کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


فروردین 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو


 



در شعر عرفانی ادبیات فارسی عشق شورانگیز و پر تکاپو، آتش به خرمن عرفا می اندازد و صبر و قرار را از آن ها می رباید. چه بسیار عارفانی که در این وادی سر از پای نشناخته و جان و جهانشان را در این آتش سوخته است. عرفان سهراب، از این جهت، با عرفان ادبیات کلاسیک تفاوت عمده ای دارد؛ عرفان او با آرامش و نوعی سکون همراه است.
علت این تفاوت را شاید بتوان در این امر دانست که «عرفان ایرانی بیشتر اراده ی معطوف به عشق است. عرفان سپهری بیشتر عرفانی است که بر مبنای سرکوب اراده و خواست و نفی طلب بنا می شود و بر همگامی با جهان، بدان گونه که هست و نه بدان گونه که در پرتو عشق دگرگون کننده می تواند باشد، شکل می گیرد.
عرفان ایرانی علیه طلب و اراده نیست، جهان و هرچه در آن است “طفیل هستی عشق”¬اند و عشق سرچشمه ی خلاقیت جهان، منبع کشش مداوم و دگرگونی تمامی هستی است. عشق کششی است برای فراتر رفتن و تعالی. عرفان “بودا” و سپهری راه رهایی از رنج¬ را همان گونه که در “گفتار دربُنارس” بودا و شعر کمال یافته ی سپهری آمده است. در رهایی از اراده و نفی طلب می پندارد» (سیاهپوش،124:1389).
با کمی تامل می توان دریافت در جهان بینی سهراب همه چیز همان گونه که باید باشد، است و نیازی یه ایجاد تغییر نیست. پذیرش همین مقوله باعث ایجاد نوعی سکون و آرامش در عرفان سهراب است چرا که او با پذیرش این اندیشه که محدوده ی فعالیّت های بشر از قبل تعیین شده ، تلاش در راستای درانداختن طرحی تو ندارد . در سروده ی زیر این مضمون به راحتی قابل دریافت است:
کار ما نیست شناسایی “راز” گل سرخ،
کار ما شاید این است
که در “افسون” گل سرخ شناور باشیم.
(سپهری:298)
یکی دیگر از تفاوت های عرفان سهراب با عرفان کلاسیک، طبیعت گرایی اوست. «سپهری انگاره ی یگانگی با کل، با مطلق، با حقیقت و ابدیت را با نمود طبیعت بیان می کند. در عرفان کلاسیک – به¬ ویژه در غزل کلاسیک – به عکس نمود برونی یگانگی با کل، بیش تر انسانی/معشوقی است با خط و خال و لعل لب و جعد زلف – به عنوان نمادی از معشوق ازلی- … به عکس عارفانه های سپهری از یگانگی و پیوستگی سرشار شاعر با جزء به جزء طبیعت و هستی حکایت دارد. جزء به جزء طبیعت و هستی نمود یگانگی سپهریبا بی کرانگی کل است» (مرادی کوجی،212:1380).
سهراب از شناسه های معشوق زمینی برای نماد پردازی معشوق ازلی استفاده می کند:
می روم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت، من پر از فانوسم
من پر از نورم و شنو پر از دار و درخت.
پرم از راه، از پل، از رود، از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست
(سپهری:81)
اما علت تفاوت سهراب با شُعرای امروز را می توان در درون گرایی سهراب دانست. «سپهری شاعری است دارای سلوک باطنی، و سلوک باطنی او مستقیم با سیر زندگیش از نوجوانی به جوانی و پخنگی و سپس تا آستانه پیری و تجربه های درونی او رابطه دارد تا هر حادثه بیرونی. به همین دلیل شعر سپهری از میان تمامی شعر یک دوره از ادبیات ما چهره ای جداگانه دارد و کمابیش بیرون از جریان همگانی شعر فارسی امروزه راه خود را می رود. ویژگی شعر سپهری همین گسستگی از عوالم بیرون و پیوستگی مستقیم با عوالم درون است» (سیاهپوش،9:1389). شعر امروز شعری برون گراست و شاعر در زیر و بم اجتماع و شرایط سیاسی زندگی می کند، شعر می سراید، اما سهراب، شاعر رنگ ها، بیش از پرداختن به این مقولات، به سیر در درون خودش می پردازد.
سهراب در این سیر از غم، سیاهی، اندوه و افسردگی به سمت نور، روشنایی، عشق و نوعی نشاط حرکت می کند. آن چه بر فضای سروده های مجموعه ی “مرگ رنگ” – که نخستین دفتر شعر سهراب- حکم فرماست؛ همان گونه که از نام مجموعه بر می آید غم، افسردگی و اندوه است. اندوهی که ثمره اش شکوه و شکایت شاعر از روزگار است. سهراب در نخستین سفر به این مجموعه به ترسیم فضای تیره و سراسر اندوه زندگی اش می-پردازد:
دیر گاهی¬ است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است.
بانگی از دور مرا می خوتند
لیک پاهایم در قیر شب است…
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است.
روزگاری است در این گوشه ی پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است.
(سپهری:11)

