زدم. دست به پاهایشان می زدم که جذام انگشتان آن را خورده است. اینطوری بود که جذامی ها به من اعتماد کردند …» (اسماعیلی و صدارت، 1347: 25).
چهارمین مجموعه شعر فروغ «تولّدی دیگر بود که در سال 1343 منتشر شد. در این مجموعه فروغ به نوعی پختگی و اندیشه ی خاص دست یافته بود. دکتر یاحقّی درباره ی «تولّدی دیگر» می نویسد: «تولّدی دیگر به راستی حیاتی دوباره را در مسیر شاعری به او نشان می داد. تولّدی دیگر هم در زندگی فروغ و هم در ادبیات معاصر ایران، نقطه ای روشن بود، که ژرفای شعر و دنیای تفکّرات شاعرانه را به گونه ای نوین و بی همانند نشان می داد» (یاحقّی، 1387: 112).
حسّ کمال جویی فروغ باعث شده بود که او از کارهایش راضی نباشد و خود منتقد خویش باشد. او پس از سرودن «تولّدی دیگر» در مصاحبه ای می گوید: «من سی ساله هستم و سی سالگی برای زن، سنّ کمال است امّا محتوای شعر من سی ساله نیست؛ جوانتر است. این بزرگترین عیب است در کتاب من. باید با آگاهی و شعور زندگی کرد …» (اسماعیلی و صدارت، 1347).
و شاید دست یافتن به این شعور و آگاهی بود که او شاعری معترض با دید انتقادی و حسّاس به مسائل اجتماعی می یابیم. دکتر شمیسا می نویسد:
«فروغ شاعری است که شرایط اجتماعی، او را به یأس و بدبینی کشاند و این امر را در فضای بسیاری از شعرهای او ـ شب و تاریکی و تنهایی و اندوه ـ می بینیم. فروغ از رمانتیسم حرکت کرد و به مدرنیسم رسید. امّا مدرنیسمی مثبت و فعّال. شعر او شعر اعتراض است. اعتراض به سنّت ها و قوانین و رسوم یک سویه، اعتراض به جامعه ظالم» (شمیسا، 1388: 258).
آخرین مجموعه شعر فروغ «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» است که پس از مرگ او تنظیم و منتشر شد و حاوی اشعار ناب و ارزشمندی است.
بی تردید فروغ از شخصیت های برجسته و نمونه یک زن خستگی ناپذیر ایرانی است. شاعره ای که اگرچه مملو از درد بود، امّا با اراده و پشتکار در سال های نه چندان طولانی زندگی اش مفید و پرثمر زیست. او زندگی را در شعر و هنر می جست و معتقد بود: «… شعر از زندگی به وجود می آید. هر چیز زیبا و هر چیزی که می-تواند رشد کند، نتیجه اش زندگی است. نباید فرار کرد و نفی کرد. باید رفت و تجربه کرد. حتّی زشت ترین و دردناک ترین لحظه هایش را. البتّه نه مثل بچّه ای بُهت زده، بلکه با هوشیاری و انتظار هر نوع برخورد نامطبوعی. تماس زندگی برای هر هنرمندی باید باشد. در غیر این صورت از چه پر خواهد شد؟» (اسماعیلی و صدارت، 1347: 164).
اشعار فروغ، علاوه بر آن که سرشار از عواطف و احساسات است و عبارات و جملات به شیوه ای تازه و شگفت انگیز از پیش چشم مخاطبان می گذرد، در حوزه ی بلاغت و عروض نیز در سطح مطلوبی قرار دارد. تشبیهات و استعارات تازه و زیبا شعر فروغ را بی نظیر جلوه می دهد و در ادبیات معاصر تأثیرگذار است. دکتر شمیسا می نویسد: «شعرهای فروغ در ادبیات فارسی بهترین متن برای مطالعات فنّی (عروض و بدیع و بیان و معانی) است، چون او در همه ی این زمینه ها بکر و تازه است. فروغ

مقاله - متن کامل - پایان نامه

 

دروس ادبی نخوانده بود و فطرت شاعرانه او بی هیچ پیش زمینه ای در حوزه ی بلاغت با شاعرانه ترین وجهی عمل می کرد و هر چه گفته است، ابتکاری و اصیل است» (شمیسا، 1388: 259).
و سرانجام بیست و چهارم بهمن سال 1345 در حالی که تنها سی و دو سال از زندگی اش در این دنیای خاکی می گذشت، در یک سانحه ی رانندگی حوالی خیابان قلهک تهران درگذشت و او را در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپردند؛ در حالیکه برف گورستان را سفیدپوش کرده بود.
