کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


دی 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو


 



ب ـ عشق به مفاهیم انسانی
من به تن دردم نیست
یک تب سرکش تنها پکرم ساخته و دانم این را که چرا
و چرا هر رگ من از تن من سفت و سقط شلّاقی¬ ست
که فرود آمده سوزان
دم به دم در تن من
تن من یا تن مردم، همه را با تن من ساخته اند
و به یک جور و صفت می دانم
که درین معرکه انداخته اند.
نبض می خواندمان با هم و می ریزد خون، لیک کنون
به دلم نیست که دریابم انگشت گذار
کز کدامین رگ من خونم می ریزد بیرون
(یوشیج: 758)
سروده ی فوق بیانگر روحیه ی اجتماعی نیما است تا آنجا که او خودش را با مردم یکی می داند.
نیما مملو از درد مشترک انسان ها ، برای رهایی همانندان فریاد برمی آورد:
فریاد می زنم
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:
یکدست بی صداست
من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.
فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم.
فریاد می زنم!
(یوشیج: 753)
عشق نیما به حقیقت و دغدغه ی خاطری که برای رهایی مردم سرزمینش از فلاکت و تیره روزی داشت، او را به ادای وظیفه ی شاعرانه¬ در برابر مردم ترغیب می کرد:
عشق با من گفت: از جا خیز، هان!
خلق را از دردِ بدبختی رهان!
خواستم تا ره نمایم خلق را،
تا ز ناکامی رهانم خلق را،
می نمودم راهشان، رفتارشان،
منع می کردم من از پیکارشان
(یوشیج: 27).

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

3-1-4 معشوق در شعر نیما
در عاشقانه های نیما، گاه انکار عاشق و اصرار معشوق دیده می شود. در شعر «پی دار و چوپان»، «الیکا»، چوپان رعنا و جوان، در پی شوکای تیر خورده، زنی را می یابد که به تیـر او زخمی شده است. زن مجروح با دیدن «الیکا» به او دل باخته، خودش را زخمی¬ تیر عشق می نامد و از «الیکا» می خواهد:
«دست خود با من ده!
گر به زخم تو فتادم از پا
آیم از زخم دگر نیز به جا
مومیای من بی تاب شده در کف توست!
داشت خواهد ز شدن و آمدن این شب و روز
آشیان من و تو بر سر یک جای قرار
گفته اند این به من آن فال زنان
طالع ما ز نخست
داشت با هم پیوند
من ترا بوده ام آن گونه که تو
بوده ای نیز مرا
همچو دو کفه ی نارنج
بریده به نهانش دستی
وین دمش داده همان دست نهان پیوستی.
در تو من با دل دارم پیوند
آشناییم از این ره به زبان دل هم.
تو زبان دل من می دانی
وز زبانم دل من می خوانی …
(یوشیج: 580)
و زمانی که با سکوت چوپان جوان مواجه می شود، سعی در برانگیختن عشق دروجود عاشق دارد:
گر به لب رانیم از گوش چو حرف
با خیال تو بیامیخته ام.
ور ز چشم افکنیم همچو سرشک
بر سر دامنت آویخته ام.
من مدد کار تو خواهم بودن
در هر آن کار که هست.
در گله بانی خود نیز مرا خواهی داشت
و نخواهم بگذاشت
برّه ای جان سپرد
گرگ یا در گله ات غافلگیر
گوسفندی بخورد.
با تو می گویم باز آن سخنم:
مومیای من بی تاب شده در کف توست»
(یوشیج: 584).
تردید و سکوت چوپان جوان، شوکای زخمی را به تکاپوی بیشتر برای بدست آوردن دل «الیکا» وا می دارد:
با تو می گویم باز آن سخنم
مومیای من بی تاب شده در کف توست …
(همان: 584)
زند صدایش به دل نقطه ی ابهام انگیز
دور می زد به ره جنگل گویی از دور:
شانه زین بار نداری خالی»
(همان: 585)
عشوه گری و پی گیری معشوق بالاخره به بار می نشیند و «الیکا» به عشق معشوقه پاسخ مثبت می دهد:
هدف تیر من آید در گل
هدف تیر تو امّا در دل
ای قشنگ من! افسرده مباش!
چون تویی کشته ی من، کشته تو نیز منم.
(همان: 585)
در شعر نیما، با معشوق زن مواجه ایم. معشوق در شعر این شاعر، عشوه گر و طنّاز است. و با عشوه گری شاعر را به دام عشق می کشد. در حقیقت یکی از ویژگی های معشوق در سروده های نیما، تلاش فریبکارانه او برای جذب بیشتر عاشق است. معشوق خواهنده است.
در شعر «در فروبند» نیز، ظاهراً وعده های معشوق است که شاعر را عاشق کرده است:
هوسی آمد و خشتی بنهاد
طعنه ای لیک به بی سامانی،
دیدمش، راه از او جستم و گفت:
بعد از اینت شب و این ویرانی.
گفتم: آن وعده که با لعل لبت؟
گفت: تصویر سرابی بود آن …
(یوشیج: 647)
در شعر «عود» شاعر به توصیف معشوق می پردازد که دیرگاهیست با او دلبسته است: در یکی از بندهای این سروده، به این اشاره میشود که آتش عشق نخست در معشوق گرفته، سپس شاعر را مبتلا کرده است:
با سر انگشتم، لغزیده ز دل،
عود در خانه بیفروخت مرا
آن که از آتش خود سوخت نخست
آخر از آتش خود سوخت مرا.
(یوشیج: 651)
در این شعر صحبت پذیرا شدن عشق نیست. صحبت انتظارات و تصویر سازی

دانلود پایان نامه

 

هجران است.
«شباهنگام» سروده ی عاشقانه ی دیگری ست که نیما در آن با زبان استعاره می گوید. شاعر (سرو کوهی) پذیرنده ی عشق معشوق (نیلوفر) شده است:
شباهنگام در آندم که بر جا دّره ها، چون مرده ماران خفتگانند؛
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرَم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛
ترا من چشم در راهم.
(یوشیج: 786)