فضای عمومی در این سروده ها، غم و اندوه و تاریکی است:
دیر گاهی ست مانده اجاقم سرد.
و چراغم بی نصیب از نور.
(سپهری:24)
با این وجود به نظر می آید سهراب در انتظار تجلی نور و عشق است. و گاه نشانه هایی ازین انتظار قابل مشاهده است:
شب سردی است و من افسرده.
راه دوری است و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده
…نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل
وای، این شب چقدر تاریک است!
(سپهری:31)
«سرود زهر» آخرین سروده از مجموعه ی مرگ رنگ فضایی وهم آلود و تاریک را ترسیم می کند. فضایی زهر آلود که شاعر در آن بالیده و شعرش در آن می تپد:
او نمی داند که روییده است
هستی پربار من در منجلاب زهر
و نمی داند که من در زهر می شویم
پیکر هر گریه، هر خنده
در نم زهر است کرم فکر من زنده
در زمین زهر می روید گیاه تلخ شعر من.
(سپهری:73)

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-

 

%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

در دفتر دوم «زندگی خواب ها» هم شاهد فضایی تلخ و تاریک هستیم.خفقان وافسرده گی محیط را در برگرفته است. بسامد واژگانی چون تاریکی و اتاق به عنوان محیطی بسته و خفه در این مجموعه قابل توجه است:
پنجره ¬ام به تهی باز شد
و من ویران شدم…
(سپهری:88)
سهراب درها را بسته می بیند و راه رهایی، کلید، را نیز دور از استرس می داند. گویی شاعر چاره ای جز ماندن در تاریکی، تنهایی و بی عشقی ندارد:
در این اتاق تهی پیکر
انسان مه آلود !
نگاهت به حلقه ی کدام در آویخته؟
درها بسته
و کلیدشان در تاریکی دور شد.
(سپهری:101)
مرداب اتاقم راکد شده بود…
زندگی ام در تاریکی ژرفی می گذشت…
(سپهری:105)
بارقه هایی از روشنایی نیز در این مجموعه دیده می شود که نشانه ی حرکت سهراب از تاریکی به سمت نور و عشق است. در حقیقت سهراب در طی یک سلوک باطنی و با تجربه های درونی این مسیر را طی کرده است.در شعر« باغی در صدا» جرقه ی کوچکی را شاهدیم، هرچند گذرا:
در باغی رها شده بودند
نوری بیرنگ و سبک بر من می وزید.
(سپهری:107)
در مرغ افسانه نیز با این مفهوم مواجه ایم:
پنجره ای در مرز شب و روز باز شد
و مرغ افسانه از آن بیرون پرید
…و کنار مردابی به زمین نشست
تپش هایش با مرداب آمیخت
مرداب کم کم زیبا شد
(سپهری:111)
«شعر مرغ افسانه مکاشفات غریبی دارد از جمله مکاشفه ی محراب در دریا که نشانه ی جوشیدن یک روح ایمانی در شاعر است – کششی گنگ به سوی وجود قدسی زیبایی که خود را در نماد نماز در محراب پدیدار می کند.» (سیاهپوش،15:1389).
گنبدی زیر نگاهش جان گرفت
چرخی زد
و از در معبد به درون رفت
فضا با روشنی بی رنگی پر بود
برابر محراب
همی نوسان یافت…
از همه¬ لحظه های زندگی اش محرابی گذشته بود
و همه رویاهایش در محرابی خاموش شده بود
خودش را در مرز یک رویا دید
به خاک افتاد
لحظه ای در فراموشی ریخت
سر برداشت:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[یکشنبه 1399-01-31] [ 09:23:00 ق.ظ ]