4ـ 3ـ 2 جایگاه فروغ در شعر معاصر
در فرهنگ ایرانی و در ادبیات کهن زن همواره به عنوان جنس دوّم و حتی پایین تر از آن مطرح بوده و نقش مهمّی در جامعه و تحوّلات نداشته است.آثار ادبی بیش از هر چیز ثمره ی زمان، مکان و تفکّر جوامع هستند ساختار جامعه شرقی ـ به ویژه در ایران ـ ، ارزش های دینی و قوانین مرد سالارانه حاکم بر جامعـه،مجـال چندانی برای ظهور و بروز استعـدادهای زنان باقی نگذاشته، و آنان را به ورطـه انزوا و بی تفاوتی کشانده بود. زنان در چنین جامعه ای یا پرده نشین بوده اند،یا در کنج حرمسراها فرسوده اند، و اگر جایی نیز سخنی از آنان رفته به عنوان مظاهر شیطان و نفس امّاره مطرح شده است.به طور کلّی زن در حاشیه قرار داشته است.اما همین نقش حاشیه ای تأثیر خود را در ادب و هنر برجای گذارده است.
در ادبیات فارسی سه نگرش به زن وجود دارد که الزاماً در تناقض با یکدیگر نیستند و درجاتی از هر یک در را می توان در آثار اغلب شاعران مشاهده کرد:
«1ـ نگرش زیبا خواهانه ، 2ـ نگرش منفی ، 3ـ نگرش آرمانی
1ـ نگرش زیبا خواهانه: نمی توان در حوزه ادبیات شاعری را یافت که از ظرافت ها و زیبایی های زنانه الهام نگرفته باشد . اشعار غنایی و عاشقانه و حتی توصیف های طبیعی شاعران سرشار از جلوه این نعمت الهی است
2ـ نگرش منفی: برخی خصایل منفی اخلاقی و نفسانی زنان، زمینه ساز نوعی نگرش منفی بدیشان شده است و بدان منجر گشته است که زن، موجود درجه دوم تلّقی شود و زن بودن دشنامی باشد …
3ـ نگرش آرمانی: این نوع نگرش به زن عمدتاً در متون روایی و داستانی ادبیات داستانی ظهور و بروز یافته است. شاعر یا داستان سرا با چنین نگرشی، به بازآفرینی آرمانی زن می پردازد و صرف نظر از اینکه تلقّی عرفی و سنّتی از وی چیست، از او مثل اعلای خلقت می سازد. زن در این نگرش معشوق، مادر، مربّی، سیاستمدار و حکیم است و برخی صفات مردانه را نیز داراست …» (جودی نعمتی، 1389: 48)
در آثار ادبای کهن به ویژه آثار صوفیه، زن عموماً مظهر نفس حیوانی و عشق جسمانی شمرده شده است که مرد صوفی باید او را به عنوان نفس امّاره، در خود بکشد و از او کناره گیری کند و تحت ولایت پیر، عشق خداوند را جایگزین هر عشق دیگری نماید. مولانا معتقد است که زن در کنار ثروت و دارایی از جاذبه های نیرومند طبیعت بشر است که خداوند آفریده و در آزمونی سخت، مرد را در معرض این جاذبه قرار داده است. او در این آزمون گاه مجذوب خواسته های زمینی می شود که زن مصداق بارز آن است، گاه نور آسمان جانش را می رباید و در این کشاکش پرتلاطم، کشتی وجودش راه خود را به سوی نجات یا نابودی نهایی می پیماید:
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی درین گرداب ها
(مولانا، 1388: 6)
اگر هم زن در اثری مورد تأیید قرار بگیرد، به عنوان جنس دوم و جلـوه ای از حسن الهی معرفی می شد. همانگونه که گفته شد در شعر کلاسیک ایران زن عموماً اسباب طرب و سرگرمی مردان بوده است و اگر سخنی از او رفته، صرفاً در نقش وسیله ای برای ارضای نیازهای جسمی و روحی مردان بوده و هیچ گاه شخصیت مستقلی از زن ارائه نشده است. ولی در شعر معاصر ایران و تحوّلات عمده ای که پس از عصر «نیما» در شعر فارسی رخ داد، رویکرد غالب شاعران معاصر نسبت به زن تغییر کرد. خصوصاً حضور شاعر پر توانی چون «فروغ»صورت خاصّی را از حضور زن در فرهنگ شعری ما تثبیت کرد.