4ـ 2 احمد شاملو
4ـ 2ـ 1ـ شرح زندگی و آثار شاملو
احمد شاملو فرزند حیدر، در بیست و یکم آذر سال 1304 در شهر تهران متولّد شد. دوران کودکی و تحصیلات مقدّماتی خود را به واسطه ی شغل پدر که افسر ارتش بود، در شهرهای مختلفی چون رشت، سمیرم، اصفهان، زاهدان و مشهد گذراند. در دوره ی دبیرستان، به شوق یادگیری زبان آلمانی، از سال سوّم دبیرستان به سال اوّل دبیرستان صنعتی رفت. او توانست با تلاش فراوان در ادبیات فارسی و زبان فرانسه موفّقیّت های چشمگیری کسب کند. از همان ابتدای جوانی در فعّالیّت های سیاسی مناطق شمال کشور شرکت کرد و به واسطه ی همین فعّالیّت ها بود که چندین بار دستگیر و زندانی شد. تأثیر این اعتقادات سیاسی، استعداد شعر و شاعری او را نیز تحت الشعاع قرار داد و از او شاعری سیاسی و اجتماعی ساخت.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[یکشنبه 1399-01-31] [ 09:25:00 ق.ظ ]




4ـ 3 فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد در پانزدهم دی ماه سال 1313 در تهران متولّد شد، پدرش محمّد فرخزاد سرهنگ ارتش بود. فروغ پس از اتمام کلاس سوّم دبیرستان به هنرستان بانوان رفت و خیّاطی و نقّاشی آموخت. او مدّتی نیز نزد «پتگر» نقّاش معروف، به یادگیری فنون نقّاشی پرداخت. اگر چه فروغ تحصیلات ادبی نداشت، امّا علاقه ی بسیارش به شعر و ادبیات او را به دنیای شعر و شاعری کشاند، تا جایی که به
گفته ی خودش از همان دوران نوجوانی (سیزده، چهارده سالگی) سرودن شعر را آغاز کرد:
«وقتی سیزده، چهارده ساله بودم، خیلی غزل می ساختم و هیچ وقت آنها را چاپ نکردم. وقتی غزل را نگاه می کنم، با وجود اینکه از حالت کلّی آن خوشم می آید، به خودم می گویم: خوب خانم کمپلکس غزلسرایی آخر ترا هم گرفت» (اسماعیلی و صدارت، 1347: 23).
در سن شانزده سالگی به مردی از بستگان مادریش دل بست که پانزده سال از او بزرگتر بود. ثمره ی ازدواج فروغ با پرویز شاپور، پسری بود به نام «کامیار».امّا این ازدواج بسیار زود از هم پاشید و فروغ از همسرش جدا شد و از دیدار تنها فرزندش محروم گردید. عشقی که فروغ جوان به دنبالش بود، در خانه ی شاپور یافت نشد و فروغ، شکست خورده از یک ازدواج ناموفّق، سخت تحت تأثیر این ناکامی قرار گرفت. این روحیه ی شکست و ناامیدی در اشعار او هویداست.
فروغ زنی آزاده و آزاد اندیش بود. شاعری که جهان را به شکلی نیکوتر و شگفت انگیزتر در اشعارش می-یابیم. از فروغ چند مجموعه شعر باقی مانده است که اوّلین مجموعه را به نام «اسیر» در سال 1331، در حالیکه هفده ساله بود، منتشر کرد. پس از چهار سال در سال 1335 دوّمین مجموعه شعر خود به نام «دیوار» و پس از آن مجموعه «عصیان» را چاپ کرد و «به دلیل پاره ای گستاخی ها و سنّت شکنی ها مورد نقد و سرزنش قرار گرفت» (یاحقّی، 1387: 11).
فروغ علاوه بر شعر، در سال 1337 وارد عرصه ی سینما و بازیگری و ساخت فیلم شد و در این زمینه هم به موفقیت های چشمگیری دست یافت. او به همراهی ابراهیم گلستان، نویسنده و هنرمند آن زمان در «گلستان فیلم» مشغول به کار شد. و به منظظور یادگیری و کسب تجربه و ساخت فیلم، سفرهایی به ایتالیا، آلمان و انگلستان داشت.
در پاییز سال 1341 به منظور ساخت فیلمی درباره ی زندگی جذامی ها به تبریز رفت و فیلم «خانه سیاه است» را از زندگی جذامی ها ساخت و شاید کاری را به انجام رسانید که از عهده ی کسی
برنمی آمد. شخصیت عاطفی و حسّ نوع دوستی فروغ را می توانیم از سخنان خود او درباره ی جذامی ها و ساخت فیلم درباره ی آنها دریابیم: «خوشحالم که توانستم اعتماد جذامی ها را جلب کنم. با آنها خوب رفتار نکرده بودند. هر کسی به دیدارشان رفته یود، فقط عیبشان را نگاه کرده بود. امّا من به خدا
می نشستم سر سفره شان: دست به زخم هایشان می زدم. دست به پاهایشان می زدم که جذام انگشتان آن را خورده است. اینطوری بود که جذامی ها به من اعتماد کردند …» (اسماعیلی و صدارت، 1347: 25).
چهارمین مجموعه شعر فروغ «تولّدی دیگر بود که در سال 1343 منتشر شد. در این مجموعه فروغ به نوعی پختگی و اندیشه ی خاص دست یافته بود. دکتر یاحقّی درباره ی «تولّدی دیگر» می نویسد: «تولّدی دیگر به راستی حیاتی دوباره را در مسیر شاعری به او نشان می داد. تولّدی دیگر هم در زندگی فروغ و هم در ادبیات معاصر ایران، نقطه ای روشن بود، که ژرفای شعر و دنیای تفکّرات شاعرانه را به گونه ای نوین و بی همانند نشان می داد» (یاحقّی، 1387: 112).
حسّ کمال جویی فروغ باعث شده بود که او از کارهایش راضی نباشد و خود منتقد خویش باشد. او پس از سرودن «تولّدی دیگر» در مصاحبه ای می گوید: «من سی ساله هستم و سی سالگی برای زن، سنّ کمال است امّا محتوای شعر من سی ساله نیست؛ جوانتر است. این بزرگترین عیب است در کتاب من. باید با آگاهی و شعور زندگی کرد …» (اسماعیلی و صدارت، 1347).
و شاید دست یافتن به این شعور و آگاهی بود که او شاعری معترض با دید انتقادی و حسّاس به مسائل اجتماعی می یابیم. دکتر شمیسا می نویسد:
«فروغ شاعری است که شرایط اجتماعی، او را به یأس و بدبینی کشاند و این امر را در فضای بسیاری از شعرهای او ـ شب و تاریکی و تنهایی و اندوه ـ می بینیم. فروغ از رمانتیسم حرکت کرد و به مدرنیسم رسید. امّا مدرنیسمی مثبت و فعّال. شعر او شعر اعتراض است. اعتراض به سنّت ها و قوانین و رسوم یک سویه، اعتراض به جامعه ظالم» (شمیسا، 1388: 258).
آخرین مجموعه شعر فروغ «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» است که پس از مرگ او تنظیم و منتشر شد و حاوی اشعار ناب و ارزشمندی است.
بی تردید فروغ از شخصیت های برجسته و نمونه یک زن خستگی ناپذیر ایرانی است. شاعره ای که اگرچه مملو از درد بود، امّا با اراده و پشتکار در سال های نه چندان طولانی زندگی اش مفید و پرثمر زیست. او زندگی را در شعر و هنر می جست و معتقد بود: «… شعر از زندگی به وجود می آید. هر چیز زیبا و هر چیزی که می-تواند رشد کند، نتیجه اش زندگی است. نباید فرار کرد و نفی کرد. باید رفت و تجربه کرد. حتّی زشت ترین و دردناک ترین لحظه هایش را. البتّه نه مثل بچّه ای بُهت زده، بلکه با هوشیاری و انتظار هر نوع برخورد نامطبوعی. تماس زندگی برای هر هنرمندی باید باشد. در غیر این صورت از چه پر خواهد شد؟» (اسماعیلی و صدارت، 1347: 164).
اشعار فروغ، علاوه بر آن که سرشار از عواطف و احساسات است و عبارات و جملات به شیوه ای تازه و شگفت انگیز از پیش چشم مخاطبان می گذرد، در حوزه ی بلاغت و عروض نیز در سطح مطلوبی قرار دارد. تشبیهات و استعارات تازه و زیبا شعر فروغ را بی نظیر جلوه می دهد و در ادبیات معاصر تأثیرگذار است. دکتر شمیسا می نویسد: «شعرهای فروغ در ادبیات فارسی بهترین متن برای مطالعات فنّی (عروض و بدیع و بیان و معانی) است، چون او در همه ی این زمینه ها بکر و تازه است. فروغ