4-4-3-1 عشق وسیع است
وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت
(سپهری: 319)
بیانی در «منطق عشق عرفانی» این عشق را در دسته ی عشق های عرفانی جای می دهد: « عشق عرفانی عشق به تمام هستی به عنوان یک شخص واحد است. به عبارت دیگر، آن کس که عشق عرفانی دارد، تمام هستی من حیث المجموع برای او مخاطبی است شنوا و دانا و مهربان و توانا و شایسته شدید ترین هیجان عشق» (بیانی،176:1385)
4-4-3-2 دچار یعنی عاشق
سهراب عشق را نوعی ابتلاء می داندکه عاشق به آن مبتلا می گردد. او لفظ “دچار” را برای عاشق به کار برده است. دچار شدن به معنی دچار شدن به معنی «وقف آن بودن، با همه ی وجودبه کاری پرداختن است. در عرفان قدیم ما هم عشق به معنای خود را فراموش کردن است و یکسره به معشوق پرداختن» (شمیسا،1370 : 127).
دچار بودن برای سهراب تنهایی را به ارمغان آورده است:
چرا دلت گرفته ؟ مثل اینکه تنهایی
چقدر هم تنها
خیال می کنم
دچار آن رنگ پنهان رنگ ها هستی
دچار
یعنی عاشق
و نگاه کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی بیکران باشد.
(سپهری: 307)
دیر زمانی است روی شاخه این بید
مرغی نشسته کو به رنگ معماست
نیست هم آهنگ او صدایی، رنگی
چون من در این دیار تنهای تنهاست
(سپهری: 21)
4-4-3-3 معشوق زمینی
نشانه های عشق زمینی، تنها در چند سروده از سهراب، قابل مشاهده است. «جهنم سرگردان»، «پاداش» و «باغ همسفران» شعر عاشقانه معاصر، معطوف به رابطه دو فرد است و فردگرایی در تعاملات عاشقانه از ویژگی های شعر عاشقانه این دوره محسوب می گردد. آن چه مورد توجه شعرای معاصر است و در حقیقت انگیزه ی برقراری رابطه ی عاشقانه می باشد، همین فردیت معشوق است. از ملازمات این ویژگی شعر معاصر، فراق و دوری از یک فرد خاص است. همان طور که گفته شد در سه سروده از سهراب، نشانه هایی از معشوق زمینی یافت می شود و به نظر می آید سهراب، چندان نسبت به این مقوله یعنی عشق و معشوق زمینی، نگاهی مثبت ندارد. در شعر “جهنم سرگردان” عاشق که نسیم سیاه چشمان معشوق را نوشیده است از او می خواهد اورا تنها بگذارد. «شاعر از دردی زمینی و چشم های سیاهی که در رویای شاعر چون جهنمی سرگردان، درد و رنج می-آفریند، شکوه دارد و می خواهد این درد رهایش کند» (بهفر،203:1381).
شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان!
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پرپر کنم
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بر دارم
و به دامن بی تار و پود رویا، بیاویزیم.
(سپهری:84)
در «پاداش» شاعر معشوق را «گیاه تلخ افسونی» می نامد چرا که «زهر دوزخی» را در کام او ریخته است:
گیاه تلخ افسونی!
شوکران بنفش خورشید را
در جام سپید بیابان ها لحظه لحظه نوشیدم
و در آیینه نفس کشنده ی سراب
تصویر تورا در هر گام زنده تر یافتم
…آمدم تا تو را بویم
و تو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی
به پاس این همه راهی که آمده ام
…و تو گیاه تلخ افسونی !
(سپهری:97)
معشوق امید، عطشوصال و تصاویر رویایی شاعر عاشق را، در هم شکسته است:
چه رویاها که پاره نشد!
و چه نزدیک ها که دور نرفت!
(همان:98)
«زهر دوزخی» در شعر «پاداش» و «جهنم سرگردان»در شعری به همین نام، برداشت سهراب است از عشقی زمینی که از آن درد می خیزد و سهراب عشق منتزع شده از درد، یگانگی با زیبایی بدون رنج و با احساس آرامش را می خواهد»

 

(مرادی کوچی،221:1380).
همان طور که گفته شد در این دو سروده سهراب دید مثبتی به عشق زمینی ندارد. و ثمره ی آن را نوعی درد می داند و از معشوق می خواهد او را رها کند. اما در شعر باغ همسفران با وجهی دیگر از عشق زمینی در ذهنیت سهراب مواجه ایم. گویا سهراب از حضور و معشوق خرسند است.او معشوفی را مورد خطاب قرار می دهد که حضورش را زندگی شاعر، آرامش بخش و امید آفرین است. شاعر که شاید از تنهایی به ستوه آمده از معشوق می خواهد با او همراه شود تا از بزرگی تنهایی اش با او سخن می گوید:
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
(سپهری:106)
شاعر حضور معشوق را به مراتب از تنهایی اش با عظمت تر دانسته و اعتراف می کند؛ عشق به تنهایی اش شبیخون زده است:
و تنهایی من شبیخون حجم تورا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است.
(سپهری:106)

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

سهراب از معشوق می خواهد در کشف هستی با او همراه گردد:
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا باهم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
(سپهری:107)
صمیمانه ترین عاشقانه سهراب که می تواند به راحتی نشانه های معشوق زمینی را از آن دریافت، «باغ همسفران» است. شنیدن صدای معشوق او را از تنهایی نجات می دهد. سهراب از معشوق می خواهد با او همراه باشد تا در عصر آهن و اصطکاک فلز، عشق را تجربه کنند. «باغ همسفران» عاشقانه ای است پر ژرفا از تعامل عاطفی – روانی شاعربا معشوقش و نیازش به حضور امنی بخش و تسلا دهنده ی معشوق. عاشقانه ی «باغ همسفران» از رابطه ی عرفانی خاص و مهرآمیز عمیقی حکایت دارد. عاشقانه ای که از سیستم سنتی راز و نیاز در آن نشانی نیست. رابطه، رابطه ای روانی و درونی است بر بستر مهر و عاطفه و معشوق / زن موجودی ست با حجم عاطفی و کارمایه ی مهرورزی شگرف. تنش در شعر «باغ همسفران» تنش عاطفی میان شاعر و معشوق نیست. تنش موجود از اضطراب و وحشت زیستن در شب اصطکاک فلزات، در شاعر پدید آمده است. و تنها معشوق است که می تواند تنش های درونی را مهار کند» (بهفر، 205:1381).
در این کوچه هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم
من از سطح سیمانی قرن می ترسم
بیا تا نترسم از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات
(سپهری: 108)
4-4-3-4 معشوق؛ چراغ لذّت
سهراب در شعر بلند «صدای پای آب»، از تجربه ی عشقی زمینی سخن می گوید؛ از نماد عشق زمینی؛ زن، نام می برد و او را چراغ لذّت می نامد:

من به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت اندوه
…رفتم از پله مذهب بالا
… تا شب خیس محبت رفتم
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق
رفتم، رفتم تا زن
تا چراغ لذّت
تا سکوت خواهش
تا صدای پر تنهایی
(سپهری: 277)
اما سهراب به سرعت از این عشق می گذرد، به نظر می آید حضور این معشوق در زندگی او کوتاه مدت بوده است.