به صورت کلّی «در شعر فارسی چهره ی واقعی زن، نخستین بار در شعر فـروغ تصویر شده است. او بی آنکه خود بخواهد ادبیّات زنانه را پی ریخت و با تک گویی درونی و ذهنیت و زبان زنانه، جهان فردی خود را در شعر معنا بخشید. اگر چه پیش از فروغ در شعر ژاله عالمتاج قائم مقامی نیز چهره ای متفاوت از زن ایرانی تصویر شده بود. ولی باید در نظر داشت که مهم ترین ویژگی اشعار فروغ زنانه بودن آن است. زنی شاعر برای نخستین بار تجربه های اندوهبار یک زن، درد دل ها، اعتراض ها و گلایه هایش را به زبان شعر سرود» (کراچی،111:1383).
«فروغ طلایه دار خصلت زنانه نگاری در ادبیات معاصر ایرانی است. که تأثیرش درذهنیت زنان بیش از هر نویسنده ای دیگری است هم در زمانی که او عصیان علیه مردها و پدر سالاری ها و شوهرسالاری را در شعرهای خامش رقم زده بود و هم زمانی که با ذهنیت «آنیمایی» و نیمایی خود جهانی درونی و شکوفا و زیبا و دردآلود زن ایرانی را ترسیم کرده است» (براهنی،110:1385):
کدام قلّه کدام اوج؟
مرا پناه دهید ای اجاق های پر آتش
ای نعل های خوشبختی
و ای سرود ظرف های مسین درسیاه کاری مطبخ
و ای ترنّم دلگیر چرخ خیاطی
و ای جدال روز و شب فرش ها و جاروها
مرا پناه دهید ای تمام عشق های حریصی
که میل دردناک بقا بستر تصرّفتان را
به آب جادو
و قطره های خون تازه می آراید
تمام روز، تمام روز
رها شده، رهاشده، چون لاشه ای برآب
به سوی سهمناک ترین صخره پیش می رفتم
به سوی ژرف ترین غارهای دریایی
وگوشتخوارترین ماهیان
و مهره های نازک پشتم
از حس مرگ تیر کشیدند
نمی توانستم دیگر نمی توانستم
صدای پایم از انکار راه بر می خاست
و یأسم از صبوری روحم وسیع تر شده بود
و آن بهار، و آن و هم سبز رنگ
که بردریچه گذر داشت، با دلم می گفت
«نگاه کن تو هیچ گاه پیش نرفتی، تو فرو رفتی»
(فرخزاد: 348).
«اشعار فروغ فرخزاد، نخستین جلوه مندی زبان و صدای ویژه زنان در ادبیات ایران است. افزون بر ساخت شخصیت فردی و هنری فروغ، اشعار او را باید محصول وضعیت نو پدید جامعه و دگرگونی اجتماعی پنداشت که برّایی جسارت و شهامت فروغ، در بافت سنگواره ایی سخت آن امکانی برای نمود هستی زنانه فراهم ساخت» (بهفر،142:1381).
فروغ در اشعارش با نگرش و زبان ویژه ی خود سخن خود می گوید و سنّت ستیز و شالوده شکن است. شعرش فریاد اعتراض زن معاصر بر سر تمام سنّت ها و قراردادهای محدود کننده ی زن است. فروغ در بیست سالگی می گوید: « آرزوی من آزادی زنان ایران وتساوی حقوق آنها بامردان است. من به رنج هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی عدالتی های مردان می برند کاملاً واقف هستم ونیمی از هنـرم را برای تجسّـم دردهـا و آلام آنهـا به کار می بـرم. آرزوی من ایجـاد یک محیـط مسـاعد برای
فعالیت های علمی و هنری و اجتماعی بانوان است. آرزوی من این است که مردان ایرانی از خودپرستی دست بکشند و به آنها اجازه بدهند که استعداد و ذوق خودشان را ظاهرسازند» (فرخزاد، نقل از: جلالی،1377: 59).
فروغ در شعر فارسی به سنّت شکنی پرداخته و علم شعر زنانه گفتن برافراشته است. او در جامعه خود برخلاف جریان آب شنا کرده و یک تنه بر ضد ارزش های جاری جامعه خویش قیام کرد و البته تاوان آن را نیز کم و بیش پرداخت. فروغ بدون آن که پروایی از سنت های هزاران ساله وطن خود داشته باشند، همچون یک زن سخن گفت و به آفرینش ادبی پرداخت و با گفتن «نه» در برابر ظلم تاریخی به زن شرقی به نوعی اعلام موجودیت مستقل کرد.
سر کشی او در برابر قوانین تحمیلی اجتماع از خصوصیات بارز سروده هایش می باشد:
… من دلم می خواهد
که ببارم از آن ابر بزرگ

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:24:00 ق.ظ ]