مقاله - متن کامل - پایان نامه

 

دروس ادبی نخوانده بود و فطرت شاعرانه او بی هیچ پیش زمینه ای در حوزه ی بلاغت با شاعرانه ترین وجهی عمل می کرد و هر چه گفته است، ابتکاری و اصیل است» (شمیسا، 1388: 259).
و سرانجام بیست و چهارم بهمن سال 1345 در حالی که تنها سی و دو سال از زندگی اش در این دنیای خاکی می گذشت، در یک سانحه ی رانندگی حوالی خیابان قلهک تهران درگذشت و او را در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپردند؛ در حالیکه برف گورستان را سفیدپوش کرده بود.
4ـ 3ـ 2 جایگاه فروغ در شعر معاصر
در فرهنگ ایرانی و در ادبیات کهن زن همواره به عنوان جنس دوّم و حتی پایین تر از آن مطرح بوده و نقش مهمّی در جامعه و تحوّلات نداشته است.آثار ادبی بیش از هر چیز ثمره ی زمان، مکان و تفکّر جوامع هستند ساختار جامعه شرقی ـ به ویژه در ایران ـ ، ارزش های دینی و قوانین مرد سالارانه حاکم بر جامعـه،مجـال چندانی برای ظهور و بروز استعـدادهای زنان باقی نگذاشته، و آنان را به ورطـه انزوا و بی تفاوتی کشانده بود. زنان در چنین جامعه ای یا پرده نشین بوده اند،یا در کنج حرمسراها فرسوده اند، و اگر جایی نیز سخنی از آنان رفته به عنوان مظاهر شیطان و نفس امّاره مطرح شده است.به طور کلّی زن در حاشیه قرار داشته است.اما همین نقش حاشیه ای تأثیر خود را در ادب و هنر برجای گذارده است.
در ادبیات فارسی سه نگرش به زن وجود دارد که الزاماً در تناقض با یکدیگر نیستند و درجاتی از هر یک در را می توان در آثار اغلب شاعران مشاهده کرد:
«1ـ نگرش زیبا خواهانه ، 2ـ نگرش منفی ، 3ـ نگرش آرمانی
1ـ نگرش زیبا خواهانه: نمی توان در حوزه ادبیات شاعری را یافت که از ظرافت ها و زیبایی های زنانه الهام نگرفته باشد . اشعار غنایی و عاشقانه و حتی توصیف های طبیعی شاعران سرشار از جلوه این نعمت الهی است
2ـ نگرش منفی: برخی خصایل منفی اخلاقی و نفسانی زنان، زمینه ساز نوعی نگرش منفی بدیشان شده است و بدان منجر گشته است که زن، موجود درجه دوم تلّقی شود و زن بودن دشنامی باشد …
3ـ نگرش آرمانی: این نوع نگرش به زن عمدتاً در متون روایی و داستانی ادبیات داستانی ظهور و بروز یافته است. شاعر یا داستان سرا با چنین نگرشی، به بازآفرینی آرمانی زن می پردازد و صرف نظر از اینکه تلقّی عرفی و سنّتی از وی چیست، از او مثل اعلای خلقت می سازد. زن در این نگرش معشوق، مادر، مربّی، سیاستمدار و حکیم است و برخی صفات مردانه را نیز داراست …» (جودی نعمتی، 1389: 48)
در آثار ادبای کهن به ویژه آثار صوفیه، زن عموماً مظهر نفس حیوانی و عشق جسمانی شمرده شده است که مرد صوفی باید او را به عنوان نفس امّاره، در خود بکشد و از او کناره گیری کند و تحت ولایت پیر، عشق خداوند را جایگزین هر عشق دیگری نماید. مولانا معتقد است که زن در کنار ثروت و دارایی از جاذبه های نیرومند طبیعت بشر است که خداوند آفریده و در آزمونی سخت، مرد را در معرض این جاذبه قرار داده است. او در این آزمون گاه مجذوب خواسته های زمینی می شود که زن مصداق بارز آن است، گاه نور آسمان جانش را می رباید و در این کشاکش پرتلاطم، کشتی وجودش راه خود را به سوی نجات یا نابودی نهایی می پیماید:
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی درین گرداب ها
(مولانا، 1388: 6)
اگر هم زن در اثری مورد تأیید قرار بگیرد، به عنوان جنس دوم و جلـوه ای از حسن الهی معرفی می شد. همانگونه که گفته شد در شعر کلاسیک ایران زن عموماً اسباب طرب و سرگرمی مردان بوده است و اگر سخنی از او رفته، صرفاً در نقش وسیله ای برای ارضای نیازهای جسمی و روحی مردان بوده و هیچ گاه شخصیت مستقلی از زن ارائه نشده است. ولی در شعر معاصر ایران و تحوّلات عمده ای که پس از عصر «نیما» در شعر فارسی رخ داد، رویکرد غالب شاعران معاصر نسبت به زن تغییر کرد. خصوصاً حضور شاعر پر توانی چون «فروغ»صورت خاصّی را از حضور زن در فرهنگ شعری ما تثبیت کرد.