4ـ 5 مهدی اخوان ثالث
4ـ 5ـ 1 شرح زندگی و آثار
مهدی اخوان ثالث، متخلص به م. امید، از بزرگترین شاعران معاصر ایران در سال 1307 در شهر مشهد متولّد شد. او دانش آموخته هنرستان صنعتی مشهد بود و در همین مدرسه بود که زبان آلمانی را آموخت. پس از اتمام تحصیلات خود، مدتّی را در ورامین به معلّمی پرداخت. از کودکی با موسیقی آشنا شد و تار می زد.
اخوان را مخالفان رژیم سلطنتی بود و به دلیل فعالیت های سیاسی بر ضد رژیم در مبارزات سال 1328 به زندان افتاد. در کودتای 1332 نیز دوباره به زندان افتاد و به مدّت یک سال در قصر و قزل قلعه زندانی بود. در سال های پیش از انقلاب، مدتّی را در رادیو و تلویزیون مشغول کار گردید. و سال هایی را نیز به عنوان استاد ادبیات معاصر در دانشگاه ها تدریس می کرد و این کار در سال های اولیّه ی انقلاب نیز ادامه داشت. اخوان را به حق باید از استادان ادبیات فارسی دانست. او علیرغم آن که تحصیلات رسمی دانشگاهی نداشت. امّا با مطالعه و پشتکار توانست بر ادبیات فارسی کهن و معاصر احاطه وسیعی داشته باشد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:23:00 ق.ظ ]




الف- عشق، جذبه ای ناب

باورم ناید که این من بوده ام، هنگام آن جذبه

توگویی در درون او کسی گوید:
«تو چه بودی و چه ها کردی
در کمند جادوی آن بی امان جذبه»
(اخوان، زندگی می گوید: باید نیست :154)
عشق از نگاه او جذبه ای است که آنات و لحظات جاری زندگی عاشق را چراغان می کند:
راست می گویی
که همین پرجاذبه لذّات دیرینه ست؛
که چراغان می کند آنات جاری را
آری، آری…
(اخوان، زندگی می گوید: باید نیست :154)
جذبه ای که زندگی او را تعالی می بخشد؛ چیزی که سکون سنگ ساحل وجود شاعر را همچون موجی پرتلاش، حرکت و تکاپو می بخشد:
جذبه ای از جذبه ها، اما
جذبه ای که زندگی را اوج می بخشد؛
گرچه باشی در حضیضی محض
و سکون سنگ ساحل را تقلا و تلاش موج می بخشد.
چیست این؟_می پرسد از خود آدمی_این چیست؟
کیست این مجذوب آن جذبه؟منم آیا؟
خویشتن را بیند و پرسد ز خود: این کیست؟
گر شعوری مانده باشد به وجود خویشتن او را.
گرچه کمتر ممکن است آن اوج عالی را
ذر حضیضی چون شعور افتد
ور نه از ان اوج دور افتد.
(اخوان، زندگی می گوید: اما باید زیست: 152)
اوج متعالی عشق از حضیض شعور به دور است و شعور و درک آدمی از شناخت و درک ان عاجز است.
ب- عشق، آفتابی بی زوال
عشق در نگاه اخوان ابدیتی است که او را از بند زمان رهایی می بخشد؛ آفتاب پرفروغ و گرمابخشی که زشتی ها و پلیدی ها را از او دور می سازد. او عشق را روشنایی ای می داند که طلوعش با غروب زهره و یا ظهر زحل همراه نیست:
و اما بی خبر بودیم، با شور و روشنای عشق،
که این چندم شب است از ماه ؟
و پیش از نیم شب، یا بعد از آن، خواهد دمید از کوه؟
و خواهد بود،
طلوعش با غروب زهره، یا ظهر زحل همراه؟
چرا که در دل ما آفتاب بی زوالی روز و شب می تافت.
(اخوان، زندگی می گوید: اما باید زیست: 150)
ج- عشق جسمانی
اخوان در دومین مجموعه شعرش؛ «زمستان» که عاشقانه هایش«رنگ و نمود تند تنانه(اروتیک)دارد» (بهفر، 1385 :119)، رابطه ی خود با معشوقش را به طور بسیار واقعی روایت می کند:
و اندر دلم شکفته شود صد گل از غرور
چون بینم ان دو گونه ی گلگون ز شرم تو
تو خنده زن چو کبک، گریزنده چون غزال،
من در پی ات چو در پی آهو پلنگ مست
(اخوان، زمستان:51)
آن خلوت شیرین و اندک ماجرا را
روشنگران آسمان بودند ، لیکن
بیش از حریفان زهره می پایید ما را
وز شوق چشمک می زد و رویش به ما بود
آن خلوت از ما نیز خالی گشت ، اما
بعد از غروب زهره ، وین حالی دگر داشت
او در کناری خفت ، من هم در کناری
در خواب هم گویا به سوی ما نظر داشت
ماه از خلال ابرهای پاره پاره
(اخوان، زمستان: 41)
رفته رفته، معشوق در اشعار اخوان رنگ انسانی می گیرد و در واقع از نگاه صرف جسمانی به معشوق فاصله می گیرد و برای معشوق در کنار جذابیّت های جسمانی، ارج و قرب والای انسانی نیز قائل می شود. حال او به روح و جان معشوقه اش اهمیّت می دهد و او را مأمنی برای روح غمگین خویش می داند؛ تکیه گاه و پناهگاه امنی که به لحظه های تاریک تنهایی شاعر، نور می بخشد:
ای تکیه گاه و پناه
زیباترین لحظه های
پر عصمت و پر شکوه تنهایی و خلوت من!
…ای شط شیرین و پر شوکت من!
ای باتو من گشته بسیار
در کوچه های نجیب غزل ها که چشم تو می خواند،
…ای تکیه گاه و پناه
غمگین ترین لحظه های کنون بی نگاهت تهی مانده از نور
(اخوان، آخر شاهنامه:73-75).