به صورت کلّی «در شعر فارسی چهره ی واقعی زن، نخستین بار در شعر فـروغ تصویر شده است. او بی آنکه خود بخواهد ادبیّات زنانه را پی ریخت و با تک گویی درونی و ذهنیت و زبان زنانه، جهان فردی خود را در شعر معنا بخشید. اگر چه پیش از فروغ در شعر ژاله عالمتاج قائم مقامی نیز چهره ای متفاوت از زن ایرانی تصویر شده بود. ولی باید در نظر داشت که مهم ترین ویژگی اشعار فروغ زنانه بودن آن است. زنی شاعر برای نخستین بار تجربه های اندوهبار یک زن، درد دل ها، اعتراض ها و گلایه هایش را به زبان شعر سرود» (کراچی،111:1383).
«فروغ طلایه دار خصلت زنانه نگاری در ادبیات معاصر ایرانی است. که تأثیرش درذهنیت زنان بیش از هر نویسنده ای دیگری است هم در زمانی که او عصیان علیه مردها و پدر سالاری ها و شوهرسالاری را در شعرهای خامش رقم زده بود و هم زمانی که با ذهنیت «آنیمایی» و نیمایی خود جهانی درونی و شکوفا و زیبا و دردآلود زن ایرانی را ترسیم کرده است» (براهنی،110:1385):
کدام قلّه کدام اوج؟
مرا پناه دهید ای اجاق های پر آتش
ای نعل های خوشبختی
و ای سرود ظرف های مسین درسیاه کاری مطبخ
و ای ترنّم دلگیر چرخ خیاطی
و ای جدال روز و شب فرش ها و جاروها
مرا پناه دهید ای تمام عشق های حریصی
که میل دردناک بقا بستر تصرّفتان را
به آب جادو
و قطره های خون تازه می آراید
تمام روز، تمام روز
رها شده، رهاشده، چون لاشه ای برآب
به سوی سهمناک ترین صخره پیش می رفتم
به سوی ژرف ترین غارهای دریایی
وگوشتخوارترین ماهیان
و مهره های نازک پشتم
از حس مرگ تیر کشیدند
نمی توانستم دیگر نمی توانستم
صدای پایم از انکار راه بر می خاست
و یأسم از صبوری روحم وسیع تر شده بود
و آن بهار، و آن و هم سبز رنگ
که بردریچه گذر داشت، با دلم می گفت
«نگاه کن تو هیچ گاه پیش نرفتی، تو فرو رفتی»
(فرخزاد: 348).
«اشعار فروغ فرخزاد، نخستین جلوه مندی زبان و صدای ویژه زنان در ادبیات ایران است. افزون بر ساخت شخصیت فردی و هنری فروغ، اشعار او را باید محصول وضعیت نو پدید جامعه و دگرگونی اجتماعی پنداشت که برّایی جسارت و شهامت فروغ، در بافت سنگواره ایی سخت آن امکانی برای نمود هستی زنانه فراهم ساخت» (بهفر،142:1381).
فروغ در اشعارش با نگرش و زبان ویژه ی خود سخن خود می گوید و سنّت ستیز و شالوده شکن است. شعرش فریاد اعتراض زن معاصر بر سر تمام سنّت ها و قراردادهای محدود کننده ی زن است. فروغ در بیست سالگی می گوید: « آرزوی من آزادی زنان ایران وتساوی حقوق آنها بامردان است. من به رنج هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی عدالتی های مردان می برند کاملاً واقف هستم ونیمی از هنـرم را برای تجسّـم دردهـا و آلام آنهـا به کار می بـرم. آرزوی من ایجـاد یک محیـط مسـاعد برای
فعالیت های علمی و هنری و اجتماعی بانوان است. آرزوی من این است که مردان ایرانی از خودپرستی دست بکشند و به آنها اجازه بدهند که استعداد و ذوق خودشان را ظاهرسازند» (فرخزاد، نقل از: جلالی،1377: 59).
فروغ در شعر فارسی به سنّت شکنی پرداخته و علم شعر زنانه گفتن برافراشته است. او در جامعه خود برخلاف جریان آب شنا کرده و یک تنه بر ضد ارزش های جاری جامعه خویش قیام کرد و البته تاوان آن را نیز کم و بیش پرداخت. فروغ بدون آن که پروایی از سنت های هزاران ساله وطن خود داشته باشند، همچون یک زن سخن گفت و به آفرینش ادبی پرداخت و با گفتن «نه» در برابر ظلم تاریخی به زن شرقی به نوعی اعلام موجودیت مستقل کرد.
سر کشی او در برابر قوانین تحمیلی اجتماع از خصوصیات بارز سروده هایش می باشد:
… من دلم می خواهد
که ببارم از آن ابر بزرگ

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:24:00 ق.ظ ]




در شعر عرفانی ادبیات فارسی عشق شورانگیز و پر تکاپو، آتش به خرمن عرفا می اندازد و صبر و قرار را از آن ها می رباید. چه بسیار عارفانی که در این وادی سر از پای نشناخته و جان و جهانشان را در این آتش سوخته است. عرفان سهراب، از این جهت، با عرفان ادبیات کلاسیک تفاوت عمده ای دارد؛ عرفان او با آرامش و نوعی سکون همراه است.
علت این تفاوت را شاید بتوان در این امر دانست که «عرفان ایرانی بیشتر اراده ی معطوف به عشق است. عرفان سپهری بیشتر عرفانی است که بر مبنای سرکوب اراده و خواست و نفی طلب بنا می شود و بر همگامی با جهان، بدان گونه که هست و نه بدان گونه که در پرتو عشق دگرگون کننده می تواند باشد، شکل می گیرد.
عرفان ایرانی علیه طلب و اراده نیست، جهان و هرچه در آن است “طفیل هستی عشق”¬اند و عشق سرچشمه ی خلاقیت جهان، منبع کشش مداوم و دگرگونی تمامی هستی است. عشق کششی است برای فراتر رفتن و تعالی. عرفان “بودا” و سپهری راه رهایی از رنج¬ را همان گونه که در “گفتار دربُنارس” بودا و شعر کمال یافته ی سپهری آمده است. در رهایی از اراده و نفی طلب می پندارد» (سیاهپوش،124:1389).
با کمی تامل می توان دریافت در جهان بینی سهراب همه چیز همان گونه که باید باشد، است و نیازی یه ایجاد تغییر نیست. پذیرش همین مقوله باعث ایجاد نوعی سکون و آرامش در عرفان سهراب است چرا که او با پذیرش این اندیشه که محدوده ی فعالیّت های بشر از قبل تعیین شده ، تلاش در راستای درانداختن طرحی تو ندارد . در سروده ی زیر این مضمون به راحتی قابل دریافت است:
کار ما نیست شناسایی “راز” گل سرخ،
کار ما شاید این است
که در “افسون” گل سرخ شناور باشیم.
(سپهری:298)
یکی دیگر از تفاوت های عرفان سهراب با عرفان کلاسیک، طبیعت گرایی اوست. «سپهری انگاره ی یگانگی با کل، با مطلق، با حقیقت و ابدیت را با نمود طبیعت بیان می کند. در عرفان کلاسیک – به¬ ویژه در غزل کلاسیک – به عکس نمود برونی یگانگی با کل، بیش تر انسانی/معشوقی است با خط و خال و لعل لب و جعد زلف – به عنوان نمادی از معشوق ازلی- … به عکس عارفانه های سپهری از یگانگی و پیوستگی سرشار شاعر با جزء به جزء طبیعت و هستی حکایت دارد. جزء به جزء طبیعت و هستی نمود یگانگی سپهریبا بی کرانگی کل است» (مرادی کوجی،212:1380).
سهراب از شناسه های معشوق زمینی برای نماد پردازی معشوق ازلی استفاده می کند:
می روم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت، من پر از فانوسم
من پر از نورم و شنو پر از دار و درخت.
پرم از راه، از پل، از رود، از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست
(سپهری:81)
اما علت تفاوت سهراب با شُعرای امروز را می توان در درون گرایی سهراب دانست. «سپهری شاعری است دارای سلوک باطنی، و سلوک باطنی او مستقیم با سیر زندگیش از نوجوانی به جوانی و پخنگی و سپس تا آستانه پیری و تجربه های درونی او رابطه دارد تا هر حادثه بیرونی. به همین دلیل شعر سپهری از میان تمامی شعر یک دوره از ادبیات ما چهره ای جداگانه دارد و کمابیش بیرون از جریان همگانی شعر فارسی امروزه راه خود را می رود. ویژگی شعر سپهری همین گسستگی از عوالم بیرون و پیوستگی مستقیم با عوالم درون است» (سیاهپوش،9:1389). شعر امروز شعری برون گراست و شاعر در زیر و بم اجتماع و شرایط سیاسی زندگی می کند، شعر می سراید، اما سهراب، شاعر رنگ ها، بیش از پرداختن به این مقولات، به سیر در درون خودش می پردازد.
سهراب در این سیر از غم، سیاهی، اندوه و افسردگی به سمت نور، روشنایی، عشق و نوعی نشاط حرکت می کند. آن چه بر فضای سروده های مجموعه ی “مرگ رنگ” – که نخستین دفتر شعر سهراب- حکم فرماست؛ همان گونه که از نام مجموعه بر می آید غم، افسردگی و اندوه است. اندوهی که ثمره اش شکوه و شکایت شاعر از روزگار است. سهراب در نخستین سفر به این مجموعه به ترسیم فضای تیره و سراسر اندوه زندگی اش می-پردازد:
دیر گاهی¬ است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است.
بانگی از دور مرا می خوتند
لیک پاهایم در قیر شب است…
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است.
روزگاری است در این گوشه ی پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است.
(سپهری:11)

فضای عمومی در این سروده ها، غم و اندوه و تاریکی است:
دیر گاهی ست مانده اجاقم سرد.
و چراغم بی نصیب از نور.
(سپهری:24)
با این وجود به نظر می آید سهراب در انتظار تجلی نور و عشق است. و گاه نشانه هایی ازین انتظار قابل مشاهده است:
شب سردی است و من افسرده.
راه دوری است و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده
…نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل
وای، این شب چقدر تاریک است!
(سپهری:31)
«سرود زهر» آخرین سروده از مجموعه ی مرگ رنگ فضایی وهم آلود و تاریک را ترسیم می کند. فضایی زهر آلود که شاعر در آن بالیده و شعرش در آن می تپد:
او نمی داند که روییده است
هستی پربار من در منجلاب زهر
و نمی داند که من در زهر می شویم
پیکر هر گریه، هر خنده
در نم زهر است کرم فکر من زنده
در زمین زهر می روید گیاه تلخ شعر من.
(سپهری:73)

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-

 