در جایی معشوق زمینی اش را به خورشید تشبیه می کند و اینگونه می سراید که:
بیا ای روشنی اما بپوشان روی،
که می ترسم تورا خورشید پندارند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشم از خواب بردارند.
(اخوان، زندگی می گوید:اما باید زیست:282).
4-5-2-2 ویژگی های معشوق در شعر اخوان
الف- معشوق؛ لحظه ی شاد هستی
اخوان می گوید تنها چیزی که می تواند لحظه های پژمرده عمر و دنیا را برایش جاویدان و زیبا سازد، همراهی و بودن با معشوق است:
در آن پر شور لحظه
دل من با چه اصراری تو را خواست
و می دانم چرا خواست،
و می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرده
که نامش عمر و دنیاست.
اگر باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیباست.
(اخوان، از این اوستا: 62)
و یا در سروده ای دیگر می گوید:
گم کرده های دلم را –چه تاریک-
آیینه ی روشن بی غباری
تو خوشترین خنده ی سرنوشتی
(اخوان، در حیاط کوچک پاییز در زندان: 296)
معشوق اخوان، شادی اندیش و خوش طاعت است؛ او با تقویم و ساعت و زمان سرو کاری ندارد:
همچو تندیس الهه ی عشق و زیبایی
جامه ی عریانی اش زیباترین تن پوش
لاابالی لعبتی، بیگانه با تقویم و با ساعت
شادی اندیشی، خوشی طاعت.
(اخوان، از این اوستا: 68)
مفهوم آزادی، تداعی کننده رهایی از تعلقات و پایبندی هاست و به انسان، حس شادی و فراغت می بخشد. اخوان با درک واقعی از این مفهوم، از آن در جهت تشبیه بهره می برد:
اما تو آن مژده ی راستینی
که گوید «آزادی» و راست گوید
با آرزوی تو ای آرزوی همیشه
گویی در این گوشه ی غم،
امشب من آزادم، آزاد.
و راستی را، عجب عالم پرشگفتی
با عالمی غم، دلم می تپد شاد
(اخوان، در حیاط کوچک پاییز در

دانلود پایان نامه

 

زندان: 298)

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

و در ادامه می گوید:
ای لحظه ی شاد هستی
ای گفت و گوی دلم با تو، وز تو، در هوشیاری و مستی،
ای لحظه ها از تو پر نور و ناب سعادت
یاد تو شیرین ترین عهد و عادت
ای آشنای غم و شادی من
عشق تو زیباترین راستی ها
زندان و آزادی من
(اخوان، در حیاط کوچک پاییز در زندان: 298)
گاهی، شادی آفرینی معشوق را با تشبیه به عناصری دل انگیز و مفرّح از طبیعت یا منظره ای، به خوبی عنوان می کند و با ایجاد حس نشاط در خواننده به انتقال احساس خود نسبت به معشوقش می پردازد:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:22:00 ق.ظ ]