%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

در دفتر دوم «زندگی خواب ها» هم شاهد فضایی تلخ و تاریک هستیم.خفقان وافسرده گی محیط را در برگرفته است. بسامد واژگانی چون تاریکی و اتاق به عنوان محیطی بسته و خفه در این مجموعه قابل توجه است:
پنجره ¬ام به تهی باز شد
و من ویران شدم…
(سپهری:88)
سهراب درها را بسته می بیند و راه رهایی، کلید، را نیز دور از استرس می داند. گویی شاعر چاره ای جز ماندن در تاریکی، تنهایی و بی عشقی ندارد:
در این اتاق تهی پیکر
انسان مه آلود !
نگاهت به حلقه ی کدام در آویخته؟
درها بسته
و کلیدشان در تاریکی دور شد.
(سپهری:101)
مرداب اتاقم راکد شده بود…
زندگی ام در تاریکی ژرفی می گذشت…
(سپهری:105)
بارقه هایی از روشنایی نیز در این مجموعه دیده می شود که نشانه ی حرکت سهراب از تاریکی به سمت نور و عشق است. در حقیقت سهراب در طی یک سلوک باطنی و با تجربه های درونی این مسیر را طی کرده است.در شعر« باغی در صدا» جرقه ی کوچکی را شاهدیم، هرچند گذرا:
در باغی رها شده بودند
نوری بیرنگ و سبک بر من می وزید.
(سپهری:107)
در مرغ افسانه نیز با این مفهوم مواجه ایم:
پنجره ای در مرز شب و روز باز شد
و مرغ افسانه از آن بیرون پرید
…و کنار مردابی به زمین نشست
تپش هایش با مرداب آمیخت
مرداب کم کم زیبا شد
(سپهری:111)
«شعر مرغ افسانه مکاشفات غریبی دارد از جمله مکاشفه ی محراب در دریا که نشانه ی جوشیدن یک روح ایمانی در شاعر است – کششی گنگ به سوی وجود قدسی زیبایی که خود را در نماد نماز در محراب پدیدار می کند.» (سیاهپوش،15:1389).
گنبدی زیر نگاهش جان گرفت
چرخی زد
و از در معبد به درون رفت
فضا با روشنی بی رنگی پر بود
برابر محراب
همی نوسان یافت…
از همه¬ لحظه های زندگی اش محرابی گذشته بود
و همه رویاهایش در محرابی خاموش شده بود
خودش را در مرز یک رویا دید
به خاک افتاد
لحظه ای در فراموشی ریخت
سر برداشت:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:23:00 ق.ظ ]




4-4-3-1 عشق وسیع است
وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت
(سپهری: 319)
بیانی در «منطق عشق عرفانی» این عشق را در دسته ی عشق های عرفانی جای می دهد: « عشق عرفانی عشق به تمام هستی به عنوان یک شخص واحد است. به عبارت دیگر، آن کس که عشق عرفانی دارد، تمام هستی من حیث المجموع برای او مخاطبی است شنوا و دانا و مهربان و توانا و شایسته شدید ترین هیجان عشق» (بیانی،176:1385)
4-4-3-2 دچار یعنی عاشق
سهراب عشق را نوعی ابتلاء می داندکه عاشق به آن مبتلا می گردد. او لفظ “دچار” را برای عاشق به کار برده است. دچار شدن به معنی دچار شدن به معنی «وقف آن بودن، با همه ی وجودبه کاری پرداختن است. در عرفان قدیم ما هم عشق به معنای خود را فراموش کردن است و یکسره به معشوق پرداختن» (شمیسا،1370 : 127).
دچار بودن برای سهراب تنهایی را به ارمغان آورده است:
چرا دلت گرفته ؟ مثل اینکه تنهایی
چقدر هم تنها
خیال می کنم
دچار آن رنگ پنهان رنگ ها هستی
دچار
یعنی عاشق
و نگاه کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی بیکران باشد.
(سپهری: 307)
دیر زمانی است روی شاخه این بید
مرغی نشسته کو به رنگ معماست
نیست هم آهنگ او صدایی، رنگی
چون من در این دیار تنهای تنهاست
(سپهری: 21)
4-4-3-3 معشوق زمینی
نشانه های عشق زمینی، تنها در چند سروده از سهراب، قابل مشاهده است. «جهنم سرگردان»، «پاداش» و «باغ همسفران» شعر عاشقانه معاصر، معطوف به رابطه دو فرد است و فردگرایی در تعاملات عاشقانه از ویژگی های شعر عاشقانه این دوره محسوب می گردد. آن چه مورد توجه شعرای معاصر است و در حقیقت انگیزه ی برقراری رابطه ی عاشقانه می باشد، همین فردیت معشوق است. از ملازمات این ویژگی شعر معاصر، فراق و دوری از یک فرد خاص است. همان طور که گفته شد در سه سروده از سهراب، نشانه هایی از معشوق زمینی یافت می شود و به نظر می آید سهراب، چندان نسبت به این مقوله یعنی عشق و معشوق زمینی، نگاهی مثبت ندارد. در شعر “جهنم سرگردان” عاشق که نسیم سیاه چشمان معشوق را نوشیده است از او می خواهد اورا تنها بگذارد. «شاعر از دردی زمینی و چشم های سیاهی که در رویای شاعر چون جهنمی سرگردان، درد و رنج می-آفریند، شکوه دارد و می خواهد این درد رهایش کند» (بهفر،203:1381).
شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان!
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پرپر کنم
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بر دارم
و به دامن بی تار و پود رویا، بیاویزیم.
(سپهری:84)
در «پاداش» شاعر معشوق را «گیاه تلخ افسونی» می نامد چرا که «زهر دوزخی» را در کام او ریخته است:
گیاه تلخ افسونی!
شوکران بنفش خورشید را
در جام سپید بیابان ها لحظه لحظه نوشیدم
و در آیینه نفس کشنده ی سراب
تصویر تورا در هر گام زنده تر یافتم
…آمدم تا تو را بویم
و تو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی
به پاس این همه راهی که آمده ام
…و تو گیاه تلخ افسونی !
(سپهری:97)
معشوق امید، عطشوصال و تصاویر رویایی شاعر عاشق را، در هم شکسته است:
چه رویاها که پاره نشد!
و چه نزدیک ها که دور نرفت!
(همان:98)
«زهر دوزخی» در شعر «پاداش» و «جهنم سرگردان»در شعری به همین نام، برداشت سهراب است از عشقی زمینی که از آن درد می خیزد و سهراب عشق منتزع شده از درد، یگانگی با زیبایی بدون رنج و با احساس آرامش را می خواهد»

 

(مرادی کوچی،221:1380).
همان طور که گفته شد در این دو سروده سهراب دید مثبتی به عشق زمینی ندارد. و ثمره ی آن را نوعی درد می داند و از معشوق می خواهد او را رها کند. اما در شعر باغ همسفران با وجهی دیگر از عشق زمینی در ذهنیت سهراب مواجه ایم. گویا سهراب از حضور و معشوق خرسند است.او معشوفی را مورد خطاب قرار می دهد که حضورش را زندگی شاعر، آرامش بخش و امید آفرین است. شاعر که شاید از تنهایی به ستوه آمده از معشوق می خواهد با او همراه شود تا از بزرگی تنهایی اش با او سخن می گوید:
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
(سپهری:106)
شاعر حضور معشوق را به مراتب از تنهایی اش با عظمت تر دانسته و اعتراف می کند؛ عشق به تنهایی اش شبیخون زده است:
و تنهایی من شبیخون حجم تورا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است.
(سپهری:106)

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

سهراب از معشوق می خواهد در کشف هستی با او همراه گردد:
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا باهم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
(سپهری:107)
صمیمانه ترین عاشقانه سهراب که می تواند به راحتی نشانه های معشوق زمینی را از آن دریافت، «باغ همسفران» است. شنیدن صدای معشوق او را از تنهایی نجات می دهد. سهراب از معشوق می خواهد با او همراه باشد تا در عصر آهن و اصطکاک فلز، عشق را تجربه کنند. «باغ همسفران» عاشقانه ای است پر ژرفا از تعامل عاطفی – روانی شاعربا معشوقش و نیازش به حضور امنی بخش و تسلا دهنده ی معشوق. عاشقانه ی «باغ همسفران» از رابطه ی عرفانی خاص و مهرآمیز عمیقی حکایت دارد. عاشقانه ای که از سیستم سنتی راز و نیاز در آن نشانی نیست. رابطه، رابطه ای روانی و درونی است بر بستر مهر و عاطفه و معشوق / زن موجودی ست با حجم عاطفی و کارمایه ی مهرورزی شگرف. تنش در شعر «باغ همسفران» تنش عاطفی میان شاعر و معشوق نیست. تنش موجود از اضطراب و وحشت زیستن در شب اصطکاک فلزات، در شاعر پدید آمده است. و تنها معشوق است که می تواند تنش های درونی را مهار کند» (بهفر، 205:1381).
در این کوچه هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم
من از سطح سیمانی قرن می ترسم
بیا تا نترسم از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات
(سپهری: 108)
4-4-3-4 معشوق؛ چراغ لذّت
سهراب در شعر بلند «صدای پای آب»، از تجربه ی عشقی زمینی سخن می گوید؛ از نماد عشق زمینی؛ زن، نام می برد و او را چراغ لذّت می نامد:

من به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت اندوه
…رفتم از پله مذهب بالا
… تا شب خیس محبت رفتم
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق
رفتم، رفتم تا زن
تا چراغ لذّت
تا سکوت خواهش
تا صدای پر تنهایی
(سپهری: 277)
اما سهراب به سرعت از این عشق می گذرد، به نظر می آید حضور این معشوق در زندگی او کوتاه مدت بوده است.

4ـ 5 مهدی اخوان ثالث
4ـ 5ـ 1 شرح زندگی و آثار
مهدی اخوان ثالث، متخلص به م. امید، از بزرگترین شاعران معاصر ایران در سال 1307 در شهر مشهد متولّد شد. او دانش آموخته هنرستان صنعتی مشهد بود و در همین مدرسه بود که زبان آلمانی را آموخت. پس از اتمام تحصیلات خود، مدتّی را در ورامین به معلّمی پرداخت. از کودکی با موسیقی آشنا شد و تار می زد.
اخوان را مخالفان رژیم سلطنتی بود و به دلیل فعالیت های سیاسی بر ضد رژیم در مبارزات سال 1328 به زندان افتاد. در کودتای 1332 نیز دوباره به زندان افتاد و به مدّت یک سال در قصر و قزل قلعه زندانی بود. در سال های پیش از انقلاب، مدتّی را در رادیو و تلویزیون مشغول کار گردید. و سال هایی را نیز به عنوان استاد ادبیات معاصر در دانشگاه ها تدریس می کرد و این کار در سال های اولیّه ی انقلاب نیز ادامه داشت. اخوان را به حق باید از استادان ادبیات فارسی دانست. او علیرغم آن که تحصیلات رسمی دانشگاهی نداشت. امّا با مطالعه و پشتکار توانست بر ادبیات فارسی کهن و معاصر احاطه وسیعی داشته باشد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:23:00 ق.ظ ]