گاه معشوق را می ستاید و از شیر دلی اش سخن می گوید؛ شیر دختری که شکوفه ی میوه دار ایل است:
شیر دختر، ای شکوفه ی میوه دار ایل!
تیهوی شاهین شکار کرد!
که به تاری از کمند گیسویت گیری
صد چنان سهراب یل را، آن که نتوانست
نازنین گُرد آفرید گُرد.
(اخوان، زندگی می گوید:اما باید زیست:.244).
او معشوقش را به صفت مردانگی و غیرت می ستاید و اینگونه خطابش می کند که؛
هی بگردم دخترم را، دختر با غیرتم، هم میهن کُردم!
..تو زنی مردانه ای، سالاری و از مرد هم پیشی؛
جامه ی جنست زن است، اما
درد و غیرت در ت دارد ریشه ای دیرین.
کم مبین خود را که از بسیار هم بیشی.
گوهر غیرت گرامی دار، ای غمگین.
مرد، یا سالار زن، باید بدانی این،
کاندرین روزان صدره تیره تر از شب
اهل غیرت روزیَش درد است.
خواه در هر جامه،وز هر جنس
درد قوتِ غالب مرد است.
(اخوان، زندگی می گوید:اما باید زیست: 246).
در این سروده ها، وجود معشوق خویش را گرامی می دارد؛ معشوقی که گوهر غیرت و مردانگی، در عین اینکه جامه ی جنسیتی زنانگی بر تن دارد، در وجودش مشهود است.
ه- وصف معشوق به شیوه ی قدما
«اخوان شاعری محتواگرا و مضمون اندیش است و با گذشته گرایی های مفاخره آمیز، حماسی، اساطیری و نوستالژیک خود به وزن و زبانی پرطنطنه روی می کند که برآیند ساختی هماهنگ است […] او که از زمان کنونی اش ناامید شده، به حسرت از گذشته های افتخارآمیز یاد می کند» (تسلیمی، 1383: 69)
این نگاه به گذشته در غزل اخوان، در توصیفاتش از معشوق نیز نمود می یابد. در حقیقت غزل معاصر رونوشتی از غزل کلاسیک است. «شناسه ی معشوق در غزل معاصر محدود شد به همان صفات، تشبیهات . استعارات معشوق غزل کلاسیک و معشوق هرگونه که در عالم واقع زندگی شاعر بود یا نبود، می شد ترک چشم آشوبگر و سیه مست و فتّان و غمّاز و شکر لب و …» (بهفر، 1381: 114).
در این غزل اخوان، او- معشوق- را مخاطب قرار می دهد و از توصیفات شعرای کلاسیک بهره می گیرد که این امر البته نشأت گرفته از علاقه ی او به این شیوه است. او همچون شاعر کلاسیک در حسرت شانه زدن زلف های معشوق غنچه دهان خویش است:
چون باده خورم با کف چون برگ گل خویش
ای غنچه دهان، ساغر و پیمانه من باش
چون مست شوم بلبل من، ساز هم آهنگ
با زیر و بم ناله مستانه من باش
من شانه زنم زلف تو را و تو بدان زلف
آرایش آغوش من و شانه من باش
(اخوان، ارغنون: 47)
او هنوز در پی نشانی از کوی دلدار خویش است و از بی وفایی معشوقش شکوه می کند:
یکی به لطف نشانم نداد کوی تو را
مگر به خواب ببینم خیال روی تو را
چنین که با من سرگشته بی وفا شده ای
به گور می برم ای دوست آرزوی تو را
(اخوان، ارغنون: 14)
4-5-2-3عشق به میهن
وطن دوستی و عشق به مظاهر ایرانی و انعکاس جلوه های ملی و محلی، از ویژگی های مهم شعر اخوان است که می توان ریشه آن را در برخی اعتقادات و باور های او دانست.
اخوان عقیده دارد که شعر باید از انسان و محیط و تأملات در این دو پر شود. او معتقد است که انسان نباید گذشته های درخشان خود را رها کند.« باید به امری مقدّس و بزرگ و خیال می کنم شاید عالی و بشری ایمان داشته باشم؛ این ایمان، به منزله آب دریا و رود، چشمه ساری است که من ماهی بی آرام، آن آبم…»(کاخی،744:1370).
عشق و علاقه به ایران و مظاهر ان تا آخر عمر، همراه اخوان بود؛ او قصیده معروفی با عنوان «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم» سروده است که در آخرین مجموعه او با همین نام به

 

چاپ رسیده است:
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم تـو را، ای کهن بوم و بر دوســـت دارم
تو را، ای کهـن پیر جاویـــــد برنا تو را دوست دارم، اگر دوســــت دارم
تو را، ای گرانمــــایه، دیرینــه ایران تو را ای گـــرامی گهـر دوســت دارم
تو را، ای کهن زاد بـــوم بزرگــــان بزرگ آفــریـن نامـــور دوســت دارم
هنـــــروار اندیشه ات رخشـد و من هم اندیشه ات، هم هنـــر دوست دارم
(اخوان، ای کهن بوم و بر: 325)
اخوان در زمان جنگ ایران و عراق نیز، جزء اولین کسانی بود که متجاوزان را با اشعار خود محکوم کرد. بهاء-الدین خرمشاهی در این باره می نویسد: «سکوت جمعی و نمی دانم منتظره یا غیر منتظره روشنفکران در مقابل جنگ تجاوزکارانه و تحمیلی عراق به ایران را به گمانم او بود که شکست و به ساده ترین و بلکه غیر روشنفکرانه ترین وجهی، غیرت وطن خواهی خود را نشان می دهد»(کاخی، 1370: 220).
گرچه می بافند بهر شیرها زنجیرها
بگسلند آخر همه زنجیرها را شیرها
چهره شان پیش از شهادت دیده ام هم بعد از آن
بود خشم آلود و آنکه راحت آن تصویرها
این شهیدان نامشان تا جاودان پاینده است
زیرها بس گر زبر گردد، زبرها زیرها
ای دلیران وطن با«زنده باد ایران» به پیش
شور ایمانتان فزونتر باد و زور شیرها
عنترک صدام را با دارو دسته بزدلش
بر فراز دار رقصانیم، با زنجیرها
(اخوان، تو را ای کهن بوم و بر:262)
هر هنرمند بزرگی، در وجود خود یک تناقض ناگزیر دارد؛ اخوان نیز از وجود چنین تضادی در درون خود بی نصیب نبوده است، تناقضی که می تواند از امور فردی و شخصی سرچشمه گیرد و در حوزه امور تاریخی و اجتماعی و ملی، خود را می نمایاند.
او همواره در ارتباط با اکنون و گذشته ایران در تناقض بود؛ حب و بغض توأماً نسبت به تاریخ و فرهنگ و تمدن کشور، که مظاهر آن مایه های سرایش زیباترین اشعار او می شد.
از دلایل عشق به وطن در شعر اخوان می توان به ایدئولوژی انقلاب مشروطه اشاره کرد که با همه ی بدی ها و خوبی هایش ریشه در فرهنگ غرب داشت و به شکلی سبب رسوخ مکاتب غربی و از خود بیگانگی شده بود. او در این باره نیز عقیده ای منطقی و روشنگرانه داشت:

سال دیگر که جهان تیره شد از مسخ فرنگ
یاد کن زآتش روشنگر پارینه من
(اخوان، تو را ای کهن بوم و بر: 50)

بیداد فرنگان بود انگونه که گوییم
رحمت به هجوم عرب و حمله تاتار
بیدادگرانی همه در جامه انصاف
دیوان و ددانی همه در کسوت احرار
(اخوان، ارغنون: 185)
اشعار اخوان به دلیل توجه و گرایش به وطن سرشار از جلوه های مختلف ملی و طبیعی و تلمیحات بسیار به داستان ها و اسطوره های ایرانی است. سروده هایی چون قاصدک، آواز کَرک، مرداب، زمستان، قصه شهر سنگستان و آخر شاهنامه خصوصیات زندگی ایرانی و عقاید مذهبی ایرانی کهن را منعکس می نماید.¬
جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

خلاصه فصل:
با یک نگاه کلی و به طور خلاصه می توان گفت عشق در شعر این پنج شاعر برجسته ی معاصربدین صورت جلوه یافته است:
عشق در شعر نیما به عنوان پدر شعر نوی فارسی، به گونه ای متفاوت با گذشته جلوه کرده است. نیما ابتدا عشق به معشوق زمینی را با همه ی فراز و فرود های آن تجربه می کند. اما به سرعت از کنار این نوع عشق عبور کرده و به مفهوم گسترده تری از آن دست می یابد؛ عشق به هم نوع مفهوم عشق در شعر نیما با طبیعت گره خورده است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:22:00 ق.ظ ]




شعر عاشقانه ی سنتی به دو دسته ی سروده های عاشقانه زمینی و سروده های عاشقانه ی آسمانی یا عرفانی تقسیم می شود. در عاشقانه های زمینی، عشق کاملا ملموس و معشوق زمینی و دارای جسمیت است؛ دارای خط و خال و چشم و ابروست؛ خصوصیات و ویژگی های انسانی دارد؛ رفتار و واکنش های طبیعی از خود بروز می دهد. این نوع عاشقانه ها در اشعار سعدی به اوج خود می رسند. دسته ی دوم عشق های کلاسیک، عشق عرفانی یا آسمانی است که در حقیقت ثمره ی تصوف اسلامی بوده است. در این نوع از عاشقانه ها، معشوق تغییر ماهیت می دهد؛ به موجودی ماورایی و البته دور از دسترس تبدیل می شود. دراین سروده ها عاشق در جایگاهی به مراتبپایین تر از معشوق قرار می گیرد. این نوع شعر با مولانا به کمال خود دست می یابد.
و شاعر بزرگی چون حافظ این دو دسته سروده را با یکدیگر ترکیب کرده و عشقی زمینی _ آسمانی خلق کردهاست. در شعر معاصر نیز مانند همه ی ادوار گذشته ی شعر فارسی عشق از مضامین بسیار پر کاربرد و اساسی است. تغییر این مقوله در دوران معاصر ناشی ازتحول نگاه شعرا به آن است، که مسلماًاز تحولات اجتماعی سیاسی نشأت گرفته است. به طور کلی در تاریخ ادبیات ایران تا قبل از وقوع انقلاب مشروطه، با وجود تغییر حکومت های مختلف، شاهد تحولی بنیادین در نگاه شعرا به مضامین شعری به ویژه عشق نبودیم .
در عاشقانه های معاصر برخلاف دوره های قبل، انسان نقش اساسی را در مناسبات بین عاشق و معشوق بازی می کند. «انسان معاصر در برآیند های گوناگون خود در پی آن است که حضور و توان انسان را در تحقّق عشق، باز یابد و باز گوید. حذف انسان را در رابطه ی عاشقانه، مغایر با اعتلای حیات واقعی آدمی می داند. به همین سبب روحانی ترین رابطه اش نیز به حذف وجه انسانی نمی انجامد» (مختاری،1378:25) بنابراین در اکثر عاشقانه های معاصر معشوق زمینی است. البته ناگفته نماند درپاره ای از موارد به معشوق جنبه ی اسطوره ای نیز بخشیده شده است.
در این بخش به بیان ویژگی های عشق در شعر کلاسیک و معاصر پرداخته و سپس وجوه تشابه و تمایز این دو دسته از یکدیگر بیان خواهد شد.