الف- عشق، جذبه ای ناب

باورم ناید که این من بوده ام، هنگام آن جذبه

توگویی در درون او کسی گوید:
«تو چه بودی و چه ها کردی
در کمند جادوی آن بی امان جذبه»
(اخوان، زندگی می گوید: باید نیست :154)
عشق از نگاه او جذبه ای است که آنات و لحظات جاری زندگی عاشق را چراغان می کند:
راست می گویی
که همین پرجاذبه لذّات دیرینه ست؛
که چراغان می کند آنات جاری را
آری، آری…
(اخوان، زندگی می گوید: باید نیست :154)
جذبه ای که زندگی او را تعالی می بخشد؛ چیزی که سکون سنگ ساحل وجود شاعر را همچون موجی پرتلاش، حرکت و تکاپو می بخشد:
جذبه ای از جذبه ها، اما
جذبه ای که زندگی را اوج می بخشد؛
گرچه باشی در حضیضی محض
و سکون سنگ ساحل را تقلا و تلاش موج می بخشد.
چیست این؟_می پرسد از خود آدمی_این چیست؟
کیست این مجذوب آن جذبه؟منم آیا؟
خویشتن را بیند و پرسد ز خود: این کیست؟
گر شعوری مانده باشد به وجود خویشتن او را.
گرچه کمتر ممکن است آن اوج عالی را
ذر حضیضی چون شعور افتد
ور نه از ان اوج دور افتد.
(اخوان، زندگی می گوید: اما باید زیست: 152)
اوج متعالی عشق از حضیض شعور به دور است و شعور و درک آدمی از شناخت و درک ان عاجز است.
ب- عشق، آفتابی بی زوال
عشق در نگاه اخوان ابدیتی است که او را از بند زمان رهایی می بخشد؛ آفتاب پرفروغ و گرمابخشی که زشتی ها و پلیدی ها را از او دور می سازد. او عشق را روشنایی ای می داند که طلوعش با غروب زهره و یا ظهر زحل همراه نیست:
و اما بی خبر بودیم، با شور و روشنای عشق،
که این چندم شب است از ماه ؟
و پیش از نیم شب، یا بعد از آن، خواهد دمید از کوه؟
و خواهد بود،
طلوعش با غروب زهره، یا ظهر زحل همراه؟
چرا که در دل ما آفتاب بی زوالی روز و شب می تافت.
(اخوان، زندگی می گوید: اما باید زیست: 150)
ج- عشق جسمانی
اخوان در دومین مجموعه شعرش؛ «زمستان» که عاشقانه هایش«رنگ و نمود تند تنانه(اروتیک)دارد» (بهفر، 1385 :119)، رابطه ی خود با معشوقش را به طور بسیار واقعی روایت می کند:
و اندر دلم شکفته شود صد گل از غرور
چون بینم ان دو گونه ی گلگون ز شرم تو
تو خنده زن چو کبک، گریزنده چون غزال،
من در پی ات چو در پی آهو پلنگ مست
(اخوان، زمستان:51)
آن خلوت شیرین و اندک ماجرا را
روشنگران آسمان بودند ، لیکن
بیش از حریفان زهره می پایید ما را
وز شوق چشمک می زد و رویش به ما بود
آن خلوت از ما نیز خالی گشت ، اما
بعد از غروب زهره ، وین حالی دگر داشت
او در کناری خفت ، من هم در کناری
در خواب هم گویا به سوی ما نظر داشت
ماه از خلال ابرهای پاره پاره
(اخوان، زمستان: 41)
رفته رفته، معشوق در اشعار اخوان رنگ انسانی می گیرد و در واقع از نگاه صرف جسمانی به معشوق فاصله می گیرد و برای معشوق در کنار جذابیّت های جسمانی، ارج و قرب والای انسانی نیز قائل می شود. حال او به روح و جان معشوقه اش اهمیّت می دهد و او را مأمنی برای روح غمگین خویش می داند؛ تکیه گاه و پناهگاه امنی که به لحظه های تاریک تنهایی شاعر، نور می بخشد:
ای تکیه گاه و پناه
زیباترین لحظه های
پر عصمت و پر شکوه تنهایی و خلوت من!
…ای شط شیرین و پر شوکت من!
ای باتو من گشته بسیار
در کوچه های نجیب غزل ها که چشم تو می خواند،
…ای تکیه گاه و پناه
غمگین ترین لحظه های کنون بی نگاهت تهی مانده از نور
(اخوان، آخر شاهنامه:73-75).

در جایی معشوق زمینی اش را به خورشید تشبیه می کند و اینگونه می سراید که:
بیا ای روشنی اما بپوشان روی،
که می ترسم تورا خورشید پندارند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشم از خواب بردارند.
(اخوان، زندگی می گوید:اما باید زیست:282).
4-5-2-2 ویژگی های معشوق در شعر اخوان
الف- معشوق؛ لحظه ی شاد هستی
اخوان می گوید تنها چیزی که می تواند لحظه های پژمرده عمر و دنیا را برایش جاویدان و زیبا سازد، همراهی و بودن با معشوق است:
در آن پر شور لحظه
دل من با چه اصراری تو را خواست
و می دانم چرا خواست،
و می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرده
که نامش عمر و دنیاست.
اگر باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیباست.
(اخوان، از این اوستا: 62)
و یا در سروده ای دیگر می گوید:
گم کرده های دلم را –چه تاریک-
آیینه ی روشن بی غباری
تو خوشترین خنده ی سرنوشتی
(اخوان، در حیاط کوچک پاییز در زندان: 296)
معشوق اخوان، شادی اندیش و خوش طاعت است؛ او با تقویم و ساعت و زمان سرو کاری ندارد:
همچو تندیس الهه ی عشق و زیبایی
جامه ی عریانی اش زیباترین تن پوش
لاابالی لعبتی، بیگانه با تقویم و با ساعت
شادی اندیشی، خوشی طاعت.
(اخوان، از این اوستا: 68)
مفهوم آزادی، تداعی کننده رهایی از تعلقات و پایبندی هاست و به انسان، حس شادی و فراغت می بخشد. اخوان با درک واقعی از این مفهوم، از آن در جهت تشبیه بهره می برد:
اما تو آن مژده ی راستینی
که گوید «آزادی» و راست گوید
با آرزوی تو ای آرزوی همیشه
گویی در این گوشه ی غم،
امشب من آزادم، آزاد.
و راستی را، عجب عالم پرشگفتی
با عالمی غم، دلم می تپد شاد
(اخوان، در حیاط کوچک پاییز در

دانلود پایان نامه

 

زندان: 298)

جزییات بیشتر

https://fekreshad.ir/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/

 

و در ادامه می گوید:
ای لحظه ی شاد هستی
ای گفت و گوی دلم با تو، وز تو، در هوشیاری و مستی،
ای لحظه ها از تو پر نور و ناب سعادت
یاد تو شیرین ترین عهد و عادت
ای آشنای غم و شادی من
عشق تو زیباترین راستی ها
زندان و آزادی من
(اخوان، در حیاط کوچک پاییز در زندان: 298)
گاهی، شادی آفرینی معشوق را با تشبیه به عناصری دل انگیز و مفرّح از طبیعت یا منظره ای، به خوبی عنوان می کند و با ایجاد حس نشاط در خواننده به انتقال احساس خود نسبت به معشوقش می پردازد:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:22:00 ق.ظ ]
 
مداحی های محرم