5- 1 مقایسه ی ویژگی های عشق در شعر کلاسیک معاصر
5-1-1 تعریف عشق در ادبیات کلاسیک و معاصر
بسیاری از شعرای کلاسیک از تعریف عشق سرباز زده اند. مولانا از بزرگان ادب و عرفان ایران، عشق را دریایی می داند که قعرش ناپدید است و در گفت و شنید نمی گنجد:
درنگنجد عشق در گفت و شنید عشق دریایی است قعرش ناپدید
قطره های بحر را نتوان شمرد هفت دریا پیش آن بحر است خرد
(مولوی، 1387. ج5: 128)
و یا عطار می گوید:
حدیث عشق در دفتر نگنجد حساب عشق در محشر نگنجد
(عطار، 1386: 247)
در کنار این اظهار ناتوانی در شرح و توصیف عشق ، هر یک از شعرا برای درک این مفهوم تعریفی ارائه می-دهند:
سعدی عشق را همچون سلطانی می داند که هر جا خیمه زند، آن سرزمین را مسخّر خویش می سازد:
ج
عشق دانی چیست؟ سلطانی که هرجا خیمه زد بی گمان آن مملکت بر وی مقرّر می شود
(سعدی، 1382: 498)
شاملو عشق را چون رازی سر به مهر می داندکه گاه خود شاعر نیز از درک معنای واقعی آن عاجز است:
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
(شاملو:432)
و سهراب در تعریف عشق می گوید:
عشق سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست
و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
(سپهری: 308)
5-1-2 تجلی عشق در هستی در شعر کلاسیک و معاصر
شعرای کلاسیک عشق را اولین مخلوق معرفی می کنند و آتش فروزان عشق را در هستی و همه ی آفرینش متجلی می دانند:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
(حافظ، 1385: 170)
جامی نیز چنین سروده است:
برون زد خیمه ز اقلیـم تقـدّس تجــلّی کرد بر آفــــاق و انفس
ز هر آیینــه ای بنمــود رویـــی به هر جا خاست از وی گفتگویی
(جامی، 1362: 592)
از شعرای معاصر، می توان در در اندیشه سهراب به این مفهوم رسید؛ او نیز عشق را در عالم متجلّی می بیند:
بوی تو می آمد، به صدا نیرو، به روان پر دادم، آواز “در آ” سر دادم.
پژواک تو می پیچید، چکه شدم، از بام صدا لغزیدم، و شنیدم.
یک هیچ ترا دیدم، و دویدم.
آب تجلی تو نوشیدم، و دمیدم.
(سهراب: 252)
ما هسته ی پنهان تماشاییم
ز تجلی ابری کن
بفرست، که ببارد بر سر ما
باشد که به شوری بشکافیم
باشد که ببالیم و به خورشید تو پیوندیم
(سهراب: 131)
5-1-3 آسان نمایی عشق در شعر کلاسیک و معاصر
عشق به عنوان یکی از دلپذیر ترین احساسات انسانی در همه دوره ها مورد توجه بوده است. یکی از ویژگی هایی که در هر دودوره مورد بررسی قابل تأمل می باشد، آسان نمایی عشق است. عاشق با دیدن محبوب لباس عشق بر تن می کند و با شور و اشتیاق در راه عشق گام بر میدارد، غافل از آن که گام برداشتن در این مسیر بس دشوار و پر نشیب و فراز است:
الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
(حافظ، 1385: 89)
نیما نیز به همین ویژگی عشق در اشعارش اشاره کرده است:

چون که در من سوز او تأثیر کرد عالمــی در نـــزد من تغییـــر کرد
عشق کاول صورتـی نیکوی داشـت بس بدی ها عاقبـت در خوی داشت
روز درد و روز ناکامــی رسیــد عشق خوش ظاهـر مرا در غم کشید
(یوشیج: 22)
5-1-4 عشق دوسویه در شعر کلاسیک و معاصر
در اکثر سروده

 

های شعر کلاسیک عشق یکسویه است؛ اما مولانا، نظری متفاوت دارد. شاعر به عشق دوسویه عقیده دارد عاشق از عشق دم می زند و برای وصال معشوق در تلاش و تکاپوست و بر عکس، معشوق به او بی توجه است و اظهار بی نیازی می کند، به عقیده مولانا معشوق به اعتباری عاشق است و عاشق به اعتباری معشوق محسوب می گردد:
هیچ عاشـق خود نباشد وصل جـو که نه معشــوقش بود جویای او
لیــک عشق عاشقان تن زه کنـد عشق معشوقان، خوش و فربه کند
(مولوی، 1387. ج 3: 201)

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

و یا در جایی دیگر می گوید:
دلبــران را دل اسیــر بـــی دلان جملــه معشوقــان، شکـار عاشقان
هر که عاشق دیدیش، معشوق دان کو به نسبت هست هم، این و هم آن
تشنگان گر آب جویند از جهــان آب، جوید هـم به عالــم تشنــگان
(همان. ج1: 174)
این مقوله، حضور خواهنده ی عاشق و معشوق از ویژگی های شعر عاشقانه ی معاصر است. شاملو این حضور را رمز زیستن می داند:
برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوست اش بدارند…
آن سوی ستاره ها من انسانی می خواهم:
انسانی که من او را برگزینم،
انسانی که به دست های من نگاه کند
انسانی که به دست هایش نگاه کنم
انسانی در کنار من
تا به دست های انسان ها نگاه کنیم
انسانی در کنارم، آینه ای در کنارم
تا در او بخندم، تا در او بگریم.
(شاملو:230)
نیما نیز از شعرایی است که به عشق دوسویه تأکید دارد و در سروده های او، عاشق و یا معشوق به تنهایی سخن نمی گویند:
ای قشنگ من! افسرده مباش!
چون تویی کشته ی من، کشته تو ی نیز منم.
(یوشیج: 585)
اخوان نیز حضوری فعّال برای عاشق و معشوق در نظر گرفته است و آنان را در عشق ورزی همچون دو دریچه روبروی هم می داند:
ما چــــون دو دریچـه روبروی هم آگــاه ز هر بگــو مگـــوی هـــم
هـــر روز سلام و پرسش و خنـــده هـــــر روز قـــرار روزه آینـــــده
عمـــر آینــه بهشـــــت امــا … آه بیش از شب و روزه تیره و دی کوتاه
اکنون دل من شکسسته و خستـه است زیرا کـه یکی از دریچه ها بسته است
نه مهـر فســـون نه ماه جادو کـــرد نفریـن به سفر که هر چه کرد او کرد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:22:00 ق.ظ ]